❤️بسم رب الشهداء و الصدیقین❤️
🌹« و أفوض أمري إلى الله إن الله بصير بالعباد »🌹
معرفی مختصری از مدافع حرم
🌹#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکر فاطمیون
با نام جهادی #سید_ابراهیم
🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂
تاریخ تولد: نوزدهم شهریور ماه 1365
محل تولد: شوشتر
وضعیت تاهل: متاهل
فرزندان نازنین به نام #فاطمه خانم 7 ساله و #محمد_علی 6 ماهه
🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂
📖 یک برگ از خاطرات دفتر زندگی ❤️#آقا_مصطفی 🌹
روزي كه #محمد_علي متولد شد، #آقا_مصطفي براي چندمين بار مجروح و در همان بيمارستان بستري شده بود. سيد ابراهيم با #شوخ_طبعي هميشگي خود و برای فرار از نگاه پرستاران كه نگران سلامت ايشان بودند و با پهلويي تير خورده نزديك هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا #محبت هميشگي خود را نثار #همسرش كند. ❤️
🌹و #شهيد قريب به هشت بار در راه دفاع از حريم اهل بيت با مجروحيت جسمش ،حريم حضرت زينب را #علمدار بود...
🌹 شهادت در تاریخ : ظهر جمعه روز تاسوعا مصادف با آبان ماه 1394
🌹محل شهادت: شهر حلب واقع در سوریه
🌹مزار شریف شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز ( #شهریار )
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔴 شهید مورد علاقه : #شهید_ابراهیم_هادی
🍂🍂🍂🍂🍂
🌹❤️ #شهید_صدرزاده و یک دنیا معرفت ❤️🌹
و اما چقدر از تو نوشتن #سخت است كه سرمشق از انوار الهي #معصومين داشتي.. ..شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي #زينبش شدي. وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي #عمه_جانِ_سادات "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي " اي #شهيد...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔴🔴🔴 #سيره و مرام او ...
از نگاه همرزم #شهيد: یکی از مشخصات بارز شهید تاکید بر #نماز_اول وقت بود، و مادر: تو را #ولايي معرفي كرد آنچنان كه همه ميدانستند و #خط_قرمز تو رهبر و آقاي توست...پس اين تو بودي كه مردانه جلوي فتنه گران 88 حضور داشتي و حريم ولايت و كشور را جانانه مدافع بودي...و #اخلاص در عمل را عامل به حرف #شهيد_همت هستي كه در مرام به مانندش بودي
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
⬅️ روايتي از خواب #مادر_بزرگ شهيد ...
در منزل تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با #لبانی_خندان و سرشار از خوشحالي و با تعداد زيادي #سربند_رنگی نوشته شده، به پيش من آمد. همه سربندها روي شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا كند
😔😔😔😔😔😔😔😔😔
دو بیتی که بر لبانش جاری بود
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند
✨💠✨💠✨💠✨💠✨
✅ کانال #شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)
✅ @seyd213
❤️بسم رب الشهداء و الصدیقین❤️
🌹« و أفوض أمري إلى الله إن الله بصير بالعباد »🌹
معرفی مختصری از مدافع حرم
🌹#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکر فاطمیون
با نام جهادی #سید_ابراهیم
🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂
تاریخ تولد: نوزدهم شهریور ماه 1365
محل تولد: شوشتر
وضعیت تاهل: متاهل
فرزندان نازنین به نام #فاطمه خانم و #محمد_علی
🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂
📖 یک برگ از خاطرات دفتر زندگی ❤️#آقا_مصطفی 🌹
روزي كه #محمد_علي متولد شد، #آقا_مصطفي براي چندمين بار مجروح و در همان بيمارستان بستري شده بود. سيد ابراهيم با #شوخ_طبعي هميشگي خود و برای فرار از نگاه پرستاران كه نگران سلامت ايشان بودند و با پهلويي تير خورده نزديك هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا #محبت هميشگي خود را نثار #همسرش كند. ❤️
🌹و #شهيد قريب به هشت بار در راه دفاع از حريم اهل بيت با مجروحيت جسمش ،حريم حضرت زينب را #علمدار بود...
🌹 شهادت در تاریخ : ظهر جمعه روز تاسوعا مصادف با آبان ماه 1394
🌹محل شهادت: شهر حلب واقع در سوریه
🌹مزار شریف شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز ( #شهریار )
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔴 شهید مورد علاقه : #شهید_ابراهیم_هادی
🍂🍂🍂🍂🍂
🌹❤️ #شهید_صدرزاده و یک دنیا معرفت ❤️🌹
و اما چقدر از تو نوشتن #سخت است كه سرمشق از انوار الهي #معصومين داشتي.. ..شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي #زينبش شدي. وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي #عمه_جانِ_سادات "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي " اي #شهيد...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔴🔴🔴 #سيره و مرام او ...
