#خطبه_غدیر
#قسمت_سیزدهم
👈هان مردمان! شما را به هرگونه روا و ناروا راهنمایی کردم و از آن هرگز برنمی گردم. بدانید و آگاه باشید! آن ها را یاد کنید و نگه دارید و یکدیگر را به آن توصیه نمایید و در آن [احکام خدا] دگرگونی راه ندهید. هشدار که دوباره می گویم: بیدار باشید! نماز را به پا دارید. و زکات بپردازید. و امر به معروف کنید و از منکر بازدارید.
💐أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلی قَوْلی وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ یَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّی وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ وَمِنِّی. وَلا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَلا نَهْی عَنْ مُنْکَرٍ إِلاَّمَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ.
مَعاشِرَالنّاسِ، الْقُرْآنُ یُعَرِّفُکُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَعَرَّفْتُکُمْ إِنَّهُمْ مِنِّی وَمِنْهُ، حَیْثُ یَقُولُ الله فی کِتابِهِ: (وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فی عَقِبِهِ). وَقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما
مَعاشِرَالنّاسِ، التَّقْوی، التَّقْوی، وَاحْذَرُوا السّاعَةَ کَما قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیءٌ عَظیمٌ). اُذْکُرُوا الْمَماتَ (وَالْمَعادَ) وَالْحِسابَ وَالْمَوازینَ وَالُْمحاسَبَةَ بَیْنَ یَدَی رَبِّ الْعالَمینَ وَالثَّوابَ وَالْعِقابَ. فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثیبَ عَلَیْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَیْسَ لَهُ فِی الجِنانِ نَصیبٌ.
👈و بدانید که ریشه ی امر به معروف این است که به گفته ی من [درباره ی امامت ] برسید و سخن مرا به دیگران برسانید و غایبان را به پذیرش فرمان من توصیه کنید و آنان را از ناسازگاری سخنان من بازدارید؛ همانا سخن من فرمان خدا و من است و هیچ امر به معروف و نهی از منکری جز با امام معصوم تحقق و کمال نمی یابد.
هان مردمان! قرآن بر شما روشن می کند که امامان پس از علی فرزندان اویند و من به شما شناساندم که آنان از او و از من اند. چرا که خداوند در کتاب خود می گوید: «امامت را فرمانی پایدار در نسل او قرار داد...» و من نیز گفته ام که: «مادام که به قرآن و امامان تمسک کنید، گمراه نخواهید شد.»
هان مردمان! تقوا را، تقوا را رعایت کرده از سختی رستخیز بهراسید همان گونه که خداوند عزّوجل فرمود: «البته زمین لرزه ی روز رستاخیز حادثه ی بزرگ است...»
مرگ، قیامت، و حساب و میزان و محاسبه ی در برابر پروردگار جهانیان و پاداش کیفر را یاد کنید. آن که نیکی آورد، پاداش گیرد. و آن که بدی کرد، بهره ی از بهشت نخواهد برد.
#بخش_یازدهم_خطبه_غدیر:
💐مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّکُمْ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُونی بِکَفٍّ واحِدٍ فی وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِی الله عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِکُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِی أَمیرِالْمُؤْمنینَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّی وَ مِنْهُ، عَلی ما أَعْلَمْتُکُمْ أَنَّ ذُرِّیَّتی مِنْ صُلْبِهِ.
فَقُولُوا بِأَجْمَعِکُمْ: «إِنّا سامِعُونَ مُطیعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَرَبِّکَ فی أَمْرِ إِمامِنا عَلِی أَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ. نُبایِعُکَ عَلی ذالِکَ بِقُلوُبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَأَیْدینا. علی ذالِکَ نَحْیی وَ عَلَیْهِ نَموتُ وَ عَلَیْهِ نُبْعَثُ. وَلانُغَیِّرُ وَلانُبَدِّلُ، وَلا نَشُکُّ (وَلانَجْحَدُ) وَلانَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْمیثاقَ.
