eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
817 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
ارسالی از کاربران عزیز: 👇👇👇 در حال درست کردن گلدون و بسته فرهنگی برای میلاد و یادواره شهید سید ابراهیم🌺 ✅قبول باشه 🌹التماس دعا
💠🌾💠🌾💠 خدمت اعضای محترم.... شهدارا یاد کنید و گرامی بدارید.... 🌺🌺🌺🌺 دعا
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
✨ امام علی (ع) ✨ سخت ترین گناهان... گناهی است که انجام دهنده ی آن آن را ناچیز بشمارد...🌺 @syed213
#قابل_توجه_غارتگران_بیت_المال: این عکس در حاشیه‌ی نیزارهای جزیره‌ی مجنون گرفته شده، #اسلحه هنوز هم در دستانش بود. «او اینگونه #فداکاری نکرد تا تو کشور را غارت کنی !»😔 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رجز خوانی یک سرباز عراقی با در دست گرفتن در حرم حضرت زینب(س) نسبت به لجن پراکنی ها علیه ایران در عراق... @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
🎥 رجز خوانی یک سرباز عراقی با در دست گرفتن #پرچم_ایران در حرم حضرت زینب(س) نسبت به لجن پراکنی ها علی
👆🏻👆🏻👆🏻 🔺"به کسانی که می گویند ایران باید برود می گوییم که سعودی باید از عراق برود بهترین ماست و این پرچم در من جای دارد." @syed213
🔷خاطرات علی اکبر فرهنگیان شاعر آیینی و دوست شهید مدافع حرم آقا مصطفی صدرزاده(سید ابراهیم) در مورد این شهید بزرگوار 🔹بخش اول:با شهید صدرزاده هم حجره بودیم.. 🔸حدودا 11 سال پیش بود که با شهید صدرزاده، مرحوم حاج مهدی ضیایی، لقمان یداللهی و شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی سامرا به شهادت رسید هم حجره بودیم و فقط من و آقای یداللهی جا ماندیم خوشحالم که رفقایمان عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند... ادامه دارد... @syed213 🔷________________________ 🔹بخش دوم... 😊حاجی از من آخونددر نمی آید.. 🔸من 2 سال از مصطفی بزرگتر بودم و سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین می‏‌کردم، مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود ناگهان قاطی کرد و گفت حاجی از من آخوند در نمی آید. گفتم پس چرا آمدی حوزه؟ باید تمرین کنی، تازه شروع کردی برادر، گفت: می‏‌دانم اما من دنبال گمشده‌‏ای می‏‌گردم و با این هدف آمده‏‌ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمی‌‌‏شوم باید راه خودم را پیدا کنم... ادامه دارد.. @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⭕️ وقتی شب های جمعه به قبرستان می‌رفت تا برای مسجد یا هیئتشان پول جمع کند، به او می گفتم :" مصطفی بابا، به این کار میگن گدایی!" او هم میگفت:" برای خدا گدایی کردنم قشنگه!"💕 ⭕️ وقتی وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) شد قضیه روحانیت برایش جدی تر شد. تعدادی از اراذل و اوباش در یکی از خیابان های تهران ، یکی از طلبه هایی را که ملبس شده بود ، اذیت می‌کنند. ⭕️ یکی از بچه های حوزه علمیه خبردار می شود و به مصطفی می گوید:" بچه ها را جمع کن تا بریم کمک این بنده خدا!" ⭕️ دوستش می گوید:" تا به خودمون اومدیم دیدیم مصطفی نیست. رفتیم و دیدیم درگیر شده!" ⭕️ از مصطفی پرسیدیم:" تو کی رفتی که ما نفهمیدیم؟ با کی درگیر شدی؟ نترسیدی تنها بودی بلایی سرت بیارن؟" ⭕️ مصطفی هم با لحن حق به جانب گفته بود:" من از هیچ چی جز بی غیرتی نمیترسم."