eitaa logo
🏴سرای شعر محتشم🏴
745 دنبال‌کننده
11 عکس
27 ویدیو
11 فایل
📍کانال شعر حضرات معصومین علیهم صلوات الله ❤️امام صادق علیه السلام:❤️ ✍️ من قال فینا بیت شعر بنی الله له بیتا فی الجنه هر کس در راه ما و برای ما یک بیت شعر بسراید، خداوند برای او خانه ای در بهشت، بنا می کند. 📔وسائل الشیعه خادم: @stayashura99 ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
مشاهده در ایتا
دانلود
شانه می‌زد تا به گیسوی علی، بنت اسد می‌شنید از هر سرِ مو: «قل هو الله احد» مست شد از عطر جاری در هوای خانه‌‌اش به! چه عطری! خوش به حال شانه و دندانه‌اش شانه می‌زد حلقه حلقه، شانه می‌زد مو به مو مو به مو، توحید حق و حلقه حلقه، سِرّ هو می‌رسند عشاق حق و حلقه بر در می‌زنند حلقه بر این در، فقط با عشق حیدر می‌زنند عالمی چون کعبه، از حیرت، دهانش باز شد با محمد، «یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد» مانده سر در آوریم از کار این گیسو، هنوز از هزاران نکته‌ی باریک تر از مو، هنوز عاشق تیغ تو را، با هر خم ابرو چه کار؟ مست را با نکته‌ی باریکتر از مو، چه کار؟ پیچ و تاب راه عشق ، از پیچ و تاب زلف توست ﻟﻴﻠﺔ القدر، آن هزارش، با حسابِ زلف توست یا علی! دستان تو، کاری خدایی کرده است عالمی را ﻟﻴﻠﺔ الزلفت، هوایی کرده است آن صراطی را که گفت احمد، زِ مو نازکتر است در معاد عاشقان، یک تار موی حیدر است سر «سبحان الذی اسرا»، شبِ گیسوی توست آیه‌ی «انا فتحنا»، نقش بر بازوی توست تیغِ کج، شد عاشقانت را «صراط المستقیم» یک دعا ما را ست، آن هم: «یا علی و یا عظیم» من نه آن اللهی‌ام، مولا! نه این اللهی‌ام جای من، امن است در ایمان، «امین اللهی‌»ام عاقلان در مکه، گرمِ علم و آگاهی شدند عاشقان وجه رب، سوی نجف راهی شدند ساقیِ بزمِ «سَقاهُم رَبُّهُم» هستی، علی‌! از همان روزی که پیمان، پایِ خُم بستی، علی! می‌‌کِشاند باز ما را عاشقی، سوی جنون در هوایت، می‌شویم «السّابقونَ السّابقون» می‌شویم السابقون، در عشقِ تو مولا! به صف می‌شویم السابقون، از شوقِ ایوان نجف شاعر: قاسم صرافان _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
تشنه‌کامی که لبِ او رَبَّنا برداشته آب را از چشمه‌سار مرتضی برداشته از وضوی او حیات جاودانه می چکد خضر از مَسحِ علی آب بقا برداشته زحمت خَلقِ تشیُّع را خودش گردن گرفت بار ما را حیدر از دوش خدا برداشته کعبه را بی پرده ی مشکی تصور کرده اند تا علی از شانه های خود عبا‌ برداشته از زمانی که علی بین قنوتش اخم کرد طاق محراب مساجد انحنا برداشته کار دست قابض الارواح داده وقت جنگ ذوالفقارش را به قصد حمله تا برداشته وصله‌پینه فوت و فنِّ کیمیای حیدر است بارها فضّه ز نعلینش طلا برداشته روز محشر دست حسرت بر سر خود می زند هرکه دست از حُبِّ آل مرتضی برداشته آمده که شیعه ی حیدر،شفیعش فاطمه است این مُسَبب شد که من را هم هوا برداشته می توان بر شکِّ قلبش با یقین خرده گرفت زائری که در نجف قبله‌نما برداشته؟! در حریمش شاعران سرگرم مضمون یابی اند جای جای صحن او را محتوا برداشته گنبد و گلدسته را انسان تجسم می کنم... گوئیا ایوان‌طلا دست دُعا برداشته اذن دیدار پسر را هم پدر امضا کند در "نجف" زائر براتِ "کربلا" برداشته ▪️ ▪️ آن کفن های بهشتی سهم فرزندش نشد پس برای خود حسینش بوریا برداشته شاعر: بردیا محمدی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