👈هان مردمان! شما بیش از آنید که در یک زمان با یک دست من بیعت نمایید. از این روی خداوند عزّوجل به من دستور داده که از زبان شما اقرار بگیرم و پیمان ولایت علی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را محکم کنم و نیز بر امامان پس از او که از نسل من و اویند؛ همان گونه که اعلام کردم که ذرّیّه من از نسل اوست.
پس همگان بگویید:
«البتّه که سخنان تو را شنیده پیروی می کنیم و از آن ها خشنودیم و بر آن گردن گذار و بر آن چه از سوی پروردگارمان در امامت اماممان علی امیرالمؤمنین و امامان دیگر - از صلب او - به ما ابلاغ کردی، با تو پیمان می بندیم با دل و جان و زبان و دست هایمان. با این پیمان زنده ایم و با آن خواهیم مرد و با آن اعتقاد برانگیخته می شویم. و هرگز آن را دگرگون نکرده شکّ و انکار نخواهیم داشت و از عهد و پیمان خود برنمی گردیم.
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
چه عملی ما را نجات میدهد ۱۳_1_1.mp3
زمان:
حجم:
10.89M
#عمل_نجات_دهنده
🌾 #قسمت_سیزدهم
علامت عمل درست*🍃🌸
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
@zekrroozane ذڪرروزانہ13.mp3
زمان:
حجم:
5.81M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!"
📝 #قسمت_سیزدهم
🎙 به کلام : مصطفی صالحی
🎼 تنظیم: بابک رحیمی
📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی
#نشر = #صدقه_جاریه
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
آشتی با امام عصر 13.mp3
زمان:
حجم:
17.29M
.
📚 مجموعه شنیدنی: «آشتی با امام عصر(عج)»
👈🎧 #قسمت_سیزدهم: « دعا برای تعجیل فرج »
✍🏻برگرفته از کتاب: دکتر علی هراتیان
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
به سوی نور13.mp3
زمان:
حجم:
14.46M
📚 مجله صوتی شنیدنی: «به سوی نور»
👈🎧 #قسمت_سیزدهُم 13
🎙 به کلام و تنظیم : #مصطفی_صالحی
#نشر دهید که صدقه ای است جاریه!
#نشر دهید، به امید التیام داغی که از غربت بر دل امام است😔
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_سیزدهم🎬:
ایلماه که عاشق این سخنان ناصر میرزا بود دستی بر چشم نهاد و گفت: اگر جریمه بردن از شما، اسارت در آن زندان است، من قول میدهم که همیشه تمام تلاشم را بکنم که شما بازنده باشید و با کمال میل و با پای خود، قدم به زندانی می گذارم که در جان شما پنهان شده است.
ناصرمیرزا اسبش را کنار اسب ایلماه متوقف کرد و گفت: یکی از هنرهای تو، همین شیرین زبانی های متکبرانه ات است و بعد اخم هایش را در هم کشید و گفت: تو باید قول بدهی که این شیرین زبانی ها مختص ناصر میرزا باشد و بس...
ایلماه که از این تعصب ناصر میرزا بوی عشق را به جان می کشید گفت: همه وجود ایلماه برای ناصر میرزاست.
ولیعهد به سواد تهران اشاره کرد و گفت: آنجا پایتخت ایران است، شهری بزرگ و زیبا و البته راز آلود و مرموز که ممکن است برای اهل فن، بهشت باشد و برای افراد ساده لوح جهنم شود و تو ای ایلماه، بدان تا وقتی که کسی به هویت واقعی ات پی نبرده در امان هستی ولی وای به حال روزی که یک نفر بفهمد که ایلماه در قالب بهروز است ، آن وقت ملک جهان خانم تو را خیلی بی صدا خواهد کشت، آخر مادرم زنی مرموز و زیرک است و در تمام شهر، سخن چینانی دارد که همه مسائل را چه ریز و چه درشت به گوشش می رسانند، جاسوسان ملک جهان خانم خیلی زرنگ و حرفه ای هستند و به همین دلیل، ملک جهان خانم با اینکه در قصر است اما کاملا بر احوال مردم و حکومتیان آگاه هست و حتی می داند که شام و نهار مردم شهر چیست و..
ناصر میرزا این سخنان را میزد و ایلماه با شنیدن هر سخن ترسی در وجودش می افتاد، او از ملک جهان خانم میترسید اما گویی درون خودش هم یک ملک جهان خانم وجود داشت که متکبرانه خواستار همه چیز برای خود بود، شاید اگر ایلماه هم در خانواده شاهانه به دنیا می آمد، یک ملک جهان خانم دیگر در ایران پا می گرفت.
سخنان ناصر میرزا تمام شد و رو به ایلماه گفت: به من قول بده که مراقب همه چیز،خصوصا لو نرفتن هویتت باشی!
ایلماه سری خم کرد و گفت: باشد قول میدهم در هیچ شرایطی اجازه ندهم کسی به هویت واقعی من پی ببرد،همین که من در کنار شما هستم و میتوانم مراقب وجودتان باشم برایم کفایت می کند، اما...اما کاش هدف از سفر را برایم می گفتید، قرار است چه اتفاق بیافتد؟!
ناصر میرزا شانه ای بالا انداخت و گفت:من هم مثل تو...واقعا نمی دانم هدف مادرم از اینکه من با سرعت خودم را به پایتخت برسانم چیست، اما روزها صبر کرده ایم و اینک به مقصد رسیده ایم، بالاخره در اولین دیدارم با ملک جهان خانم، هدف از این سفر را که احتمالا مسئله ای مهم است، خواهیم فهمید
ایلماه سری تکان داد و نمی دانست که هدف ملک جهان خانم، کاخ رویاهای او را بر باد می دهد
ادامه دارد..
✏️به قلم:طاهره سادات حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
داستان ظهور13.mp3
زمان:
حجم:
8.32M
📚 مجموعه زیبای"داستان ظهور"
📝 #قسمت_سیزدهم 13: آنچه در این قسمت می شنوید:
«هزاران فرشته به کمک آمده اند!»
🎙 به کلام و تنظیم: مصطفی صالحی(مدیرکانال)
#نشر = صدقه جاریه، به عشق امام، برای رضایت امام
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
#قسمت_سیزدهم
#ویشکا_۱
ساعت هشت شب وردشاد پنج بار تماس گرفته بود من گوشیم روے حالت سڪوت بود و متوجه نشده بودم
پگاه تا خانه مرا رساند با ڪلید در آپارتمان را باز ڪردم وارد سالن شدم مامان جلو آمد
ویشڪا چقدر دیر آمدے ؟
سلام بابا خوش آمدے !
سلام دخترم عزیزم بیا بنشین چقدر دیر ڪردے ؟
من بهت گفتم امشب بابا مے خواهد دورهم باشیم زود بیا خانه
بابا جان من میرم لباس ها را عوض ڪنم تا بیام با شما صحبت ڪنم
باشه جان بابا
به سمت پله ها رفتم این قدر خسته بودم ڪه به زور پاهایم راحرڪت مے دادم در اتاق راباز ڪردم یڪ لباس راحتے خیلے زیبا انتخاب ڪردم و پوشیدم دوباره از پله ها پائین رفتم به سمت آشپزخانه رفتم مامان در حال چیدن میز شام بود من هم سالاد را از یخچال بیرون آوردم قاشق و چنگال ها را داخل بشقاب ها چیدم
مامان نگاهی به بابا کرد
احسان بیا شام آماده هست
بابا گوشے را روے میزگذاشت روے صندلے نشست ، هر چهار نفر دور میز جمع شدیم و شروع به صحبت ڪردیم
ویشڪا چند وقتے میشود خیلے عوض شده هر چقدر دلیل را مے پرسیم نمے گوید
ویشڪا چے شده
چیزے نشده بابایے
احسان آن شب توے مهمانے روژین هم شرڪت نڪرد شایان این
قدر از دستش ناراحت شده است
بابا سرش را به سمت پائین برد نگاهے به بشقاب ڪرد قاشق چنگال را ڪنار گذاشت
ویشڪا چرا آن شب را به مهمانے نرفتے تو ڪه از علاقه ے شایان به خودت آگاه هستے
شایان هیچ علاقه اے به من ندارد همه ے رفتارهاش ظاهرے هست
ویشڪا بس ڪن چقدر در مورد پسر عمه ات گستاخانه صحبت مے ڪنے
مامان بابا اجازه بدید دورهم غذا بخوریم من دنیام با شایان خیلے متفاوت هست من نمے خواهم با شایان رفت و آمد ڪنم
ویشڪا در مورد این موضوع باید توضیح بدے
بابا صحبت خاصے ندارم ببخشید من میل ندارم
با ناراحتے از پله ها بالا رفتم در را باز ڪردم روے تخت نشستم اشڪ روی صورتم جارےشد
فڪر نمے ڪردم این قدر ضعیف باشم چند دقیقه بعد گوشے رابرداشتم به نرگس پیام دادم
سلام نرگس جان خوبی
پنج دقیقه بعد دینگ گوشے به صدا آمد
سلام عزیز دلم ممنون شما چطورے؟!
نرگس جان حالم زیاد خوب نیست میشود با حاج آقا صحبت ڪنم
باشه عزیزم هماهنگ مے ڪنم براے هفته ے دیگر خبرش را بهت مے دهم.
واقعا ممنون😍
بعد از پیام گوشے را ڪنار گذاشتم و روے تخت دراز ڪشیدم ،چشمانم را بستم تا بدون فڪر به خواب بروم.
نویسنده :تمنا 🤍🌹
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
🌷 اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#قسمت_دوازدهم #ویشکا_2 درست یک هفته بعد تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم این دو هفته به قدری سرم شلوغ بود
#قسمت_سیزدهم
#ویشکا_2
چند باری با نگین تماس گرفتم ذهنم خسته ناامید بود به سمت نیکمت فلزی که رنگ سبز پسته ای بود رفتم بعد از نشستن روی نیمکت نگاهی به اطراف کردم نگین تماس را رد کرد
چند دقیقه بعد پیام داد ایران نیستم نمی توانم صحبت کنم
درگیری ذهنم بیشتر شد تعجبی نداشت نگین مسافرت های خارجی زیاد می رفت اما چطور تلفنم را پاسخ نمی داد
از حیاط دانشگاه خارج شدم تاکسی گرفتم تا خودم را به خانه برسانم احساس کردم ، نیاز دارم چند ساعتی تنها باشم
به راننده گفتم مسیرتان عوض کنید اما اعتنایی نکرد و گفت من طبق نقشه که از قبل ثبت شده می روم اگر مسیر دیگری بخواهید بروید باید هزینه جدایی بدهید
سکوت کردم سرم را به شیشه چسباندم نگاهم به خیابان بود مردم در هیاهوی یک صبح حس قشنگ زندگی را در وجودشان تقویت می کردند
نیم ساعت بعد در خانه پیاده شدم خانه چند قدمی با خیابان فاصله داشت در خانه که رسیدم دستم را سمت کیف بردم تا کلید را بیرون بیاورم که صدایی مرا متوجه خودش کرد
چرا زود برگشتی ؟!
