.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
با ذهنیت خسته بخندی طــنز است 😊
آهسته و پیوسته بخندی طـنز است 😁
من با دهن بسته بگویم شعر است 😄
تو با دهن بسته بخندی طـــنز است 😃
.
.
.
#شعر
#با_دهان_بسته_گفتن
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
پـــنـــد... 🌹
.
.
.
بهترین رفیق من آن کس است که
کـــتـــابــــی به من هـــدیــــه بدهد که
نـــخـــوانـــده باشم. (آبراهام لینکلن) 📚
.
.
.
#پند
#آیه_های_زمینی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
او با دل و جرات و جگر بــــــازی کرد 🦁
کبریت کشید و با خطر بــــــازی کرد 🧨
یک دفعه دو سیمرغ بلورین را برد 🎁
در نقش دو مفقودالاثر بــــازی کرد...
.
.
.
#شعر
#کلمات_موجی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
پـــنـــد... 🌹
.
.
.
ســــــــــــوال صـــــحـــــیـــــح،
مهمتر از پاسخ آن است ☑️
.
.
.
#پند
#رژه_واژه_ها
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
داســـتـــان... 🌹
.
.
.
درباره نویسنده
.
دانیِل دِفو نویسنده بزرگ انگلیسی در
حدود سال ۱۶۶۰ در لندن متولد شد.
خانواده او از نظر عقاید مذهبی توافق
چندانی با دیگر مردم انگلستان نداشتند.
.
با این همه دانیل توانست در مدرسهای
مذهبی تحصیل کند. پس از مدتی به
تجارت روی آورد و از طریق دریا و خشکی
به آلمان، ایتالیا و اسپانیا سفر ها کرد؛
.
اما در این کار ورشکست شد و به انگلستان بازگشت و چهار سال منشی محاکم حقوقی
در لندن بود. در سال ۱۷۰۲ به علت نوشتن
مقالهای علیه دولت آن زمان دستگیر
و یک سال زندانی شد.
.
بعد از آزادی مدتها به کار سیاسی
مشغول بود ولی کمکم از سیاست
کناره گرفت و به ادبیات روی آورد.
در سال ۱۷۲۰ با خلق بهترین اثرش
رابینسون کروزو مشهور شد و
نویسندگان زیادی مانند جاناتان سویفت
به پیروی از او آثاری مشابه نوشتند.
.
دفو سرانجام در سال ۱۷۳۱ در مورفیلد
در گذشت. بعد از رابینسون کروزو
مهمترین آثار او عبارتند از: تاریخ
جنگهای شارل هفتم، خاطرات یک سوار،
کامیابیها و شکستهای مل فلاندر مشهور،
زندگی کاپیتان سینگلتون دزد دریایی
.
محسن سلیمانی - مترجم کتاب
.
.
.
#داستان
#رابینسون_کروزو
#دانیل_دفو
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
دیدم که به هر دوز و کلک میخندید 😃
گفتم به جهنم به درک مـــــــــیخندید 😅
من زخمیام از درد خودم مـــــیگویم 😂
خوشحالم از اینکه با نمک مـیخندید 🤣
.
.
.
#شعر
#با_دهان_بسته_گفتن
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
پـــنـــد... 🌹
.
.
.
همانطور که مایل نیستم بندهی کسی باشم،
حـــــاضـــــر نیـــستم آقـــــای کـــســـی باشم.
کسانی که مخالف آزادی دیگراناند،
خود لیاقت آزادی را ندارند.❗️
(آبراهام لینکلن)
.
.
.
#پند
#آیه_های_زمینی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شهادت امـــــام حسن عسکری (ع)
بر تمام شیعیان و محبین حضرت
تـــســـلـــیـــت و تـــعـــزیـــت بـاد 🏴
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
از آن چک و سفتهها بپرسید فقط 📑
از آخــــــــــــــــر هفتهها بپرسید فقط 🎉
از جنگ اگــــــر سوال سختی دارید 🔫
از جـــبـــهـــه نــرفتهها بپرسید فقط 🙃
.
.
.
#شعر
#کلمات_موجی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
پـــنـــد... 🌹
.