از نگاه همرزم #شهيد: یکی از مشخصات بارز شهید تاکید بر #نماز_اول وقت بود، و مادر: تو را #ولايي معرفي كرد آنچنان كه همه ميدانستند و #خط_قرمز تو رهبر و آقاي توست...پس اين تو بودي كه مردانه جلوي فتنه گران 88 حضور داشتي و حريم ولايت و كشور را جانانه مدافع بودي...و #اخلاص در عمل را عامل به حرف #شهيد_همت هستي كه در مرام به مانندش بودي
⬅️ روايتي از خواب #مادر_بزرگ شهيد ...
در منزل تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با #لبانی_خندان و سرشار از خوشحالي و با تعداد زيادي #سربند_رنگی نوشته شده، به پيش من آمد. همه سربندها روي شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا كند
دو بیتی که بر لبانش جاری بود
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
وقتی دفتر خاطرات را ورق میزنم به #روز_قدس که میرسم با گذشت ۱۰ سال هنوز هم تلخی آن روز قدس به جانم مینشیند.
خداوند شب ۲۷ ماه مبارک #رمضان فاطمه خانم را به ما هدیه دادند. روز جمعه روز ترخیص ما و ورود #مهمان_کوچک به خانهی ما بود.
سحر با آقا مصطفی صحبت میکردم که چه زمانی میرسید و... .
✨✨✨
صبح حدود ساعت ۱۱ پدر و برادرم آمدند بیمارستان. کمی بعد پدر و مادر آقا مصطفی آمدند.
گفتم: پس #آقا_مصطفی ؟!
گفتند: مصطفی آمد تهران و گفت میآید بیمارستان.
تا حدود ساعت یک منتظر شدیم که آقا مصطفی بیاید دنبال ما و مثل بقیهی خانوادهها با هم برویم خانه و ذوق عضو جدید را بزنیم و از این لحظات لذت ببریم ولی متاسفانه خطها خراب بود و نمیتوانستیم ارتباط تلفنی بگیریم.
در نهایت چون ساعت اداری تمام میشد کارهای ترخیص را انجام دادند و من با پدر و مادر خودم و پدر و مادر آقا مصطفی به خانه آمدم.
نمیتوانستم بغضم را مخفی کنم و بیاختیار اشک میریختم.😭
وقتی وارد خانه شدم همهی اقوام و نزدیکان بودند. ولی چون آقا مصطفی نبود احساس میکردم هیچ کسی نیست و من و فاطمه #تنها هستیم.
🔺چقدر حس بد و تلخی بود...
🍃🍃🍃
تا اذان مغرب هیچ خبری از آقا مصطفی نداشتیم و من فقط گریه میکردم.
اذان مغرب آقا مصطفی رسیدند با رنگی پریده و وضعی بهمریخته...
انقدر بیحال بود که نتوانستم "چرا چرا" را شروع کنم.
🔹🔹🔹
بعد از #افطار تعریف کردند که #طرفداران_موسوی ریخته بودند توی خیابان. زن و مرد با کفش کنار هم نماز میخواندند و بعد از نماز شروع به شعار دادن کردند.👇🏻👇🏻👇🏻
#نه_غزه_نه_لبنان_جانم_فدای_ایران
و با نیروهای مردمی درگیر شدند. سنگ پرتاب میکردند و فکر نمیکردند به چه کسی میخورد؛ زن یا بچه...
چون هوا #گرم بود #تشنگی همه را اذیت میکرد. آنها آبهای خنک یخزده را سر میکشیدند و توان پیدا میکردند و ما از تشنگی بیحال میشدیم.
و حتی یکبار در مسیر بیآرتی بیحال روی زمین افتادم و چند نفر از بچهها به کمکم آمدند.
با شنیدن این حرفها حرفی برای گفتن نداشتم و فقط سکوت کردم.
💠💠💠
🍃 روز قدس #سال۸۸ برای من یک خاطرهی تلخ ثبت شد و هنوز هم بعد از گذشت ۱۰ سال نتوانستم از مسببین این #اغتشاش بگذرم که بهترین روز زندگی ما را که می توانست جشنی زیبا و بهیادماندنی #سهنفره باشد را از ما گرفتند.
#نقل_از_همسر_شهید
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
بچهها داشتند عقب میکشیدند. #آقا_مصطفی رو دیدم لنگونلنگون با سروصورت خاکی داره برمیگرده...
