🔔 #زنگ_شهیدانه
#بهترین_الگوی_انسان_ها
💢متولد۶۴بود بازی دوران کودکیش حول محور جبهه وجنگ بود گاهی مادرش را مادرِشهید صدا میکرد با شهدا رفیق بود و قسمت عمده وقتش صرف شهدا میشد از همان دوران نوجوانی اش از طریق اردوهای راهیان نور به شلمچه میرفت و کار تفحص انجام میداد همیشه میگفت اگر فقط یک پلاک پیدا کنم و مادری را ازنگرانی دربیاورم برام کافی است درزمان دانشجویی هم یادوراه های بزرگی رادر دانشگاه برای شهدا برگزار کرد مخصوصا شهدای گمنام
فوق دیپلم ولیسانس عمران رادریزد گرفت و ارشد را در تهران
منزلش در یزد تبدیل به هیئت شده بودبسیج دانشجویی دانشگاه را سرو سامان دادو شروع به تربیت نفرات در این بخش نمود
همسر شهید از دوران قبل از ازدواج و احساسش به محمد حسین میگوید: از تیپش خوشم نمیآمد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود شلوار ۶جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ، که میانداخت روی شلوار در فصل سرما با اورکت سپاهیاش تابلو بود یک کیف برزنتی کوله مانند یهوری میانداخت روی شانهاش، شبیه اعزام رزمندههای زمان جنگ بود وقتی راه میرفت، کفشهایش را روی زمین میکشید ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببند
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر میدیدمش، به دوستانم میگفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده وهمون جا مونده
کار به مجادله لفظی هم با او کشید
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود هر موقع می رفتیم آنجا می پلکید....
ولی این احساس درنهایت تبدیل به عشقی عمیق شد که اگر دوست داشتین در کتاب قصه دلبری اون رو بخونین
یکی از کارهایی که محمدحسین برای شهدا انجام داد و ماندگار شد۸ شهید گمنام را در دانشگاه سراسری یزد به خاک سپرد این شهدا قرار بود در دانشگاه صنعتی شریف دفن شوند اما چند تن از دانشجویان مخالفت کرده بودند و گفته بودند که دانشگاه محل دفن نیست محمدحسین از این مسئله خیلی ناراحت شده بود و میگفت این شهدا مورد بی مهری قرار گرفته اند خیلی زحمت کشید و پافشاری کرد تا بالاخره موفق شد این ۸ شهید را در دانشگاه سراسری یزد به خاک بسپارد یکی از این شهدا را خودش داخل قبر گذاشته بود
فرزندش چندماه بیشتر نداشت که پدر عازم جبهه سوریه شد
از فرماندهان لایق جبهه حلب بود
نام جهادیش عمار بود و همه اون رو حاج عمار صدا میزدند سردار عزیز حاج قاسم درباره او میگفت فتح حلب را مدیون عمار هستیم عمار را مثل پسرم دوست داشتم هر شب برایش صدقه میگذاشتم سفارش میکردم مراقب خودش باشد عمار سرمایه من بود و ما هر کجا که کارمان سخت میشد به تیپ سیدالشهدا و محمدحسین پناه میبردیم شیر پاک مادرش و لقمه حلال پدرش عمار را به اسلام تحویل داد
مادر شهید : دو روز قبل از شهادتش تماس گرفت ماموریتش طول کشیده بود و من بی تاب و بی قرار بودم دیگر طاقت دلتنگی اش را نداشتم تماس که گرفت گفتم حسین جان بیا دلتنگتیم بیا چند روزی خانه بعد دوباره برگرد سوریه نمیدانستیم مسئولیت فرماندهی دارد فکرمیکردیم یکی ازنیروهای عادی است گفت چشم به محض اینکه کارم تمام شد میآیم انشاالله شنبه برمیگردم
شنبه برگشت اما پیکرش بیجانش!
همسر شهید:هیچ وقت به قولش وفا نکرد نمیدانم دست خودش بود یا نه میگفت:۴۵روزه برمیگردم اما سر۵۷روز یا۶۳ روزبرمیگشت بار آخر بهش گفتم: تا رکورد صد روز رو نشکونی، ظاهراً قرار نیست برگردی گفت: نه، مطمئن باش زیر۱۰۰نگهش میدارم این یکی را زیر قولش نزد روز نود و نهم برگشت، ولی چه برگشتنی!
گفته بود:اگه جنازهای بود و من رو دیدی، اول ازهمه بگو شهادت نوش جونت! موقع تشییع پیکر نازنینش بلند بلند میگفتم: شهادت نوش جونت، نوش جونت
امروزسالروزشهادت شیرمرد ایران، شهید مدافع حرم،عمار حلب،شهید محمدحسین محمدخانی به سال۹۴است که درعملیات محرم ازناحیه سر مورد اثابت ترکش قرارگرفت.
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
❗شهادت نوش جانت غیورمرد ایران زمین
شادی روحش و آرامش همسروفرزندش فاتحه و صلوات
#بانوی_استراتژیست👇
@strategist_lady
بانوی استراتژیست🇮🇷🇵🇸
🔔 #زنگ_شهیدانه #بهترین_الگوی_انسان_ها 💢متولد۶۴بود بازی دوران کودکیش حول محور جبهه وجنگ بود گاهی م
#زنگ_شهیدانه
💢مظلومترین مادر شهید ایران
🔸 مادر شهید میگفت: من مظلومترین مادر شهید ایرانی هستم!
▫️برام تعجب بود که یک مادر شهید خودش این حرف رو بزند
پرسیدم : منظورتون چیه حاج خانم؟
🔻 مادر شهید گفت: پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر آمد مرخصی و به ما در مزرعه کمک میکرد.
🔻 کومولهها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، به او گفتند به خمینی توهین کن
ولی یوسف این کار رو نکرد.
به من گفتند به خمینی توهین کن!
گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم.
🔻 گفتند: بچهات را میکشیم؛بازهم قبول نکردم.
🔻پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند
🔻 گفتند: به خمینی توهین کن!
بازهم گفتم: نه
🔻 گفتند: کاری میکنیم که از غصه دِق کنی.
من رو با جنازه تکه پاره شده یوسفم کردند در یک اتاق و در رو قفل کردند ؛ با جنازه پسرم تنها بودم.
🔻بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی.
گفتم: من مادرم، با من این کار را نکنید، من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.
گفتند: اگه این کار رو نکنی دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم
🔻شروع کردم با دستان خودم برای پسرم قبر درست کردن،
هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم: #یا_فاطمةالزهرا، یا زینب کبری...
انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم.
🛑 قبر که آماده شد گفتند خودت باید خاکش کنی...
دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم، گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر.
نگاهم به جنازهاش که افتاد باز دلم گرفت، آخه نه نمازی بر جنازه خوانده شد، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بدهد
🔻فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا إله الّا اللّه بگو...
🔻کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم...
به همین خاطر من مظلومترین مادر شهید ایرانی هستم.
🔻 به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادند!
ما چه قدر پای ارزش هایمان ایستادهایم!؟
💢شهید_یوسف_داورپناه🕊🌹
‼️ مطلع شدیم که مادر این شهید عزیز، هم اکنون دچار کسالت هستند و لذا مناسب است برای شفای سریع ایشان، یک حمد شفا بخوانیم🙏🌺
پ.ن: پدر شهید ۲۵ سال پیش به شهید عزیز خود پیوسته است.
#بانوی_استراتژیست👇
@strategist_lady