#سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سی_یک : در اعماق اقیانوس
چند لحظه سکوت کرد …
نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم … .
– خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد … دریا رو پیش چشم اونها شکافت … از آسمان برای اونها غذا فرستاد … و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن؛ از تمام اون نعمت های استفاده کردن …
زمانی که حضرت موسی، ۴۰ روز به طور رفت … اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن … گوساله پرست شدن …
یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد جلوش سجده کردن …
خدا باز هم اونها رو بخشید …
اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید …
اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن … موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو … وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن …
می دونی چرا این طوری شد؟ … .
داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم … سرم رو به علامت نه تکان دادم …
نمی دونم … شاید احمق بودن …
تلخ، خندید … اونها احمق نبودن …
انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن …
اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن ..
خدا بدون دریغ به اونها روزی داد …
خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید … فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد …
حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن …
اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن …
مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد … با ۱۰۰ دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه …
از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه
چون از روز اول، بی حساب بهش دادن …
اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره …
خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم … بجنگیم و تلاش کنیم تا قدز اونها رو بدونیم …
آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه … هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه …
و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون #نعمت رو از دست بده …
مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه … .
بعد از رفتن پدر محمد … من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم …
شاید اولش عجیب بودن؛ اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن …
ولی تک تکش #حقیقت داشت