و در زمانهایی گاه و بیگاه حسرتهای دوران گذشته همچون جویی از چشمان روان میشود چراکه رغبت بشریت روبه سوی آواز شادی بود اما سرنوشت ساز مخالفت را به دست گرفت و مسیر را به انحراف کشید
تا دلیل نوسانات حیاتِ بشر در واژهی ماضی و مستقبل باشد.
اگر طوری رفتار کنید که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و واقعا هیچ اتفاقی هم نیفتد، در نهایت هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
زنی با موهای قرمز – اورهان پاموک
خوب است در میان بحبوحهها و شور و هیجانات زندگی با لبخندی برگرفته از کرسی خاطرات به جهان ساکت و مسکوت خیره شویم
و در پی قدمهای سنگین آدمی زاد به دنبال سرنخی برای پاسخ به چرایی اخم هایش با او فرسنگ هایی را طی کنیم
و اگر در یافتنش دچار تشویش شدی بدان که هیئت متشکل از غم،درد،فراغ،اشک، اخم و نظیر اینان را خودت با دیواری بتونی بنا کردی؛
واژگان و خیالاتت را در کنار هم چیدی و در میانشان بتونی قرار دادی تا بیدی نباشد که در برابر هر بادی بلرزد.
سرانجام وجودت را در مُردابی تنها نهادی تا به قدرت کیمیاییات شعف بازگردی بیخبر از آنکه در مسیر بنبست پا نهادی و دریغوار به جادهی پیش رویت مینگری.
و چه دریغی
افسوس هست
اشک همیشه همراه است؛اما چه بسا دیر اما کافیست در فهم آیی که خود مهمی و خود میمانی و خود ارجحی بر تمام ارجحیت ها
و گاهی دور بمان و گاهی دور ایست از مرداب غم و عشقی که در آن غوطه وری و بنگر که حال که دستو پا میزنی و همزمان پاروی او شده ای او چندی نیز برایت دستی هم میزند؟
در سکوتت محو شو
حروف را در کنار هم بچین،
کلماتی خلق کن و از میان آنها متنهایِ درونت،نیازهایت و تفکراتت را بیرون بیاور
آنگاه خواهی فهمید که ادمیزاد در خلائی بزرگ رشد یافته،که هرگز در درونش نتوان آدمکی ساخت تا لبهایت را به خوشی روانکند و دیدهگانت را با زیبایی زینت دهد.
و تو در اوج به جنون خواهی رسید و غروب خود را در پس تاریکیها گم خواهی کرد،سپس اندک اندک در مییابی که بشریت از آغاز تولد تا ابد در هالهای از تنهایی بوده و وجود آن است که سبب از سر گیری حیات است