eitaa logo
شهر شعر و داستان 📚
147 دنبال‌کننده
11 عکس
11 ویدیو
0 فایل
. ﷽ . اینجا شهر شعر و داستان 🌱 پر از شعرهای زیبا؛ 🌹 داستان‌های جذاب 🌸 و مطالب سرگرم کننده 🌺 . . . نظر، پیشنهاد، انتقاد ✉️ ارسال مطالب و... 📨 . @h_o_1386 @h_o_1386 .
مشاهده در ایتا
دانلود
. پـــنـــد... 🌹 . . . همه زمین می‌خوریم، امـــــــــــــــــا اینکه چطور از زمیــــــن بلند شویم مـــــــــــــهـــــــــــــــم است ☑️ . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . مسافرت دریایی... 🌊 . من در سال ۱۶۳۲ در شهر یورک انگلستان به دنیا آمدم. پدرم تاجر بود و هنگامی که خیلی ثروتمند شد، با مادرم خانم رابینسون ازدواج کرد. . با اینکه نام خانوادگی پدرم کروتیزویر بود، همیشه به خودمان کرووزو می‌گفتیم. به همین علت هم اسم من، رابینسون کروزو شد. . پدرم به من اجازه داد تا خوب تحصیل کنم. او می‌خواست حقوقدان بشوم، اما من شوق و ذوق دریانوردی داشتم و حرف‌های پدرم و دوستانش تصمیمِ مرا عوض نکرد. . یک روز صبح، پدرم مرا صدا زد و به اتاقش برد و خیلی جدی درباره آینده‌ام با من صحبت کرد. او گفت اگر در خانه بمانم، همه چیز‌ خواهم داشت. بعد، از خطر‌های دریا گفت‌و سرانجام از من خواست که فکر دریانوردی را از سر بیرون کنم. . مدتی به نصبحت‌ش عمل کردم، اما چند هفته‌ی بعد، شوق و ذوق دریانوردی دوباره وجودم را پر کرد. . 1⃣ پارت اول . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . در ظاهر اگر چه ساکتی حــــــرف بزن 🤐 چون نامه‌ی توی پاکتی حــــــــرف بزن ✉️ مابین سکوتت دو سه خطی بنویس ✍ اندازه‌ی فیلم صامتی حـــــــــــــرف بزن 🔇 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . اگـــــــر می‌خواهید اخلاق کسی را امتحان کنید به او قدرت بدهید. 👑 (آبراهام لینکلن) . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . دلداده که دلدار شود کـــــــــم دیدم 💞 یاری که خودش یار شود کم دیدم 💝 در بین سپاه حـــــــق "علیه الرحمه" 🤲 سردار که بیدار شود کـــــــــــم دیدم 🙃 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . فردا را بــــــــــایــــــد ساخت، آینده بسیار نزدیک است. 🗓 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . مسافرت دریایی... 🌊 . یک سال بعد در شهر بندری هال بودم یکی از دوستانم که میخواست با کشتی پدرش به لندن برود، از من خواست که همراهش باشم. او گفت: «این مسافرت خرجی برایت ندارد.» . آن روز اوایل سپتامبر ۱۶۵۱ بود. این بار بدون اطلاع پدر و مادرم با کشتی به طرف لندن رفتم . به محض این که از بندر دور شدیم هوا توفانی شد. من قبلاً هیچ وقت با کشتی مسافرت نکرده بودم. به همین دلیل حالم به هم خورد و ترس برم داشت. تصمیم گرفتم اگر دوباره صحیح و سالم به خشکی برگشتم، یک راست به خانه بروم و دیگر پا به کشتی نگذارم. . دو روز بعد، دریا دوباره آرام شد. شب را خوب خوابیدم و صبح حالم بهتر شد. . دوستم گفت: حتماً یکی-دو شب پیش از بادی که می وزید ترسیدی نه؟ . گفتم: «تو به آن توفان وحشتناک می گویی باد؟!» دوستم گفت: «توفان وحشتناک؟! این که چیز مهمی نیست. فراموشش میکنی ببین چه هوای خوبی است» . 2⃣ پارت دوم . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . یک شب شدم از عطای مولا سر خوش ☺️ جبریل نشاند بر لبم این چــــــــــــــــــــاوش 😊 از صبح ازل الی الابد لعنت بــــــــــــــــــــــــــر ✊ دینی که خلیفه اش بُوَد زهراکُـــــــــــــــش 🖤 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . فریاد منم شما دهــــان میخواهید 👄 آزادی از نـــــــــــــــوع بیان میخواهید 💬 گالیله چنین گفت بـــه شاگردانش 👨🏻‍🏫 بیچاره شما که قهرمان میخواهید 😒 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . 📚 داســــــــتــــــــــان راســــــــــتـــــــــــــان 📜 رسول اکرم و دو حلقه جمعیت . رسول اکرم صلى الله علیه و آله وارد مسجد مدینه شد چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود و هر دسته ای حلقه ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند. . یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. . به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: «این هر دو دسته کار نیک میکنند و بر خیر و سعادتند.» آنگاه جمله ای اضافه کرد: «لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده ام.» پس خودش به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنهانشست . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
مسافرت دریایی (پارت سوم).mp3
2.9M
. 📚 رابینسون کــروزو ✍ دانـــیـــل دفـــــــــــو . 📜 مسافرت دریایی 3⃣ پــــــــــــــــارت سوم . 👤 حسین امیدزاده 🎙 حسین امیدزاده . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . آزادی یعنی اینکه میخواهم نه برده باشم و نه برده دار 👌 «آبراهام لینکلن» . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .