آدما همیشه "دوستت دارم" نمیگن
بعضی وقتا این جوری میگن:
مراقب خودت باش
غذا خوردی؟
هوا سرده لباس گرم بپوش
بهم خبر بده وقتی رسیدی خونه
اینُ برای تو درست کردم.
[ یک عاشقانۀ کوتاه ]
تو راسته بازار حاج عبدالله یه گلفروشی بود
هر روز ك از حجره فرش فروشی آ سید مَمّد برمیگشتم ؛ از جلوی گلفروشی رد میشدم و چشمم میفتاد به دختر ریزه میزۀ فروشنده .
از ملاحت چهرهش خوشم میومد یه جورایی خستگی اون حجره رو از تنم درمیاورد !
پیش نیومده بود همکلامش شم .
یه روز به مناسبت روز مادر رفتم تو مغازش
سلام کردم ، سر تکون داد ؛
گفتم یه دسته گل میخوام واسه مادرم
لبخندی زد و توی دفترچه یادداشتی یه چیزی نوشت و گرفت جلوم : گلاتونو انتخاب کنید !
متعجب نگاش کردم ،
با اشاره گلا رو نشونم داد
اون نمیتونست حرف بزنه !
هاج و واج چند شاخه گل برداشتم
خیلی قشنگ دستهشون کرد و داد دستم
پرسیدم چند ؟ نوشت ¹² .
شب خوابم نبرد ،
دلبر گلفروش من لال بود و من نمیدونستم ؛
هر روز به یه بهانه رفتم مغازه و با نوشتن باهاش حرف میزدم .
دلم رفته بود واسه چشاش و حرفای خوش خطش ، تصمیممو گرفته بودم چند روزی نرم گلفروشی . .
از دور میدیدم ساعت 5 عصر در ِمغازه منتظره .
بعد از 7 روز رفتم گلفروشی ، اخم کرده بود
رو کاغذ نوشتم یه دسته گل بزرگ میخوام واسه خواستگاری سلیقۀ خودتون باشه ؛
غمگین نگاهم کرد .
رفت سراغ گلا و یه سبد خوشگل درست کرد
تو دفترچش نوشت مبارک باشه !
غم چشماش دلمو بیشتر لرزوند .
سبد رو گرفتم از دستشو دوباره دادم دستش
مات نگاهم کرد رو کاغذ نوشتم : زن من میشی ؟
بخدا قسم لبخندش قشنگ تر از همهی گلای گلفروشی بود ؛ نوشتم براش :
تو این دنیای پر هیاهو ، خوبه ك حرف نمیزنی
خوبه ك مهربونیاتو مینویسی و بی ریا هدیه میدی به آدما . .
چند ساله از ازدواجمون گذشته و من هنوز عاشق سکوت لباشو صدای چشاشم 💙 .
#داستان
عاقبت مرا شکست ! من شکستنی شدم
با تمام مردی ام عاشق زنی شدم
عمر من به این گذشت تا شبیه او شوم
سنگ نه! شبیه او ..آدم آهنی شدم
هرکسی به وسع خویش شیره مرا مکید
از منم چه مانده است؟چوب بستنی شدم
گفت من کلیمی ام گفت من مسیحی ام
صبح اهل اورشلیم شب ارمنی شدم
او مرا به چاه برد او مرا به گرگ داد
یوسفم برادران گرچه ناتنی شدم
همین......!؟
🥀💔🥀💔🥀💔🥀💔🥀💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی چقدر سخته که گربه هم نمیکشه....💔😢
«به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید
«دلِ من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم…»
«به کجا چنین شتابان؟»
«به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم»
«سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را........🌨☃️🌨