شب ها به در و دیوار اتاقم نگاه میکنم، فکر میکنم روح من چه روزایی رو اینجا گذرونده، چه روز هایی که با ذوق میپریدم توی تختم دراز میکشیدم و پاهامو به زمین میکوبوندم، چه روزایی که از بغض سریع میپریدم توی اتاق زانوهامو بغل میکردم و اروم گریه میکنم، چه روزایی که مامان سر مرتب نبودش باهام دعوا کرد، چه روزایی که اتاقو پر از عطر دارچین میکردم صدای اهنگو تا ته زیاد میکردم میرقصیدم، چه روزایی که لیوان قهوه رو روی فرش میریختم.
احساس میکنم دیگه هیچ حرفی برای گفتن ندارم، انگاری که همهی کلمات تموم شدن دیگه هیچ الفبایی وجود نداره که من احساساتمو بیان کنم.
کاش میشد شیشهی همهی ساعت هارو بشکنمو جولوی حرکت عقربه هارو بگیرم و نزارم تابستون به این زودی تموم بشه.
افرادی که از اتفاقات ناخوشایند زندگی خود چیزی نمی آموزند، وجدان هستی را مجبور می کنند تا آن اتفاقات را تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند تا فرد آن چیزی را که آن اتفاقات ناخوشایند می خواهند آموزش دهند، یاد گیرد. آنچه که انکار میکنی تو را شکست می دهد، آنچه که قبول می کنی تو را تغییر می دهد.
-کارل گوستاو یونگ
تماشای آتش کاملا آرامبخش است، اینطور نیست؟ این گرما و آرامشی را که در زندگی آرزوی آن را داریم به ما یادآوری میکند.
ولی من واقعا به زمان بیشتری نیاز دارم تا بتونم سریالهامو تموم کنم و بیشتر خوشبگذرونم.
خودم را تا آخرین رشته تحلیل می کردم، خودم را با دیگران مقایسه می کردم، کوچکترین نگاه ها، لبخندها و سخنان کسانی را که سعی می کردم با آنها صریح باشم، به یاد می آوردم، همه چیز را بد تفسیر می کردم، با بدجنسی به من می خندیدم. تلاش میکند «مثل بقیه باشم» - و ناگهان، در میان خندههایم، جای خود را به غم میسپارم، در ناامیدی مضحک فرو میروم و یک بار دیگر کل روند را از نو شروع میکنم - خلاصه، دور و برم رفتم. مثل سنجاب روی چرخ
تمام شدنی نیست کلماتی که انسان هارا وصف میکند، انسانی که زندگی برمیگزیند تا زندگی کند متلاطم و آشفته از خواب هوشیار میشود تا شاید از شروع زندگیاش به کلافگی و سرگشتگی دچار شود.