📚 ﷽ 📚
🗨 تمثیل
🔸مردی به نابود شدن محکوم میگردد. کارگزارِ حاکم، حکم را به او ابلاغ میکند. محکوم - اگرچه حکم را میخوانَد امّا - از زمان و مکانِ اجرای حکم و چگونگیِ آن چیزی نمیداند.
🔸مرد به اندوهی ملایم دچار میشود. کارگزار - که او را اندوهگین میبیند - میگوید: "میتوانی تا زمانِ اجرای حکم، آزادانه زندگی کنی، عشق بورزی، ازدواج کنی، صاحب و مالکِ آنچه میخواهی بشوی، و به هر مقام و شغلی که بخواهی و تلاش کنی دست یابی. تو، آزادی طعمِ شکست و پیروزی را بچشی". و مرد را - که انگار کابوسی دیده باشد - ترک میکند.
🔸مرد میترسد؛ انگار که نیستی بر او آشکار شده باشد. چند زمانی بعد، آنچه رخ داد را کمکم فراموش میکند و تنها خاطرهای وَهمگونه برایش باقی میمانَد. شادیِ او با هرچه بهدست میآورَد افزون میشود و با هرچه از دست میدهد به خشم و اندوه دچار میشود. امّا وضعیّتی که در پسزمینهٔ همه آرزوها و شادیها و غمها جای دارند، اندوهِ ابلاغِ حکم است که همچنان آزارنده است؛ مانندِ تبی ناچیز از یک سرماخوردگی که خوب نمیشود امّا ناتوانکننده هم نیست.
🔸پس از گذشتِ سالها زندگی، انتظارِ اجرای حکم - همچون بخشی از کیفر - خود را نشان میدهد؛ مانندِ بالیدنِ زخمی نهان در میانهٔ یک تبِ ملایم. از این پس اندیشهٔ اجرای حکم بهسانِ شادی و غم در رابطه با مرد قرار میگیرد. زمان انگار با شتابِ بیشتری میگذرد و مرد در فشردگیِ اضطرابِ راهی که میرود پایان گیرد، به راههای شناختِ مرجعِ حکم میاندیشد.
🔸او - در انبوهِ آرزوهایش - هیچ تلاشی برای در ارتباط قرار گرفتن با مرجعِ حکم نکرده؛ مثلاً جستوجو برای یافتنِ فرد یا دستوری که به بخشش - یا عوض شدنِ حکم - بیانجامد. او به این خاطر که میتوانست آزادانه زندگی کند، هیچگاه به این امرِ ساده که چرا حکم برای او صادر شده نیندیشیده بود. او حتّی خود را برای اجرای حکم آماده نکرده، چون همیشه درگیرِ چیزهای ریز و درشتی بود که "آزادی" برایش ایجاد کرده بود؛ چیزهایی همچون رقابت، داد و ستد، مقام، عشق، دوستی، مالکیّت، دروغ، و ...
🔸سرانجام کارگزارِ مرجعِ حکم نزدِ مرد - که همچنان در اندوهی چارهناپذیر زندگی میکند - میآید؛ به او میگوید: "زمانِ اجرای حکم است". و نبشتهای را بر او میخوانَد: "ما نخست حکم به نابودیِ تو دادیم و سپس تو را دعوت به آزمونی برای بخشش کردیم، امّا مهلتی که میتوانست صرفِ تغییرِ حکم شود صرفِ آرزوهایت کردی و در این مدّت نه یکبار برای طلبِ بخشش - از مرجعِ حکم - تلاش کردی و نه یکبار برای نزدیک شدن به او. اینک تو برای همیشه به نیستی محکوم میشوی؛ همان چیزی که از آن ترس داشتی".
🔹و مرد هماندم مُرد ...
@sulookmanavi
♦ما نه از رفتنِ آنها، که از ماندنِ خویش دلتنگیم ...
🖋سیّدمرتضی آوینی
🇵🇸#مجاهد_قهرمان
🇵🇸#فرمانده
🇵🇸#شهید_یحیی_السنوار
@sulookmanavi
📚 ﷽ 📚
🔹انسانی که به انباشتِ اطّلاعات رُو میآورَد، به اندیشیدن پشت میکند. اوّلین تٲثیرِ بیگانگی با اندیشه، آوارگی است.
🔹انسانِ بیگانه با اندیشه، روی زمین جایی برای سُکنی گزیدن و ریشه دوانیدن پیدا نمیکند. (ما اغلب مسکن داریم ولی سُکنی، نه. به همین جهت انسانِ آواره، به توریسم و سپس به مهاجرت رُو میآورَد؛ ولی هیچ مقصدی برای توریست یا مهاجر، محلّی برای سُکنی نیست).
🔹انسان بدون اُنس با اندیشه، همه جا آواره است؛ او با زمینی که ریشههایش را بپروراند، بیگانه است.
@sulookmanavi
📚 ﷽ 📚
🖋و َإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (اعراف، ٢٠٤)؛ وقتی قرآن خوانده میشود، گوشِ جان به آن بسپارید و - در درون و بیرون - سکوت کنید تا لطفِ خدا شاملِ حالتان شود.