خدا می‌خواست چشمِ او فقط عین‌الیقین باشد خدا می‌خواست دستِ او فقط حَبل‌المَتین باشد خدا می‌خواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد خدا می‌خواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد خدا خود را که مومن خواند *منظورش همین باشد که می‌خواهد علی تنها امیرالمومنین باشد خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت خدا را شُکر ما را هم به پایِ بوتراب انداخت "صبا خاکِ وجودِ ما به آن عالیجناب" انداخت رُطب‌های نجف وقتی دهان‌ها را به آب انداخت ضریح غرقِ انگورش مرا شَطِ شراب انداخت صُراحی می‌کشم وقتی شرابش اینچنین باشد دلم مست است تا ساقی امیرالمومنین باشد علی منظور از مِی‌ها از این هوهو و هِی‌هِی ها علی می‌جوشد از هر لب لبِ ما یا لبِ نِی ها علی موسیقیِ باران که می‌بارد پیاپی ها فدای شاه راهش که به مژگان می‌کنم طی ها سمرقند و بخارا و حجاز و کعبه و رِی ها علی حق و علی حی و پس از این نقطه چین باشد فقط وصفِ خدا وصفِ امیرالمومنین باشد خدا وقتی بهشتی رویِ دامانِ نجف دارد بهشت از دور رویایِ بیابانِ نجف دارد چه غم دارد کسی که خُرده‌ای نانِ نجف دارد که زهرا هم دو چشمش را به ایوانِ نجف دارد چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد خدا را می‌توان بینی اگر آئینه این باشد خدا را شُکر مولایم امیرالمومنین باشد به حیرت کعبه می‌بیند شکوهی آسمانی را ظهورِ نقطه‌ی بسم‌الله سَبْع‌الْمَثانِى را نبی می‌بوسدش از لب همین جامِ دهانی را به میدان می‌رود بیند زمین خانه تکانی را به تیغ آبدارا و به هر سو سر پَرانی را همیشه مرکبش دُل‌دُل برایِ فتح زین باشد رمیدنهای لشکر از امیرالمومنین باشد نه تنها وقت رزمش زَهره هاشان از جگر ریزد نه تنها وقتِ مِیدان‌داریَش کوه از کمر ریزد که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پَر ریزد نه تنها پیشِ او صحرایی از تیغ و سپر ریزد که از تیغ و سپرشلوارهاشان بیشتر ریزد نمی‌اُفتیم از پا تا علی حِصنِ حَصین باشد نمی‌اُفتیم از پا تا امیرالمومنین باشد اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم بُوَدکان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم" که از خاکِ نجف خود را به حوضِ کوثر اندازیم به نامش بشکند هر سَد اگر دیوارِ چین باشد ولیِ رهبرم وقتی امیرالمومنین باشد *آیه ۲۳ سوره مبارکه حشر حسن لطفی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
به زمین نبسته ام دل به هوای آسمانش زده ام گره دلم را به پر کبوترانش شده ام اسیر لطفش شده ام گدای نانش همه عمر برندارم سر خود از آستانش که فقط سپرده ام دل به علی و خاندانش به ورای عرش رفته که بسازد آشیانه لب آسمان هفتم شده غرق در ترانه ملکی به گرد پایش نفسی رسیده یا نه به جز از خدا نبوده به خدا در آن میانه نگران جبرئیلم که شکسته نردبانش چه کسی دوباره نان را به فقیر می رساند؟ جریان چشمه ها را به کویر می رساند؟ خبر جناب خم را به غدیر می رساند؟ چه کسی سلام ما را به امیر می رساند؟ خبر شکسته جامی که به لب رسیده جانش به جنون کشانده ساقی دل مبتلای ما را متجیرم چه نامم بشر خدانما را بگذار تا بخوانم نغماتی آشنا را علی ای همای رحمت! تو چه آیتی خدا را؟ که قبیله ی قلم ها شده قاصر از بیانش شده لطف بی دریغش همه عمر شامل من به خدا نشسته یادش همه شب مقابل من احدی خبر ندارد که چه کرده با دل من به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست بنما سر سفره میهمانش غمی از خزان نباشد که بهارمان می آید شبی از مسیر دریا به دیارمان می آید دم احتضار بی شک به کنارمان می آید دو جهان بدون حیدر به چه کارمان می آید؟ نمی از فضیلتش را بشنو ز دشمنانش: خبر صحیح مسلم شده صادر از بخاری که علی ست اصل ثابت, که علی ست فیض جاری که علی ست جان احمد, که علی ست نور باری که علی ست خشم ایزد که به تیغ ذوالفقاری زده ریشه ی ستم را به دو دست پر توانش نشنیده اند آیا که خدای حی سرمد شب و روز می فرستد صلوات بر محمد و به این دلیل روشن که علی ست جان احمد رسد آدمی به جایی که به جز علی نبیند بنگر که تا چه حد است مکان لامکانش دل خویش را به جز او به کسی دگر نبستم چه عنایتی نموده که هنوز مست مستم چه کنم که عهد خود را نشکست و من شکستم نبرید و من بریدم نگسست و من گسستم من و لطف بی دریغش من و فیض بی کرانش سحری به خواب دیدم که مسافر عراقم غم او دوباره خیمه زده گوشه ی اتاقم چه شود اگر بکاهد شبی از غم فراقم چه شود اگر که امشب دل غرق اشتیاقم برسد به کاروانی که علی ست ساربانش به طواف دوست رفتم چه حریم آشنایی چه فضای روح بخشی چه نسیم دلربایی نکند به من بگوید پس از این همه جدایی که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟ به درون خانه ای که ملک است پاسبانش به حریم او ملائک همه گرم خوشه چینی همه ی پیمبران در حرمش به شب نشینی پر عطر آسمان ها شده زائری زمینی دل “الغدیری” من شده عاشق “امینی” که به جز علی نبوده همه عمر بر زبانش نه به من که مست اویم می بی حساب داده به تمام عاشقانش قدحی شراب داده نه از این می مجازی, که از آفتاب داده ز کدام باده ساقی به من خراب داده؟ که هنوز هیچ مستی ننموده امتحانش همه شب در این امیدم در دوست باز باشد که به شب خیال رویش خوش و دلنواز باشد غزل از علی سرودن چه کم از نماز باشد؟ شب شاعران بیدل چه شبی دراز باشد شب بی ستاره ای که فقط اوست در میانش به طواف کعبه هرکس که به دیده ی تر آید همه هست آرزویش که علی ز در درآید نظری اگر نماید شب بی کسی سر آید خود کعبه نیز باید به طواف حیدر آید به فدای آن امیری که خداست مدح خوانش… احمد علوی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
(شعر منسوب به زمخشری عالم اهل تسنن، صاحب تفسیر کشّاف) کثر الشک و الخلاف و کل یدعی انه الصراط السوی تردید و اختلاف بسیار است و هر کس ادّعا می کند که به راه راست رستگار گردیده است فتمسک بلا اله الاّ الله و حبی لاحمد و علی ولی من به لا إله الاّ الله سپس به محبّت به احمد (صلی الله علیه و آله وسلم) و علی (علیه السلام) چنگ زده ام. فازَ کَلبٌ بحُبِ اصحابِ الکهفِ کیفَ أشقیٰ بحُبِ آلِ النَّبیِ چگونه می شود که سگی به خاطر دوست داشتن اصحاب کهف رستگار گردد ولی من با محبّت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شقاوتمند شوم؟! نعم وجدت البدیل بحمدالله و صرت بعد رسول الله بامیرالمؤمنین و سید الوصیین و قائد الغر المحجلین الحمدلله که جانشین را بعد رسول الله پیدا کردم و به سمت امیرالمومنین و سید الوصیین و قائد غر محجلین متمایل شدم(اعتقاد) 📚 به نقل از کتاب (ثم اهتدیت)، دکتر محمد تیجانی، ص158.104. ر.