eitaa logo
شهر شعر و داستان 📚
154 دنبال‌کننده
11 عکس
11 ویدیو
0 فایل
. ﷽ . اینجا شهر شعر و داستان 🌱 پر از شعرهای زیبا؛ 🌹 داستان‌های جذاب 🌸 و مطالب سرگرم کننده 🌺 . . . نظر، پیشنهاد، انتقاد ✉️ ارسال مطالب و... 📨 . @h_o_1386 @h_o_1386 .
مشاهده در ایتا
دانلود
. شـــعـــر... 🌹 . . . از آن چک و سفته‌ها بپرسید فقط 📑 از آخــــــــــــــــر هفته‌ها بپرسید فقط 🎉 از جنگ اگــــــر سوال سختی دارید 🔫 از جـــبـــهـــه نــرفته‌ها بپرسید فقط 🙃 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . همه زمین می‌خوریم، امـــــــــــــــــا اینکه چطور از زمیــــــن بلند شویم مـــــــــــــهـــــــــــــــم است ☑️ . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . مسافرت دریایی... 🌊 . من در سال ۱۶۳۲ در شهر یورک انگلستان به دنیا آمدم. پدرم تاجر بود و هنگامی که خیلی ثروتمند شد، با مادرم خانم رابینسون ازدواج کرد. . با اینکه نام خانوادگی پدرم کروتیزویر بود، همیشه به خودمان کرووزو می‌گفتیم. به همین علت هم اسم من، رابینسون کروزو شد. . پدرم به من اجازه داد تا خوب تحصیل کنم. او می‌خواست حقوقدان بشوم، اما من شوق و ذوق دریانوردی داشتم و حرف‌های پدرم و دوستانش تصمیمِ مرا عوض نکرد. . یک روز صبح، پدرم مرا صدا زد و به اتاقش برد و خیلی جدی درباره آینده‌ام با من صحبت کرد. او گفت اگر در خانه بمانم، همه چیز‌ خواهم داشت. بعد، از خطر‌های دریا گفت‌و سرانجام از من خواست که فکر دریانوردی را از سر بیرون کنم. . مدتی به نصبحت‌ش عمل کردم، اما چند هفته‌ی بعد، شوق و ذوق دریانوردی دوباره وجودم را پر کرد. . 1⃣ پارت اول . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . در ظاهر اگر چه ساکتی حــــــرف بزن 🤐 چون نامه‌ی توی پاکتی حــــــــرف بزن ✉️ مابین سکوتت دو سه خطی بنویس ✍ اندازه‌ی فیلم صامتی حـــــــــــــرف بزن 🔇 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . اگـــــــر می‌خواهید اخلاق کسی را امتحان کنید به او قدرت بدهید. 👑 (آبراهام لینکلن) . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . دلداده که دلدار شود کـــــــــم دیدم 💞 یاری که خودش یار شود کم دیدم 💝 در بین سپاه حـــــــق "علیه الرحمه" 🤲 سردار که بیدار شود کـــــــــــم دیدم 🙃 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . فردا را بــــــــــایــــــد ساخت، آینده بسیار نزدیک است. 🗓 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . مسافرت دریایی... 🌊 . یک سال بعد در شهر بندری هال بودم یکی از دوستانم که میخواست با کشتی پدرش به لندن برود، از من خواست که همراهش باشم. او گفت: «این مسافرت خرجی برایت ندارد.» . آن روز اوایل سپتامبر ۱۶۵۱ بود. این بار بدون اطلاع پدر و مادرم با کشتی به طرف لندن رفتم . به محض این که از بندر دور شدیم هوا توفانی شد. من قبلاً هیچ وقت با کشتی مسافرت نکرده بودم. به همین دلیل حالم به هم خورد و ترس برم داشت. تصمیم گرفتم اگر دوباره صحیح و سالم به خشکی برگشتم، یک راست به خانه بروم و دیگر پا به کشتی نگذارم. . دو روز بعد، دریا دوباره آرام شد. شب را خوب خوابیدم و صبح حالم بهتر شد. . دوستم گفت: حتماً یکی-دو شب پیش از بادی که می وزید ترسیدی نه؟ . گفتم: «تو به آن توفان وحشتناک می گویی باد؟!» دوستم گفت: «توفان وحشتناک؟! این که چیز مهمی نیست. فراموشش میکنی ببین چه هوای خوبی است» . 2⃣ پارت دوم . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . یک شب شدم از عطای مولا سر خوش ☺️ جبریل نشاند بر لبم این چــــــــــــــــــــاوش 😊 از صبح ازل الی الابد لعنت بــــــــــــــــــــــــــر ✊ دینی که خلیفه اش بُوَد زهراکُـــــــــــــــش 🖤 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . فریاد منم شما دهــــان میخواهید 👄 آزادی از نـــــــــــــــوع بیان میخواهید 💬 گالیله چنین گفت بـــه شاگردانش 👨🏻‍🏫 بیچاره شما که قهرمان میخواهید 😒 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . 📚 داســــــــتــــــــــان راســــــــــتـــــــــــــان 📜 رسول اکرم و دو حلقه جمعیت . رسول اکرم صلى الله علیه و آله وارد مسجد مدینه شد چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود و هر دسته ای حلقه ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند. . یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. . به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: «این هر دو دسته کار نیک میکنند و بر خیر و سعادتند.» آنگاه جمله ای اضافه کرد: «لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده ام.» پس خودش به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنهانشست . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
مسافرت دریایی (پارت سوم).mp3
2.9M
. 📚 رابینسون کــروزو ✍ دانـــیـــل دفـــــــــــو . 📜 مسافرت دریایی 3⃣ پــــــــــــــــارت سوم . 👤 حسین امیدزاده 🎙 حسین امیدزاده . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . آزادی یعنی اینکه میخواهم نه برده باشم و نه برده دار 👌 «آبراهام لینکلن» . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . 📚 سه دقیقه در قیامت 📜 مــــــــــقـــــــــــدمــــــــــ‌‌‌ــــــــه . دوستان گروه فرهنگی شهید ابراهیم سالهاست که در زمینه شهدا فعالیت دارند. ده ها عنوان کتاب که هر کدام به نوعی با موضوع شهدا در ارتباط است توسط این مجموعه منتشر و مورد استقبال مردم قرار گرفته است. . سال ۱۳۹۶ سفری به اصفهان داشتیم. آنجا از یک دوست عزیز که از فرماندهان سپاه بود شنیدم که ماجرای عجیبی برای همکارشان اتفاق افتاده ایشان میگفت همکار ما جانباز و از مدافعین حرم است. . او در جریان یک عمل جراحی برای مدت ۳ دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی بر می گردد. . اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است همکار ما برای چند نفر از رفقای صمیمی، ماجرایش را تعریف کرد اما خیلی نمی خواست ماجرایش پخش شود. . در ضمن از زمانی که این اتفاق افتاده و از آن سوی هستی برگشته اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده مشتاق دیدار این شخص شدم. . تلفن تماس او را گرفتم و چندین بار زنگ زدم تا بالاخره گوشی را برداشت. نتیجه چندین بار مصاحبه و چند سفر و دیدار و .... کتابی شد که در پیش روی شماست. . البته ساعت ها طول کشید تا ایشان را راضی کنیم که اجازه چاپ مطالب را بدهند. در ضمن شرط ایشان برای چاپ کتاب عدم ذکر راوی ماجرا بود. . لذا از بیان جزئیات و مشخصات و نام ایشان معذوریم سعی بر اختصار گویی بوده و برخی موارد که ایشان در این کتاب راضی به بیانش نبوده را حذف کردیم. . این کتاب در درجه اول بر روی اعضای گروه بسیار تأثیر گذار بود. امیدواریم که ما حصل پیگیری ما در بهبود اوضاع معنوی ما مؤثر باشد. . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
معتمد محله ما.mp3
2.49M
. 📚 ترکش‌های ولگرد ✍ داوود امـــیــریـــان . 📜 معتمد محله مــا 1⃣ پــــــــــــــــــــارت اول . 👤 حسین امـیدزاده 🎙 حسین امـیدزاده . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . استخر نرفته یک شبه نـــــــاجی شد 🏊🏻‍♂ او سجده نکرده بود و معراجی شد ✨ در شهرک سینمایی فـــــــــــــــارابـــــی 🎬 فرمانده نورانی ما حــــــــــــــاجی شد 🕋 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. آمـــــوزش... 🌹 . . . 