♦این آیه از آیاتی است که مهجور مانده و به آن عمل نمیشود. مقصود از استماع، گوش دادن با حضورِ قلب و با توجّهِ کامل است به قصدِ فهمیدن؛ یعنی دقّت کردن و چیز یاد گرفتن. چنین حالتی مستمع را مشمولِ رحمتِ حق میکند و عینِ عبادت است.
شرطِ چنین گوشِ جان سپردنی، سکوت است؛ هم حرف نزدن با بغلدستی، هم حرف نزدن با خود و غرقِ افکار و خواطر نبودن.
@sulookmanavi
📚 ﷽ 📚
🇵🇸 نبرد تا آخرین نفس
🗨 آنطور که تصاویر نشان میدهند، سکانسِ پایانیِ قهرمانِ قصّهٔ ما اینگونه بوده:
🔹تنها بود و بیکس، و البتّه شجاع و نترس. سربازهای دشمن محاصرهاش کردند، ولی قهرمان تا آخرین گلوله جنگید. مردی تنها و زخمی ـ نه پنهانشده در داخلِ تونلهای زیرزمینی ـ در خانهای ویرانشده با پیکری زخمخورده و خسته، با دستی قطع شده و نفسهایی به شمارشافتاده، در آخرین تلاش برای نبرد با اشغالگرانِ سرزمینش، چوبی را به سمتِ پهپادِ اسرائیلی که به او نزدیک شده پرتاب میکند و نشان میدهد که هنوز زنده است و به هیچ عنوان هم قصدِ تسلیم شدن ندارد و تا آخرین نفس خواهد جنگید.
🔹نیروهای تیپِ ویژه از او ترسیدند و با تانک به سمتِ او شلیک کردند. زانوی چپش کاملاً خُرد شد، ساعدِ دستِ راست هم شکست؛ امّا او تسلیم نشد. فرماندهٔ نیروهای ویژه تلاش کرد با نیروهایش از پلّهها بالا رفته و بر قهرمانِ زخمی و بیرمق پیروز شود، امّا او با نارنجک آنها را عقب راند.
🔹شکستگیِ استخوانها و خونریزی، رمق از قهرمان ربوده بود. کوادکوپتر واردِ ساختمان شد تا بدانند این مردِ تسلیمناپذیر کیست؟ امّا او در تنهایی و جراحت هم کاملاً باهوش و زرنگ بود؛ چهرهاش را با چفیهای پوشانده بود و با همان دردِ شدید، کوادکوپتر را فراری داد.
️🔹تکتیراندازِ دشمن به پیشانیاش شلیک کرد امّا خونی بر صورتش نریخته، یعنی خونریزی خیلی شدید بوده و خونی در بدن نداشته. در نهایت مجدداً تانکِ دشمن گلولهٔ دیگری شلیک کرد و طبقهٔ دوم آوار شد.
🔹نیروهای ویژه هنوز جرأتِ نزدیک شدن به قهرمان در طبقهٔ دوم را نداشتند و او را رها کردند. یکروز بعد و پس از تمام شدنِ همه چیز، بالٲخره بالا رفتند و قهرمانی را دیدند که در کنارِ سلاح و کتاب دعایش به شهادت رسیده است.
️🔹فیلمنامه و دکوراسیونِ صحنه، عجیب سوررئال است. قهرمانِ قصّه، یک کلاشینکفِ خراب دارد که ناگزیر شده با چسبِ برق قطعاتِ آن را به هم بچسبانَد. تا آخرین فشنگ و آخرین قطرهٔ خون جنگیده. پیکرش نه روی زمین، که روی مبل افتاده و زیرِ تونلها نیست بلکه در یک منزلِ مسکونیِ عادی است.
️🔹عجب دکوراسیونِ عجیبی برای پایانبندیِ فیلم! قهرمان، خانه، مبل، اسلحه و البتّه کتابِ دعا ... حتّی وقتی سربازانِ دشمن بالای پیکرِ او هستند، هیچ نشانهای از خوشحالی در آنها نیست؛ چهرههایشان بُهتزده است. ارتشی که علیرغمِ تمامِ ادّعاها در موردِ اِشرافِ اطّلاعاتی، بهصورتِ شانسی یحیی سنوار را به شهادت رساند!
♦ابوابراهیم شهید شده ... همیشه خورشید در سپیدهدم از میانِ خون برمیخیزد. آنان که سرخیِ شفق را میبینند، منتظرِ سپیدیِ روز هم هستند.
🇵🇸#مجاهد_قهرمان
🇵🇸#فرمانده
🇵🇸#شهید_یحیی_السنوار
@sulookmanavi
معارف معنوی (۲۸۷).mp3
3.41M
🎧#صوتی 👆👆👆👆
🌀#معارف_معنوی_۲۸۷
🎤موضوع: از هرچه غیرِ خدا باید به خدا پناه بُرد (معاذالله).
@sulookmanavi
📚 ﷽ 📚
🖋مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى (ضحی، ۳).
🎈خدا رهایت نکرده، از تو ناراحت هم نیست ...
@sulookmanavi