.
.
همه زمین میخوریم،
امـــــــــــــــــا اینکه چطور
از زمیــــــن بلند شویم
مـــــــــــــهـــــــــــــــم است ☑️
.
.
.
#پند
#رژه_واژه_ها
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
داســـتـــان... 🌹
.
.
.
مسافرت دریایی... 🌊
.
من در سال ۱۶۳۲ در شهر یورک انگلستان
به دنیا آمدم. پدرم تاجر بود و هنگامی که
خیلی ثروتمند شد، با مادرم خانم رابینسون ازدواج کرد.
.
با اینکه نام خانوادگی پدرم کروتیزویر بود،
همیشه به خودمان کرووزو میگفتیم.
به همین علت هم اسم من،
رابینسون کروزو شد.
.
پدرم به من اجازه داد تا خوب تحصیل کنم.
او میخواست حقوقدان بشوم، اما من شوق
و ذوق دریانوردی داشتم و حرفهای پدرم
و دوستانش تصمیمِ مرا عوض نکرد.
.
یک روز صبح، پدرم مرا صدا زد و به اتاقش
برد و خیلی جدی درباره آیندهام با من
صحبت کرد. او گفت اگر در خانه بمانم،
همه چیز خواهم داشت. بعد، از
خطرهای دریا گفتو سرانجام از من
خواست که فکر دریانوردی را از سر بیرون کنم.
.
مدتی به نصبحتش عمل کردم،
اما چند هفتهی بعد، شوق و ذوق
دریانوردی دوباره وجودم را پر کرد.
.
1⃣ پارت اول
.
.
.
#داستان
#رابینسون_کروزو
#دانیل_دفو
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
در ظاهر اگر چه ساکتی حــــــرف بزن 🤐
چون نامهی توی پاکتی حــــــــرف بزن ✉️
مابین سکوتت دو سه خطی بنویس ✍
اندازهی فیلم صامتی حـــــــــــــرف بزن 🔇
.
.
.
#شعر
#با_دهان_بسته_گفتن
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
پـــنـــد... 🌹
.
.
.
اگـــــــر میخواهید اخلاق کسی را
امتحان کنید به او قدرت بدهید. 👑
(آبراهام لینکلن)
.
.
.
#پند
#آیه_های_زمینی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
دلداده که دلدار شود کـــــــــم دیدم 💞
یاری که خودش یار شود کم دیدم 💝
در بین سپاه حـــــــق "علیه الرحمه" 🤲
سردار که بیدار شود کـــــــــــم دیدم 🙃
.
.
.
#شعر
#کلمات_موجی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
پـــنـــد... 🌹
.
.
.
فردا را بــــــــــایــــــد ساخت،
آینده بسیار نزدیک است. 🗓
.
.
.
#پند
#رژه_واژه_ها
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
داســـتـــان... 🌹
.
.
.
مسافرت دریایی... 🌊
.
یک سال بعد در شهر بندری هال بودم
یکی از دوستانم که میخواست با کشتی
پدرش به لندن برود، از من خواست که
همراهش باشم. او گفت: «این مسافرت
خرجی برایت ندارد.»
.
آن روز اوایل سپتامبر ۱۶۵۱ بود.
این بار بدون اطلاع پدر و مادرم
با کشتی به طرف لندن رفتم
.
به محض این که از بندر دور شدیم
هوا توفانی شد. من قبلاً هیچ وقت
با کشتی مسافرت نکرده بودم. به
همین دلیل حالم به هم خورد و
ترس برم داشت. تصمیم گرفتم اگر
دوباره صحیح و سالم به خشکی برگشتم،
یک راست به خانه بروم و دیگر
پا به کشتی نگذارم.
.
دو روز بعد، دریا دوباره آرام شد.
شب را خوب خوابیدم و صبح
حالم بهتر شد.
.
دوستم گفت: حتماً یکی-دو شب پیش
از بادی که می وزید ترسیدی نه؟
.
گفتم: «تو به آن توفان وحشتناک
می گویی باد؟!» دوستم گفت:
«توفان وحشتناک؟! این که
چیز مهمی نیست. فراموشش
میکنی ببین چه هوای خوبی است»
.