📚 الفبای قصه‌نویسی 📜 پــــیــــشــــگــــفــــتــــار . بین زمان نگارش جلدهای اول و دوم این کتاب، نزدیک به هشت سال فاصله افتاد حال آنکه زمانی که من از تدوین جلد اول فراغت یافتم هرگز تصور نمیکردم که این وقفه این مقدار طولانی شود. . به هر حال از این بابت از خوانندگان جلد اول پوزش می خواهم هر چند میان جلدهای مختلف این کتاب آنچنان پیوستگی ای وجود ندارد که در خواننده، حتماً احساس نیاز و انتظاری نسبت به جلدهای بعدی ایجاد کند یعنی بحث های این کتابها تا آنجا که ممکن بوده است طوری مطرح شده اند که هر یک به تنهایی خود کفا باشد. . بنابراین مطالب هر جلد، در واقع به مطلبهای جلدهای پیشین افزوده شده اند نه اینکه مثلاً حتماً دنباله طبیعی آنها باشند. به همین سبب هم هست که آن ترتیب رایج در چنین کتابهایی در نگارش و قرار گرفتن بحثها، رعایت نشده است. . با این همه در هر جلد ترتیبی نسبی بین مطالب برقرار است. ضمن آنکه در نظر است که چنانچه توفیق رساندن کار به انجام نهایی آن دست دهد، در پایان ترتیب فعلی به هم بخورد و ترتیبی واحد مشابه آنچه در کتابهای از این نوع مرسوم است بین کل مطالب جلدهای مختلف برقرار شود اما على الحساب اگر کسی اصرار داشته باشد در مطالعه دو جلد فعلی از ترتیبی خاص پیروی کنند می تواند مطلب حکایت و مختصات آن را در پی مقاله گزارش خاطره سفرنامه آمده در جلد اول بخواند. . نکته دیگر در مورد نام کتاب است. بویژه با تعریفی که در جلد دوم از قصه مطرح شده است قاعدتاً می بایست نام کتاب الفبای «داستان» نویسی میبود ضمن آنکه در جلد نخست نیز هر جا که تعبیر قصه مترادف داستان آمده است، تبدیل به داستان می شد. . بی شک این ایرادها بر این دو جلد کتاب وارد است. اما امیدوارم این توضیح سبب شود که این موضوع مشکلی جدی برای خوانندگان ایجاد نکند. . در عین حال که اگر کتاب به چاپ مجدد برسد این موردها به خواست خداد اصلاح خواهند شد. این پیشگفتار را با این آرزو به پایان می رسانم که هر چه زودتره توفیق تدارک جلد یا جلدهای بعدی این مجموعه را بیایم. . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
مشاهیر خندان - ابوعلی سینا.mp3
3.62M
. 📚 مشـــــاهیر خندان ✍ حمید عبداللهیان . 📜 ابـــــــــــــوعلی سینا 1⃣ پـــــــــــــــــــــارت اول . 👤 حسین امـــیدزاده 🎙 حسین امـــیدزاده . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. پـــنـــد... 🌹 . . . به آینده آن طور کـــــــــه فکر میکنید نگاه کنید. 🤔 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . 📚 تـــــــــلـــــــــــخـــــــــــون 📜 تـــــــــلــــــــــــخــــــــــون . مــــــــــــــن اینجا بـــــــــــس دلــــــــــــــــــــــم تنگ است ❤️‍🩹 و هر سازی کــــــــــــــــــــــه میبینم بدآهنگ اســت... بیا ره توشه بـــــــرداریم 🛣 قدم در راه بـــــــــــــــــــــی بــــــــــــــرگشت بگذاریم 👞 ببینیم آسمان هر کجا آیـــا همین رنگ است؟ 🤔 ✍ م.امید تلخون به هیچ یک از دختران مرد تاجر نرفته بود. ماه فرنگی ماه سلطان ماه خورشید ماه، بیگم ماه ملوک و ماه لقا، شش دختر دیگر مرد تاجر هر یک ادا و اطوارهائی داشت تقاضاهایی داشت. . وقتی می شد که به سروصدای آنها پسران همسایه به در و کوچه می ریختند. صدای خنده شاد و هوسناک دختران تاجر ورد زبانها بود. . خوش خوراکی و خوش پوشی آنها را همه کس می گفت بدن گوشتالو و شهوانیشان آب در دهن جوانان محل می انداخت. برای خاطر یک رشته منجوق الوان یک هفته هر هر میخندیدند یا توی آفتاب میلمیدند و منجوقهایشان را تماشا می کردند. . گاه میشد که همان سر سفره غذا بیفتند و بخوابند. مرد تاجر برای هر یک از دخترانش شوهری نیز دست و پا کرده بود که حسابی تنه لشی کنند و گوشت روی گوشت بیندازند. . شوهران در خانه زنان خود زندگی میکردند و آنها هم حسابی خوش بودند. روزانه یکی دو ساعت بیشتر کار نمیکردند. آن هم چه کاری سرزدن به حجره مرد تاجر و تنظیم دفترهای او بعد به خانه بر می گشتند و با زنان تنه لش و خوشگذرانشان تمام روز را به خنده و هر وکر میگذراندند. . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