👏 ⭕️ مصطفی خیلی راه‌ها را امتحان کرد و برای پیدا کردن گمشده‌اش به هر دری زد. حتی سه ماه برای خودسازی به مشهد رفت. وقتی از مشهد برگشت خیلی عجیب و غریب شده بود. طوری نماز می خواند که دوست داشتم ساعت ها به صورتش خیره شوم.😍 شانه هایش را خاصعانه خم می کرد و طوری عاشقانه الفاظ نماز را ادا می کرد که به یقین می رسیدم جز خدا هیچ کسی را در نماز هایش نمی بیند.❣ ⭕️ این حالت به مرور زمان زیباتر و عاشقانه تر شد، اما دوباره وقتی به حوزه علمیه تهران برگشت کم کم دلسرد شد. از اینکه طلبه ها بیشتر وقتشان را به فقه و صرف و نحو می گذراندند، ناراضی بود. ⭕️ داخل حوزه علمیه هم بسیج راه انداخته و با شیطنت هایش آنجا را به هم ریخته بود. یکی از کارهایی که به منظور اعتراض به سبک تدریس در حوزه انجام می دادند، این بود که درِ حجره شان را قفل می کردند و می گفتند:" ما گوشامون رو لازم داریم!" ⭕️ بالاخره یک روز آمد پیشم و گفت:" من توی حوزه علمیه به چیزی که می خوام نمی رسم.باید برم نجف!" ماندم چه بگویم. غصه‌دار شدم که چرا این بچه یک جا بند نمی شود و مدام از این شاخه به آن شاخه می پرد.😔 با هر ضرب و زوری که بود توانست خودش را به عراق برساند. چند بار این کار را انجام داد تا بتواند بلکه آنجا مشرف و مشغول درس بشود، اما خدا برایش اینطور مقدر نکرده بود. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند  تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
فردا 24 ذی الحجه 👇👇 🔶روز پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)با نصارای نجران(10ه.ق) 🔷نزول آیه تطهیر در شأن پنج تن آل عبا (9ه.ق) 🔶انگشتر بخشی امیرالمومنین علی(علیه السلام) درحال رکوع و نزول آیه ولایت(10ه.ق) 💢اعمال این روز : 🔸-غسل 🔸-روزه 🔸-دو رکعت نماز: پس از حمد ده بار سوره توحید، ده بار آیة الکرسی و ده بار سوره سوره قدر. 🔸-خواندن دعای مباهله 🔸-صدقه دادن 🔸-خواندن زیارت امیرالمومنین(علیه السلام). @syed213
گــاهے .... یڪ نگاه حـــــــ🚫ــرام ... شهـــادت را به عقب مے اندازد 😔 لیاقتش را میگیرد ... #تلنگر @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
🔷خاطرات علی اکبر فرهنگیان شاعر آیینی و دوست شهید مدافع حرم آقا مصطفی صدرزاده(سید ابراهیم) در مورد ای
ادامه.... 🔷خاطرات علی اکبر فرهنگیان شاعر آیینی و دوست شهید مدافع حرم آقا مصطفی صدرزاده(سید ابراهیم) در مورد این شهید بزرگوار 🔽🔽🔽 🔸بخش سوم: ..مصطفی ویژگی های خاص داشت، جوان تر و فرزی بود و سر نترسی داشت، همیشه شلوار خاکی و سپاهی با پیراهن سفید می‌پوشید و روی دوشش چفیه می‌انداخت. از همان ابتدا دغدغه کار فرهنگی داشت، حرکات جالب و مبتکرانه هم داشت، با سید رضا خیلی مانوس شده بود، یک بار سید رضا بطحایی را برای تبلیغ با خود برد محله شان و توی استخر برای ورزشکاران صحبت کرده بود... ______________________________ 🔻🔻🔻 🔹بخش چهارم: 🔸ظاهرا توی محله‌شان مسئول پایگاه بوده پدرش می‌گفت :یک شب دیر آمد خانه به شدت از دستش عصبانی بودم، پشت در قدم می‌زدم تا بیاید، تا در را باز کرد سرش فریاد زدم کجا بودی تا این موقع شب؟! در اوج غرور جوانی خیلی آرام آمد جلو و دست من را بوسید و گفت بابا جان چرا عصبانی هستی من دو کلام با شما حرف دارم اگر حرف هایم شما را قانع کرد که هیچ اگر نه حق با شماست، هر تنبیهی در نظر داشتید من در خدمتم. پدر جان من جوانم و پر انرژی و باید آن را تخلیه کنم و حالا هم در مسجد محل برنامه های فرهنگی و گاهی ایست بازرسی‌هایی که می‌گذاریم سرم گرم است و به لطف خدا این نیروی جوانی را در این مسیر خرج می‌کنم. حالا اگر اشتباه می‌کنم شما بگویید چه کنم؟! ..