نگاهی به پشت سرم کردم وردشاد در حالی که اخم کرده بود به من نگاه کرد
هیچی کلاسم تمام شد
این قدر زود
وارد خانه شدم پدر و مادر گرم گفتگوی صمیمی خودشان بودند مرا که دیدند
نگاه متعجبی کردند
مامان با لحنی آمیخته از خشم
ویشکا مگر کلاس نداشتی
سرم را زیر انداختم و به آرامی گفتم از دانشگاه برگشتم
پدر در حالی که فنجان قهوه اش را به دهانش نزدیک می کرد
چی شده دختر بابا🥺☘️خیلی گرفته ای !؟
نتوانستم طاقت بیاورم با صدای بلندی شروع به گریه کردم مامان که سخت نگران شده بود نزدیک آمد
آرام باش دختر چی شده ؟
با صدای بلندی همه چیز تقصیر شایان هست
پدر در حالی که فنجان قهوه اش را روی میز قرار می داد
چی ؟!😱
با هق هق تکرار کردم مقصر تمام بدبختی های من شایان هست
وردشاد لیوان آب را جلو آورد بیا کمی آب بخور بعد توضیح بده ...
چند روز پیش از کلانتری تماس گرفتند که باید به چند سوال پاسخ بدهم من هم رفتم تمام مدت بازجویی در مورد شهادت همسر دوستم بود
مامان در حالی که سرش را به سمت من می چرخاند چه ربطی به تو داره ؟
شایان مظنون به قتل هست
پدر در حالی روی مبل تکیه می داد
چطور به شایان مظنون شدند؟
شایان برعلیه جمهوری اسلامی تبلیغات انجام می دهد زمانی که در فرانسه بوده با منافقین خلق همکاری می کرده
آن وقت افرادی مثل همسر نرگس که پی دستیگری با مخالفان نظام هستند را شهید می کنند.
وردشاد با صدای بلندی
امکان نداره!
ویشکا بس کن
مزخرف نگو😱
نویسنده :تمنا🍂🍂🍂
@zekrroozane ذڪرروزانہpart13_salam bar ebrahim.mp3
زمان:
حجم:
11.08M
🎧#قسمت_سیزدهم کتاب«سلام بر ابراهیم جلد ۲»
#سلام_بر_ابراهیم_جلد۲
࿐჻ᭂ⸙🍃💔🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
@zekrroozane ذڪرروزانہpart13_salam bar ebrahim.mp3
زمان:
حجم:
11.08M
🎧#قسمت_سیزدهم کتاب«سلام بر ابراهیم جلد ۲»
#سلام_بر_ابراهیم_جلد۲
࿐჻ᭂ⸙🍃💔🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#قسمت_دوازدهم #افق دیوار های اتاق پر بود از تصاویر روحانیون مبارز در زمان مشروطه تا به امروز ... م
#قسمت_سیزدهم
#افق
چشم هایم درست و حسابی گرم نشده که سر و صداهایی از طبقه ی بالا مرا به آنجا کشاند اعظم خانم دستپاچه راه می رفت چشمش که به من افتاد زیر لب زمزمه کرد محمد رضا ، محمد رضا حالش بد شده
به سمت ایوان رفتم پرسیدم
پرستار کجاست ؟
طیبه خانم بالای سر محمد رضا هست
وارد اتاق شدم خانم پرستار همه ی تلاشش را می کرد تا بتواند عفونت بدن محمد رضا را کم کند .
مرهم ها را تعویض می کرد و دوباره مرهم جدید قرار می داد اما زخم کاری تر از این حرف ها بود.
چه کمکی می تونم به شما بکنم ؟
نیازمند دارو هستیم اما نمی دانم با وجود حکومت نظامی چه طور می توان تهیه کرد ؟!
در فکر فرو رفتم احساس کردم مغزم قفل شده است این موقع شب چه کسی می تواند از خانه بیرون برود بخصوص من که فراری هستم.
پرستار معطل نکرد و جمله اش را تکرار کرد چه کار می کنید شما برای خرید دارو می روید یا من بروم ؟
اعظم خانم با حالتی آکنده از خجالت گفت طیبه خانم اگر شما زحمت بکشید بهتر هست این خانه نیاز به یک مرد دارد.
نویسنده:تمنا🌱🧡
.