ک: مستدرک حاکم،ج3،ص137. 📚 ریحانة الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه او اللقب نویسنده : مدرس تبریزی، محمدعلی جلد : 2 صفحه : 381 _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
حیدر امام ما و حیدر امام قنبر قنبر غلام حیدر ، ما هم غلام قنبر خدمت به مرتضی را لایق نبود هرکس مرغ سعادت اما پر زد به بام قنبر او احترام دارد از احترام مولا ما احترام داریم از احترام قنبر هرکس به رتبه ی خود جایی مقام دارد او زیر پای حیدر ما زیر گام قنبر از شیعیان زهرا ، زنها به فضه معروف از شیعیان مولا ، مردان به نام قنبر وقتی سلام حیدر در شهر بی جواب است می شد دل علی شاد از یک سلام قنبر القصه ما کجا و درک مقام مولا مائیم و آرزوی درک مقام قنبر شاعر: محسن ناصحی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
خورشید پیش گنبد این شاه زرد نیست هر کس که خاک پای علی نیست مرد نیست یک شب میان صحن نجف داد میزدم گشتم نبود بهتر از اینجا نگرد جز علی کیست شافع محشر جز علی کیست ساقی کوثر جز علی کیست ظاهر و باطن جز علی کیست اول و آخر جز علی کیست غالب الاعدا جز علی کیست فاتح خیبر جز علی کیست همسر زهرا جز علی کیست نبض پیغمبر جز علی کیست اسوه ی سلمان جز علی کیست مرشد بوذر جز علی کیست هادی مقداد جز علی کیست خواجه ی قنبر نه عمو بلکه خادمش حمزه نه برادر که نوکرش جعفر آنکه که در درس اول رزمش پرورش یافت مالک اشتر عالمی هم اگر شود کرار یک نفر میشود فقط حیدر _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
دلم غیر ایوان پناهی نداشت دلم زائری بود و راهی نداشت دلم در بساطش جز آهی نداشت علی داشت آن را که شاهی نداشت به دور امیر کرم گشته ام صد و ده قدم در حرم گشته ام به او گفتم ای شاه راهم بده امان نامه ای بر گناهم بده لیاقت به یک دم نگاهم بده پناهی ندارم پناهم بده صدا زد پریشانی ات با علی اگر خسته جانی بگو یا علی همین لحظه‌ ها بود پیدا شدم علی گفتم و از زمین پا شدم شب و روز حیران مولا شدم گدا بودم او خواست آقا شدم دلِ من بدون علی بی کس است بمیرم ببینم علی را بس است تحمل به این نور لابد نبود ترک خوردن کعبه بیخود نبود و کعبه که جای تردّد نبود پس این‌ ها همه یک تولد نبود خدا خواست ثابت کند بر جهان علی هست یکتاترین در جهان فقیری که انگشتر از او گرفت سلیمان شد و ذکر یاهو گرفت زمین تخت او آسمان تاج او به دوش نبی بود معراج او اگر مدح او بر لبم جا گرفت یدالله دستان من را گرفت به من گفت از مرد خندق بگو بیا از علیٌ مع الحق بگو سه بار از نبی اذن میدان گرفت علی هست پس مصطفی جان گرفت نبی گفت جانم به قربان او علی جان من هست و من جان او علی با خدا و خدا با علی علی یا خدا گفت ، حق یا علی امیری نداریم الّا علی اگر ناتوانی بگو یا علی مجید تال _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