2⃣ پارت دوم
.
.
.
#داستان
#رابینسون_کروزو
#دانیل_دفو
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
یک شب شدم از عطای مولا سر خوش ☺️
جبریل نشاند بر لبم این چــــــــــــــــــــاوش 😊
از صبح ازل الی الابد لعنت بــــــــــــــــــــــــــر ✊
دینی که خلیفه اش بُوَد زهراکُـــــــــــــــش 🖤
.
.
.
#شعر
#لعن_علی_عدوک_یاعلی
#محمدحسین_رحیمیان
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
فریاد منم شما دهــــان میخواهید 👄
آزادی از نـــــــــــــــوع بیان میخواهید 💬
گالیله چنین گفت بـــه شاگردانش 👨🏻🏫
بیچاره شما که قهرمان میخواهید 😒
.
.
.
#شعر
#با_دهان_بسته_گفتن
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
داســـتـــان... 🌹
.
.
.
📚 داســــــــتــــــــــان راســــــــــتـــــــــــــان
📜 رسول اکرم و دو حلقه جمعیت
.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله وارد مسجد مدینه شد چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود و هر دسته ای حلقه ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند.
.
یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد.
.
به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: «این هر دو دسته کار نیک میکنند و بر خیر و سعادتند.» آنگاه جمله ای اضافه کرد: «لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده ام.» پس خودش به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنهانشست
.
.
.
#داستان
#داستان_راستان
#شهید_مطهری
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
مسافرت دریایی (پارت سوم).mp3
2.9M
.
📚 رابینسون کــروزو
✍ دانـــیـــل دفـــــــــــو
.
📜 مسافرت دریایی
3⃣ پــــــــــــــــارت سوم
.
👤 حسین امیدزاده
🎙 حسین امیدزاده
.
.
.
#داستان
#رابینسون_کروزو
#دانیل_دفو
#کتاب_صوتی
#پادکست
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
پـــنـــد... 🌹
.
.
.
آزادی یعنی اینکه میخواهم
نه برده باشم و نه برده دار 👌
«آبراهام لینکلن»
.
.
.
#پند
#آیه_های_زمینی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
داســـتـــان... 🌹
.
.
.
📚 سه دقیقه در قیامت
📜 مــــــــــقـــــــــــدمــــــــــــــــــه
.
دوستان گروه فرهنگی شهید ابراهیم سالهاست که در زمینه شهدا فعالیت دارند. ده ها عنوان کتاب که هر کدام به نوعی با موضوع شهدا در ارتباط است توسط این مجموعه منتشر و مورد استقبال مردم قرار گرفته است.
.
سال ۱۳۹۶ سفری به اصفهان داشتیم. آنجا از یک دوست عزیز که از فرماندهان سپاه بود شنیدم که ماجرای عجیبی برای همکارشان اتفاق افتاده ایشان میگفت همکار ما جانباز و از مدافعین حرم است.
.
او در جریان یک عمل جراحی برای مدت ۳ دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی بر می گردد.
.
اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است همکار ما برای چند نفر از رفقای صمیمی، ماجرایش را تعریف کرد اما خیلی نمی خواست ماجرایش پخش شود.
.
در ضمن از زمانی که این اتفاق افتاده و از آن سوی هستی برگشته اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده مشتاق دیدار این شخص شدم.
.
تلفن تماس او را گرفتم و چندین بار زنگ زدم تا بالاخره گوشی را برداشت. نتیجه چندین بار مصاحبه و چند سفر و دیدار و .... کتابی شد که در پیش روی شماست.
.
البته ساعت ها طول کشید تا ایشان را راضی کنیم که اجازه چاپ مطالب را بدهند. در ضمن شرط ایشان برای چاپ کتاب عدم ذکر راوی ماجرا بود.
.
لذا از بیان جزئیات و مشخصات و نام ایشان معذوریم سعی بر اختصار گویی بوده و برخی موارد که ایشان در این کتاب راضی به بیانش نبوده را حذف کردیم.
.