🔺 گفت: "چیزی نمونده بود!!!رسیده بودیم بالا...فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم."😔
🔹 بغض نذاشت ادامه بده...😔
🔺 گفتم: "خیره انشاالله، دوباره برمیگردیم دلاور...غصه نخور"
🔹 چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین...
🌸🌸🌸
💠 برگشتیم عقب تو مقر مرکزی.
🔺 برنامهریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفتهای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود.
🔹 هر روز #آقا_مصطفی رو میدیدم، انگار حالش خوب نبود.
✅ فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله.
🔺 دوست صمیمی مصطفی که با هم مثل برادر بودند اومد پیشم. گفت: "مسئلهای هست دربارهی مصطفی میخوام بگم"
🔺 گفتم: "چیه؟"
🔺 گفت: "مصطفی تو عملیات قبلی #مجروح شده ولی بهخاطر اینکه برنگرده دمشق چیزی نگفته!!"
🔹 شوکه شدم.😳 سریع رفتم پیشش. گفتم: "مصطفی ببینم کجات مجروح شده؟"
🔺 خندید و گفت: "نه بابا چیزی نیست. یه خراش جزئی بوده."😉
🔹 گفتم: "ببینم زخمت رو!!!"
💠 پاچهی شلوارش رو بالا زد. دوتا ترکش نارنجک...یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود.
🔺 گفتم: "باید بری درمانگاه و برگردی دمشق"
✨ سرخ شد. گفت: "اذیت نکن فلانی...من تا امروز درد این ترکشها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم.
🔸 دیدم قبول نمیکنه. رفتم پیش #ابوحامد و قضیه رو بهش گفتم.
🔺 ابوحامد مصطفی رو صدا زد پیش خودش تا باهاش حرف بزنه. نمیدونم بینشون چی گذشت. وقتی مصطفی از اتاق آمد بیرون با لبخند گفت: "حاجی اجازه داد بمونم"😊
🌹🌹🌹
✅ حالا تازه میفهمم که چه چیزی بین حاجی و مصطفی بوده...حاجی #رفیق_بهشتی خودش رو شناخته بود...
@syed213
هدایت شده از سیدابراهیم(شهید مصطفی صدرزاده)
♠️♠️♣️🕊🕊♣️♠️♠️
◾️یکی از دوستان آقامصطفی تعریف میکرد یادمه #قصه_شاگرد_ابوسعید_ابوالخیر رو که مصطفی برامون میگفت...
◾️شاگردی که بعد فوت استادش خواستند ازش تا #موعظه کنه.
گفت من آمادگیش رو ندارم
اصرار کردند ، مهلت خواست...
◾️رفت کنار یه درختی که روی هر شاخه ش یه #گنجشکی بود... دست دراز کرد، همه پریدند.
دید که آمادگی وعظ نداره، #یکسال
مهلت خواست ...
◾️ #مراقبه کرد و سعی کرد #نفسش #پاکتر بشه...
◾️رفت کنار درخت، دست دراز کرد، نپریدند، اما تا #یه_قدم رفت جلو همه پر زدن و رفتن.
◾️دوباره #یکسال مهلت خواست
بعد یک سال وقتی کنار درخت رفت، دست دراز کرد، به سمت گنجشک ها رفت، هیچکدوم پر نزدند
◾️این شاگرد وقتی بالای منبر رفت ... فقط یک جمله گفت:
"خدا رحمت کند هر آنکس را، کو از آنجا که هست، قدمی پیش آید !"
◾️دوستاش میگن #آقا_مصطفی میگفته اگه نماز خونی ، #نماز_جماعت خون شو...
اگه نماز جماعت خونی، #نافله_خون شو...
اینجوری آدم ساخته میشه...
کاش بهش عمل کنیم
◾️رفقا....
یکم به خودمون بیایم!
چرا هرشهیدی که شهید میشه، یکی دو ماه...نه،یکی دوسال بهش توجه میکنیم وبعد از مدتی انقدر غرق روزمرگی میشیم که یادمون میره!
خودمونیم...
اون کسایی که چندماه اول بعد از شهادت آقامصطفی همه ی زندگیشون شده بود سیدابراهیم،الان کجان؟
چقدرادامه دهنده ی راهش بودن؟؟
چقدر سعی کردن شبیهش بشن؟؟
چقدر سعی کردیم دینمون رو به شهدا و خانواده هاشون ادا کنیم؟؟
#بعد_از_شهدا_ما_چه_کردیم
@shahid_mostafasadrzadeh