ای نفس اول ای به سوی الله پدر علی ای شخص دوم ، ای تو رسول دگر علی توضیح ذات اقدس تو چون کنم که هست بیرون ز مبتدا و فزون از خبر علی جَلد علی است ، لیک ندارد تعارضی از جبرییل اگر بکشد شاهپر علی نزدیک تر به ما ز رگ گردن است حق خود را به ما رسانده ز ما زودتر علی تصدیق هیبتش مگر از هیبتش کنم ثابت کند به دهر علی را مگر علی در محضرش چه می‌ کنی اثبات حق او ثبت است با حق این سند معتبر علی ابقای چون منی به چه ارزد ، به کم ز هیچ خون مرا بریز و هدر کن هدر علی در قاهره ، شکر به هلاهل شود بدل گر در نجف سخن کند از نیشکر علی سلطان ارض طوس به او می‌ دهد جلوس تشریف آورد به خراسان اگر علی جرأت اگر زبان بگشاید علی کشد بشنو که بشنوی ز صدای جگر علی عقبی نبود در خور تشریف حضرتش دنیا نداشت جا که شود جلوه‌ گر علی دارد به وصف شاه بتان ” معنی ” آیتی تا بشکفد به مردم والا گوهر علی یک مصرع است شرح شهنشاه لو کشف مستور و ستر و ساتر و هم مستتر علی با انبیا تعارف پنهان کند به جمع با مصطفی کشیده مِی اندر گذر علی بعد از علی بگویمت ای دل کجا برو اول علی است در همه جا و دگر علی فرّاش عرش با مژه روبد حریم او دارد به صحن خود ز ملک رفتگر علی روی صراط خیل نبی و وصی به حشر دارد به کف جواز عبوری مگر علی آن را که خود جواز نویسد جواز چیست یک سیطره است واجب و در آن گذر علی شام است پیش مردم صاحب هنر بتول صبح است نزد مردم صاحب نظر علی توصیف کوه ، همت عالی طلب کند کرده است سر به چاه فرو تا کمر علی بوطالب است آن که به ایمان سرآمد است زیرا بر اوست هم پدر و هم پسر علی ما بنجل عدم به چه ارزیم در فنا ای حضرت وجود ، تو ما را بخر علی هر جا به ذهن می‌ گذرد ذیل شأن اوست هر مطلبی است حد تصور مگر علی چون کائنات جمله وصی جناب اوست حد ترخصی نشکست از سفر علی خاطر نکرد هیچ مشوش به مطلبی دائم خطور کرده به ذهن خطر علی قدرت ببین ، که نسل برآرد عقیم را حکمت نگر که شعله زند در ثمر علی دختر دهد به هر که بخواهد ز روی ناز لطفش دهد به هر که بخواهد پسر علی جفت آورد ثمر به رحم تازه حمل را از شش جهت نشسته به حکم قدر علی جرأت ز ناکسان طلبیدن درست نیست در بستر رسول نخسبد مگر علی روباه را به فتح چه کار ، آیتی بخوان از ذوالفقار صف شکن شیر نر علی شیر و حدوث سِفله مزاجان خیال کیست کی رو دهد به خیل شغالانِ گَر علی خیل رسل نهند بر آن ره رخ نیاز گر مرکبش به ناز رود در گذر علی پرسی اگر ز ” مقعد صدق ” ای که گفته‌ اند گویم که اوست پادشه مقتدر علی شیرین و تلخ هست به باغی که کامل است دارد بلوغ جلوه به نفع و ضرر علی پیغمبر از علی و ابوجهل از علی است دارد نمو به سلطنتش خیر و شر علی خورشید روی اوست ، شب آهنگ موی اوست دارد به سر کفایت شام و سحر علی بر من هم ای بزرگ بیانداز سایه‌ ای ای آفتاب و ای شجر پر ثمر علی من ” معنی‌ ” ام سگی ز سگان شه نجف قلاده‌ ی طلا تو برایم بخر علی آتش به جان حضرت زهرا فتاده بود در حیرتم که سوخت چرا پشت در علی محمد سهرابی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
ناد علياً مظهر العجائب آموخت تا كه عطر ز شیشه فرار را آموختم فرار ز یاران به یار را دل می كشید ناز من و درد و بار را كاموختم كشیدن ناز نگار را پس می كشم به وزن و قوافی خمار را گیرم كه كرد خواب رفیقان مرا كسل گیرم كه گشت باده ز خشكي ما خجل گیرم كه رفت پای طرب تا كمر به گل ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل مطرب اگر كلافه نوازد سه تار را باید كه تر شود ز لب من شراب خشك باید رسد به شبنم من آفتاب خشك دل رنجه شد ز زهد دوات و كتاب خشك از عاشقان سلام تر از تو جواب خشك از ما مكن دریغ لب آب دار را شد پایمال خال و خطت آبروی چشم از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم شد صرف نحوه ي نگهت گفت و گوی چشم گفتی بسوز در غم من ، ای به روی چشم تا می درم لباس بپا كن شرار را با خود مگو كه گيسوي مستانه ريخته بخت سياه ماست بر آن شانه ريخته خون دل است آنچه به پيمانه ريخته از بس كه در طواف تو پروانه ريخته ياران گذاشتند ، همه كسب و كار را خاكي كه تاك از آن نتراويد خاك نيست تاكي كه سر نرفت زديوار تاك نيست آن سر كه پاك گشت ز عشق تو پاك نيست در سلك ما ملائكه گشتن ملاك نيست آدم فقط كشيد ز عشق تو بار را ما سائل توايم و اگر مست كرده ايم انگشتر عقيق تورا دست كرده اي ما عيش خود چنان چه شد و هست كرده ايم بيت تورا اجاره ي دربست كرده ايم ساكن شديم اين دِلَكِ بي قرار را بازار حُسن داغ نمودی برای كه؟ چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای كه؟ آخر نویسم این همه عشوه به پاي كه؟ ما بهتریم جان علی یا ملائكه؟ ما را بچسب نه ملك بال دار را این دست پاچگی ز سر اتفاق نیست هول وصال كم ز نهیب فراق نیست شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست اصلاً مزار انور تو در عراق نیست معنی كجا به كار ببندد مزار را دلچسب شد فراق تو با دام چشم تو خال تو مُهر كرده به احكام چشم تو زين تيغ كج كه هست به بادام چشم تو ختم به خير باد سرانجام چشم تو بادا ز خلق تا كه در آري دمار را با قل هو اللَهَ است برابر علی مدد یا مرتضاست شانه به شانه به یا صمد هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد جوشانده ای ز نسخه ي عیساست این سند گر دم كنند خون دم ذوالفقار را اي آفتاب روز غديرت شراب ساز اي ذرّه هاي خاك درت آفتاب ساز اي دستهاي عبد تو عاليجناب ساز شد خارهاي خشك بيابان گلاب ساز كردي ز بس جليس گل روت خار را ظهر است بر جهاز شتر آفتاب كن خود را ببین به صفحه ي آب و ثواب كن این بركه را به عكسی از آن رخ شراب كن از بین جمع یك دو ذبیح انتخاب كن پر لاله كن به خون شهیدان بهار را غم شد بدل به يمن جمال تو بر نشاط پرداخت قبض برق تو يك دوره انبساط افتاد تشت ما ز سر بام بر حياط من غير دل نمانده برايم در اين بساط آسي بكش كه باز ببازم قمار را مَن لی یَكونُ حَسبْ ، یكونُ لدهره حَسْب با این حساب هر چه كه دل خواست كرد كسب چسبیده است تیغ تو بر منكر نچسب از انتهای معركه بی زین گُریزد اسب دنبال اگر كنی سر میدان سوار را در معركه چو تيغ كجت گشت سر فروش تيغ تو خورد خون و خداوند گفت نوش مرد قتال هستي و در زهد سخت كوش تير از نماز نافله ات ميرود ز هوش ناز طبيب ميكشد اين تير زار را تيغت به آبروي خودش آب ديده شد زلفت به پيچ و تاب خودش تاب ديده شد رويت هزار مرتبه در خواب ديده شد هر دفعه ليك چهره ي اصحاب ديده شد كو ديده اي كه حمل كند آن وقار را كس نیست این چنین