این کتاب در درجه اول بر روی اعضای گروه بسیار تأثیر گذار بود. امیدواریم که ما حصل پیگیری ما در بهبود اوضاع معنوی ما مؤثر باشد.
.
.
.
#داستان
#سه_دقیقه_در_قیامت
#گروه_شهید_ابراهیم_هادی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
معتمد محله ما.mp3
2.49M
.
📚 ترکشهای ولگرد
✍ داوود امـــیــریـــان
.
📜 معتمد محله مــا
1⃣ پــــــــــــــــــــارت اول
.
👤 حسین امـیدزاده
🎙 حسین امـیدزاده
.
.
.
#داستان
#ترکش_های_ولگرد
#داوود_امیریان
#کتاب_صوتی
#پادکست
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
شـــعـــر... 🌹
.
.
.
استخر نرفته یک شبه نـــــــاجی شد 🏊🏻♂
او سجده نکرده بود و معراجی شد ✨
در شهرک سینمایی فـــــــــــــــارابـــــی 🎬
فرمانده نورانی ما حــــــــــــــاجی شد 🕋
.
.
.
#شعر
#کلمات_موجی
#عباس_صادقی_زرینی
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.
.
آمـــــوزش... 🌹
.
.
.
📚 الفبای قصهنویسی
📜 پــــیــــشــــگــــفــــتــــار
.
بین زمان نگارش جلدهای اول و دوم این کتاب، نزدیک به هشت سال فاصله افتاد حال آنکه زمانی که من از تدوین جلد اول فراغت یافتم هرگز تصور نمیکردم که این وقفه این مقدار طولانی شود.
.
به هر حال از این بابت از خوانندگان جلد اول پوزش می خواهم هر چند میان جلدهای مختلف این کتاب آنچنان پیوستگی ای وجود ندارد که در خواننده، حتماً احساس نیاز و انتظاری نسبت به جلدهای بعدی ایجاد کند یعنی بحث های این کتابها تا آنجا که ممکن بوده است طوری مطرح شده اند که هر یک به تنهایی خود کفا باشد.
.
بنابراین مطالب هر جلد، در واقع به مطلبهای جلدهای پیشین افزوده شده اند نه اینکه مثلاً حتماً دنباله طبیعی آنها باشند. به همین سبب هم هست که آن ترتیب رایج در چنین کتابهایی در نگارش و قرار گرفتن بحثها، رعایت نشده است.
.
با این همه در هر جلد ترتیبی نسبی بین مطالب برقرار است. ضمن آنکه در نظر است که چنانچه توفیق رساندن کار به انجام نهایی آن دست دهد، در پایان ترتیب فعلی به هم بخورد و ترتیبی واحد مشابه آنچه در کتابهای از این نوع مرسوم است بین کل مطالب جلدهای مختلف برقرار شود اما على الحساب اگر کسی اصرار داشته باشد در مطالعه دو جلد فعلی از ترتیبی خاص پیروی کنند می تواند مطلب حکایت و مختصات آن را در پی مقاله گزارش خاطره سفرنامه آمده در جلد اول بخواند.
.
نکته دیگر در مورد نام کتاب است. بویژه با تعریفی که در جلد دوم از قصه مطرح شده است قاعدتاً می بایست نام کتاب الفبای «داستان» نویسی میبود ضمن آنکه در جلد نخست نیز هر جا که تعبیر قصه مترادف داستان آمده است، تبدیل به داستان می شد.
.
بی شک این ایرادها بر این دو جلد کتاب وارد است. اما امیدوارم این توضیح سبب شود که این موضوع مشکلی جدی برای خوانندگان ایجاد نکند.
.
در عین حال که اگر کتاب به چاپ مجدد برسد این موردها به خواست خداد اصلاح خواهند شد. این پیشگفتار را با این آرزو به پایان می رسانم که هر چه زودتره توفیق تدارک جلد یا جلدهای بعدی این مجموعه را بیایم.
.
.
.
#آموزش
#الفبای_قصهنویسی
#محمدرضا_سرشار
.
.
.
شهر شعر و داستان 📚
🆔 | @story_city
.