پدرش گفت آنقدر مردانه حرف زد و محکم صحبت کرد که حرفی برای گفتن نداشتم گفت هیچی حق با توست برو بخواب.. ________________________________ 🔰🔰🔰 🔹بخش پنجم وپایانی 🔸سید مصطفی وقتی وارد حوزه شد محاسنی نداشت و خیلی چهره‌اش به نوجوانان می‌خورد اما هر کس با او صحبت می‌کرد متوجه می‌شد از سن و سالش بیشتر می‌فهمد و همه می‌گفتند واقعا عین گمشده ها دنبال مرادش می‌گردد. به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم اگر اینجا پیدا نکنم جای دیگر حتما پیدا می‌کنم. به نظرم به دلیل فیزیک توانایی که داشت راهش را درست انتخاب کرد، اصلا به قد و قواره سید مصطفی می‌خورد یک چریک باشد و اهل مبارزه چرا که همیشه مثل یک سرباز منتظر و آماده باش بود. _________________________ @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⚜وقتی می‌دیدم مدام پی کارهای مسجد و هیئت و بسیج است، سعی می‌کردم به ازدواج راغبش کنم بلکع کمی آرام بگیرد. ⚜هر کس را پیشنهاد می‌دادم رد می‌کرد‌.😔 ⚜ تا اینکه یک‌روز که از سرکار به خانه آمدم، دیدم مصطفی خانه است و تسبیح به دست مدام استخاره می‌گیرد و خوب می‌آید. گفتم: «باز چی شده که استخاره می‌گیری؟»⁉️ ⚜کمی این‌پاو‌آن‌پا کرد و به در‌ودیوار نگاه کرد و بعد هم گفت: «بابا راستش رو بخواین می‌خوام ازدواج کنم!» ⚜از حرفش ذوق‌زده شدم.😄 سریع روی مبل کنارش نشستم. می‌خواستم تا تنور داغ است نان را بچسبانم. برای همین گفتم: «این که مشکلی نداره این همه دختر خوب توی فامیله!» ⚜ سری تکان داد و گفت: «کسی که من می‌خوام از فامیل نیست!» ⚜ازش پرسیدم: «مگه دیدی‌ش؟»❓ جواب داد: «نه، اما همسایه‌س!» ⚜ گفتم: «تو که ندیدی و باهاش صحبت نکردی، پس چطور انتخابش کردی؟»🤔 ⚜ از حرف‌هایش متوجه شدم که اهالی مسجد، سمیه خانم را معرفی کرده‌اند. ⚜روز عروسی در سالن به جای خواننده، مداح آورد. یکی از دوستان هم کمی برایمان شعبده بازی کرد. ⚜فیلم‌بردار هم شاکی بود که مصطفی اصلا برای عکس‌گرفتن‌ها همکاری نمی‌کند.😡 به مصطفی که غر می‌زدم «این چه وضعیه»، می‌گفت: «نمیتونم ادا دربیارم. من همین‌طوری‌ام!» ⚜با پول کادوهای عروسی توانست با پدرخانمش در کار فروش برنج شریک شود.بعد از مدتی هم پیشنهاد داد که یک عمده فروشی برنج و چای بزنیم. ⚜ کارش خوب پیش می‌رفت تا اتفاقات سال ۱۳۸۸ پیش آمد و مصطفی دیگر در مغازه بند نشد. همین شد که کسب‌وکارش از سکه افتاد و مجبور شدیم مغازه را جمع کنیم. ⚜ در تمام کارهای اقتصادی دو نکته را همیشه در ذهن داشت: ✅ یکی توسعه‌ی کار فرهنگی و دیگری کمک به فقرا. ⚜ وقتی تصمیم به کاری می‌گرفت، خوب آن را بررسی می‌کرد، بعد می‌آمد طرحی کلی از آن را برایم ارائه می‌کرد و راغبم می‌کرد تا در کارهایش به او از نظر مالی کمک و مشورت بدهم. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_عباس_دانشگر #شبتون_شهدایی @syed213