اسد بی بدل كه تو كس نیست این چنین همه علم و عمل كه تو كس نیست این چنین همه زهر و عسل كه تو احمد نرفت بر سر دوش تو بلكه تو رفتی به شانه احمد مَكّی تبار را بيدار و خواب كيست بجز مرتضي علي شرّ و صواب كيست بجز مرتضي علي آب و شراب كيست بجز مرتضي علي عاليجناب كيست بجز مرتضي علي اين هفت تخت و نه فلك بي قرار را از خاك كشتگان تو باید سبو دمد مست است از نیام تو عمر بن عبدود در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد خورشید مست كرد و دو دور اضافه زد دادی ز بس به دست پیاله مدار را مردان طواف جز سر حیدر نمی كنند سجده به غیر خادم قنبر نمی كنند قومی چو ما مراوده زین در نمی كنند خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی كنند بر من ببخش گردش لیل و نهار را دل همچو صيد از نفس افتاده ميتپد از شوق منزل تو دل جاده ميتپد تسبيح ميتپد گِل سجاده ميتپد او رفته است و باز دل ِساده ميتپد از سادگان مگير قرار و مدار را دانی كه من نفس به چه منوال می زنم چون مرغ نیم كشته پر و بال می زنم هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم بیمم مده ز هجر كه تب خال می زنم با زخم لب چه سان بمكم خال یار را قومي به زنگ خفت و دل از ينجلي نخفت فولاد آبديده چو شد صيقلي نخفت مه خفت، مهر خفت، وليكن علي نخفت طغيانم از الست به صدها بلي نخفت با لاي لاي خويش بخوابان غبار را (👇👇)
به جمعیت کفایت کرد امیر المومنین ما را پریشانی وداعی کرد ز این بحر یقین ما را به ذلت بر زمینش سر نهادیم و ثنا گفتیم به روز حشر با عزت برون آرد زمین ما را غبار قبر او با آستین برگیر تا آن بُت کشد بر آستانش در جزا از آستین ما را تمنا از علی هم صحبتی با اوست خود ور نه شفاعت می‌کند پیش از علی ام البنین ما را ز اعماق قرون از بین جمعیت تو را دیدیم تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را محمد سهرابی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
🏴سرای شعر محتشم🏴
#مدح_حضرت_علی به جمعیت کفایت کرد امیر المومنین ما را پریشانی وداعی کرد ز این بحر یقین ما را به ذل
به خاک مَرقد او شُد مبارک تا جبین ما را ملائک  سجده  آوردند از عرش برین مارا گدای او به دستش خاتم مُلک سلیمان است به این پیراهنی که وصله داردکم مبین مارا حدیث زُلف پُرپیچ وخمش راموبه موخواندیم به راه راست بُرد ازراه کج حَبلُ المَتین مارا مَدار نُه فلک را می کند خورشید او روشن زمان چرخشش، داده طواف او، زمین مارا اگر ‹ الله ›  در  خلقت  نمی آورد او را  هم به نوری جلوه گر می شداَمیرالمُومِنین مارا تصرّف کرد در توحیدوحاجت را رواگرداند به  ایوان طلایش  راه داد اُم البَنین ما را « اَلا یا اَیها الساقی  اَدِر کَأساً وَ نا ولها » که انگورضریح او شده یَعسوبِ دین مارا علی آن روغن خود مُشتَعِل نورٌعَلیٰ نورٌاست که انوارش شده آن نخله ی طور یقین مارا بدون  شیعیان  حتی  نشد او  وارد  جَنَّت ولی رفتیم جایی که، نمی خواهد...ببین مارا دخیل اشک هایمان ضریحش را بغل کرده که می بخشد علی از کوکَب دُرّی نگین مارا  مقدر می کند  هر سال از پای ضریح خود به سوی کربلا که می فرستد اربعین ما را‌‌ علی اصغر یزدی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313