ریسمانِ عمر خود را با بازیهای کودکانه آغاز کرد و کورمال کورمال هفت سنگهای زندگیش را طی کرد.
رقابتی سخت میان دو سوی بازی، سرنوشت و آدمیزاد ایجاد شد
اما تساوی مانع برد و باخت بود،گاهی رختِ غبارِ دل را پهن میکرد و گاهی قلمو را با طیف رنگهایی آشنا میکرد تا دوچرخهای سوار بر قهقه بکشد.
اما تداوم هرکدام در بازهی زمانی کوتاه تا بلند قرار داشت؛
سرانجام بازیهای کوچه و خیابان برای حفظ تعادل جاخالی داده تا بشریت به دور قلبِ نمناک خود حصاری بکشد و راهروهایی با نام انتظار،غم،خانواده،کودکان و... راهاندازی کند و بزرگی باشد میان طفولیتِ خویش.
و در زمانهایی گاه و بیگاه حسرتهای دوران گذشته همچون جویی از چشمان روان میشود چراکه رغبت بشریت روبه سوی آواز شادی بود اما سرنوشت ساز مخالفت را به دست گرفت و مسیر را به انحراف کشید
تا دلیل نوسانات حیاتِ بشر در واژهی ماضی و مستقبل باشد.
اگر طوری رفتار کنید که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و واقعا هیچ اتفاقی هم نیفتد، در نهایت هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
زنی با موهای قرمز – اورهان پاموک
خوب است در میان بحبوحهها و شور و هیجانات زندگی با لبخندی برگرفته از کرسی خاطرات به جهان ساکت و مسکوت خیره شویم
و در پی قدمهای سنگین آدمی زاد به دنبال سرنخی برای پاسخ به چرایی اخم هایش با او فرسنگ هایی را طی کنیم
و اگر در یافتنش دچار تشویش شدی بدان که هیئت متشکل از غم،درد،فراغ،اشک، اخم و نظیر اینان را خودت با دیواری بتونی بنا کردی؛
واژگان و خیالاتت را در کنار هم چیدی و در میانشان بتونی قرار دادی تا بیدی نباشد که در برابر هر بادی بلرزد.