مقدمه - شعر چیست؟.mp3
3.08M
. 📚 آشنایی با قالب‌های شعر فارسی ✍ محمدرضا عـــبـــدالـــمـــلـــکــــیـــــــان . 📜 مـــــقــــــدمــــه - شـــــعـــــر چیست؟ 1⃣ پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارت اول . 👤 حــــــــســـــــــیـــــــــــن امــــــیـــــــدزاده 🎙 حــــــــســـــــــیـــــــــــن امــــــیـــــــدزاده . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . 📚 مـــــربــــــای شــیـــریــــــن 📜 بخش اول (پارت اول) . زبانش را در آورده بود، یک وری کجش کرده بود. دندان هایش را فشار میداد روی زبان هی زور میزد. هی زور میزد. سرخ شده بود؛ چه جورا را نمیشد. هر چه زور میزد باز نمی شد. . _ عجب، بالاخره وازت میکنم . زانو زد کف آشپزخانه شیشه را گذاشت بین دو تا پاش با دست چپش شیشه را چسبید انگشتهای دست راستش را گذاشت دور شیشه هر چه زور داشت آورد تو بازوهاش در شیشه را پیچاند... نه نشد! یعنی چه؟ . _ در شیشه ی مربا وا نمی شود. خیلی سفت است. + حالا ولش کن دیرت میشود. الان زنگ مدرسه تان می خورد. . جلال همان جور که زور میزد تا در شیشه ی مربا را باز کند گفت: _ مربا را خریده ام که بخورم تا درش را وا نکنم ول کن نیستم . مادر آمد تو آشپزخانه + چه کار میکنی؟ بده من پسر به این گندگی نمی تواند درشیشه مربا را باز کند فقط بلدى هى الدورم بلدرم کنی. هي خيال ببافی زورت را به رخ بکشی... اهه در این شیشه هم که باز نمی شود. . جلال خندید. مادر حرف زد و زور زد که در شیشه را باز کند + حالا نمیشود امروز مربا نخوری؟ لجبازی، لجباز . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. داســـتـــان... 🌹 . . . 📚 مشاهیر خندان - ابوریحان بیرونی 📜 مــــــــــــــــــــــقـــــــــــــــــــــــــدمـــــــــــــــــــــــــ‌‌‌ـــــه . سلام دوستان من نامی هستم و از کتاب بیزارم. این بار میخواهم ببرمتان به سراغ یک دانشمند خسته کننده ی دیگر تا از روی زندگی و کتاب هایش ثابت کنیم که کتاب چقدر چیز بدی است. . پس زنده باد هر بچه ای که از کتاب بیزار است اگر آماده اید بزنید برویم از این که همسفریم خوشحالم. . لطفاً به تنظیمات صندلی خود دست نزنید و در هنگام خواندن این کتاب تا جایی که میتوانید هله هوله بخورید. . این بار سراغ دانشمندی میرویم که همه ی عمرش دنبال یاد گرفتن بود یک آدم خسته کننده ی واقعی کسی که تا لحظه ی مرگ چیز یاد می گرفت. . اصلاً غیر قابل تحمل بود بله درست حدس زدید. این شما و این دانشمند ما . ابـــــوریـــــحـــــان بـــــیـــــرونـــــی . دانشمندی که از این شهر به آن شهر در به در دنبال علم رفت و هیچ وقت خسته نشد وامصیبتا خسته کنندگی هم حدی دارد. . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
رنجر (صحنه اول و دوم).mp3
3.06M
. 📚 فیلمنامه سینمایی «رنجر» ✍ بـــــــــهـــــــزاد بــــهــــــزادپـــــــور . 📜 صــــــحــــــنـــــــــه اول و دوم 1⃣ پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارت اول . 👤 حـــســـیـــــن امـــیـــــــدزاده 🎙 حـــســـیـــــن امـــیـــــــدزاده . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .
. شـــعـــر... 🌹 . . . هی ضربه از این ضربه از آن خورد درخت 🌲 خندید اگر زخم زبان خورد درخـــــــــــــــــــــت 🌳 با اینکه تبر خورد ولی درد نـــــــــــداشـــــــــت 🪓 چون تازه به درد دیگران خورد درخـــــــــــت 🪵 . . . . . . شهر شعر و داستان 📚 🆔 | @story_city .