💠 روز پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله 💠 💠 خاتم بخشیدن در حال ركوع توسط امام اول شیعیان و جانشین بلافصل پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام 💠 💠 نزول آیه هل اتی در شأن اهل بیت علیهما سلام 💠 👈اعمال روز مباهله👉 👌روز بیست وچهارم ذی الحجه بنابر مشهور روزی است که مباهله حضرت رسول با مسیحیان نجران در آن اتفاق افتاده است و نیز در این روز بود که حضرت امیرالمؤمنین در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد و آیه «انما ولیّکم الله» در شأن ايشان نازل شد. 👈در این روز چند عمل وارد شده است: 💫اول: غسل؛ 💫دوم: روزه؛ 💫سوم: دو رکعت نماز و آن مثل روز عید غدیر است در وقت و کیفیت و ثواب؛ 💫چهارم: خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است؛ 💫پنجم: بخواند دعایی را که شیخ و سید روایت کرده اند بعد از دو رکعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار و اول آن ✨«الحمدلله رب العالمین» است و شایسته است در این روز تصدق بر فقرا به جهت تأسی به مولا امیرالمؤمنین و زیارت کردن او و بهتر از همه زیارت ها در این باب زیارت جامعه است. 📚 مفاتیح الجنان 🌷عید مباهله بر شما مبارک🌷
💥 مباهله سندی جاودان بر حقانیت اسلام و شاهدی غیر قابل انکار بر اصالت و استحکام بنای همیشه استوار تشیع راستین است💥 @syed213
#ڪلام_شهید : اگر یڪ روز فڪر #شهـادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش ڪردی ... حتما فردای آن روز را #روزه بگیر ... #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨استقبال از اکران فیلم به وقت شام در بغداد 💠 واکنش جالب عراقی‌ها به پخش سرود ملی ایران در سالن @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💫 مدتی که در هتل المپیک مشغول بود، نزد همکارش زبان انگلیسی می‌خواند. در عرض کمتر از یک ماه پیشرفت قابل توجهی کرده بود.👏 طوری که همکارش فکر می‌کرد می‌خواهد برای ادامه تحصیل به خارج از ایران برود. 💫 مصطفی به سوریه رفت و این دوستش هر بار که مرا می‌دید، می‌پرسید: «آقای صدرزاده از پسرتون چه خبر؟»❓من هم به شوخی می‌گفتم: «رفته خارج از کشور!»😉 💫 این بنده خدا هم فکر کرده بود برای درس و کار و تفریح رفته. تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. 🌹 در هتل همه متوجه شدند پسرم شهید شده است. همکارش آمد پیشم و گفت: «مگه نگفتید رفته خارج؟» به شوخی گفتم: «خب سوریه هم خارجه دیگه! فقط کار مصطفیراونجا دفاع از حرم حضرت زینب بود!»😊 💫 هر بار هم که می‌رفت، یک قسمت از بدنش مجروح می‌شد و برمی‌گشت. 💫 یک روز در آشپزخانه‌مان نشسته بود و داشت کمرم را ماساژ می‌داد و قربان‌صدقه‌ی من و مادرش می‌رفت. 💕 بنابه عادت همیشه‌اش دستم را بوسید. ❣ من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: «باباجان، درسِت مونده، الان پدر دوتا بچه هستی، به اندازه خودت هم جنگیدی دیگه. این همه مجروحیت و ترکش توی بدنته. برو دنبال جانبازیت، و همین‌جا دوباره کسب‌وکار راه بنداز. بالاخره این بچه‌ها هم به تو نیاز دارن!» 💫 همان‌طور که با دستانش کمرم را ماساژ می‌داد، زیر گوشم گفت: «باباجان، دنبال جانبازی می‌رم، دنبال درسمم می‌رم دکتر می‌شم، وزیر و نماینده‌ی مجلس می‌شم، اصلا رئیس جمهور می‌شم!»😄 💫 بعد گونه‌اش را چسباند به گونه‌ام و گفت: «اصلا می‌رم شهید می‌شم، شمام پدر شهید!»💕 💫 آخر سر هم آمد روبه‌رویم ایستاد و خریدارانه نگاهم کرد و گفت: «راستی ! » 💫 این حرف‌ها را که می‌زد دلم می‌گرفت. من مو می‌دیدم و او پیچش مو. 💫 نمیدانستم در سوریه دقیقا چه‌کاررمی‌کند. این اواخر وقتی مدام می‌گفتیم «نرو، بمان»، حرفش این بود: «اونجا مسئولیت دارم و نمی‌تونم بمونم!» 💫 بعدها از میان حرف‌هایش فهمیدم فرمانده است، اما چیز زیادی از جزئیات کار برایمان تعریف نمی‌کرد. 💫فرمانده بودن و پست داشتن برایش مهم نبود که بخواهد درباره‌اش حرف بزند🌹 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213