eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
770 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️بسم رب الشهداء و الصدیقین❤️ 🌹« و أفوض أمري إلى الله إن الله بصير بالعباد »🌹 معرفی مختصری از مدافع حرم 🌹🌹 فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 تاریخ تولد: نوزدهم شهریور ماه 1365 محل تولد: شوشتر وضعیت تاهل: متاهل فرزندان نازنین به نام خانم 7 ساله و 6 ماهه 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 📖 یک برگ از خاطرات دفتر زندگی ❤️ 🌹 روزي كه متولد شد، براي چندمين بار مجروح و در همان بيمارستان بستري شده بود. سيد ابراهيم با هميشگي خود و برای فرار از نگاه پرستاران كه نگران سلامت ايشان بودند و با پهلويي تير خورده نزديك هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا هميشگي خود را نثار كند. ❤️ 🌹و قريب به هشت بار در راه دفاع از حريم اهل بيت با مجروحيت جسمش ،حريم حضرت زينب را بود... 🌹 شهادت در تاریخ : ظهر جمعه روز تاسوعا مصادف با آبان ماه 1394 🌹محل شهادت: شهر حلب واقع در سوریه 🌹مزار شریف شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز ( ) 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴 شهید مورد علاقه : 🍂🍂🍂🍂🍂 🌹❤️ و یک دنیا معرفت ❤️🌹 و اما چقدر از تو نوشتن است كه سرمشق از انوار الهي داشتي.. ..شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي شدي. وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي " اي ... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴🔴🔴 و مرام او ... از نگاه همرزم : یکی از مشخصات بارز شهید تاکید بر وقت بود، و مادر: تو را معرفي كرد آنچنان كه همه ميدانستند و تو رهبر و آقاي توست...پس اين تو بودي كه مردانه جلوي فتنه گران 88 حضور داشتي و حريم ولايت و كشور را جانانه مدافع بودي...و در عمل را عامل به حرف هستي كه در مرام به مانندش بودي 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ⬅️ روايتي از خواب شهيد ... در منزل تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با و سرشار از خوشحالي و با تعداد زيادي نوشته شده، به پيش من آمد. همه سربندها روي شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا كند 😔😔😔😔😔😔😔😔😔 دو بیتی که بر لبانش جاری بود آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند ✨💠✨💠✨💠✨💠✨ ✅ کانال (با نام جهادی ) ✅ @seyd213
❤️بسم رب الشهداء و الصدیقین❤️ 🌹« و أفوض أمري إلى الله إن الله بصير بالعباد »🌹 معرفی مختصری از مدافع حرم 🌹🌹 فرمانده ی دلاور گردان خط شکن عمار لشکر فاطمیون با نام جهادی 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 تاریخ تولد: نوزدهم شهریور ماه 1365 محل تولد: شوشتر وضعیت تاهل: متاهل فرزندان نازنین به نام خانم و 🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂 📖 یک برگ از خاطرات دفتر زندگی ❤️ 🌹 روزي كه متولد شد، براي چندمين بار مجروح و در همان بيمارستان بستري شده بود. سيد ابراهيم با هميشگي خود و برای فرار از نگاه پرستاران كه نگران سلامت ايشان بودند و با پهلويي تير خورده نزديك هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم بر داشت. تا هميشگي خود را نثار كند. ❤️ 🌹و قريب به هشت بار در راه دفاع از حريم اهل بيت با مجروحيت جسمش ،حريم حضرت زينب را بود... 🌹 شهادت در تاریخ : ظهر جمعه روز تاسوعا مصادف با آبان ماه 1394 🌹محل شهادت: شهر حلب واقع در سوریه 🌹مزار شریف شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز ( ) 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴 شهید مورد علاقه : 🍂🍂🍂🍂🍂 🌹❤️ و یک دنیا معرفت ❤️🌹 و اما چقدر از تو نوشتن است كه سرمشق از انوار الهي داشتي.. ..شجاعت بي حد تو درس گرفته از علمداري بود كه تو فدايي شدي. وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزيز و مادر مهربانت، اخلاص عجيبت در كارها و رفتار زبانزد همگان بود و در نهایت همه ي وجودت را براي "خرج يك كاشي حرم بي بي كردي " اي ... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🔴🔴🔴 و مرام او ... از نگاه همرزم : یکی از مشخصات بارز شهید تاکید بر وقت بود، و مادر: تو را معرفي كرد آنچنان كه همه ميدانستند و تو رهبر و آقاي توست...پس اين تو بودي كه مردانه جلوي فتنه گران 88 حضور داشتي و حريم ولايت و كشور را جانانه مدافع بودي...و در عمل را عامل به حرف هستي كه در مرام به مانندش بودي ⬅️ روايتي از خواب شهيد ... در منزل تنها و در اتاقم حضور داشتم، مصطفی با و سرشار از خوشحالي و با تعداد زيادي نوشته شده، به پيش من آمد. همه سربندها روي شانه او بودن انگار که می خواست به همه، سربند اهدا كند دو بیتی که بر لبانش جاری بود آن کس که تو را شناخت جان را چه کند ..... فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی ........ دیوانه که شد هر دو جهان را چه کند @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
وقتی دفتر خاطرات را ورق می‌زنم به که می‌رسم با گذشت ۱۰ سال هنوز هم تلخی آن روز قدس به جانم می‌نشیند. خداوند شب ۲۷ ماه مبارک فاطمه خانم را به ما هدیه دادند. روز جمعه روز ترخیص ما و ورود به خانه‌ی ما بود. سحر با آقا مصطفی صحبت می‌کردم که چه زمانی می‌رسید و... . ✨✨✨ صبح حدود ساعت ۱۱ پدر و برادرم آمدند بیمارستان. کمی بعد پدر و مادر آقا مصطفی آمدند. گفتم: پس ؟! گفتند: مصطفی آمد تهران و گفت می‌آید بیمارستان. تا حدود ساعت یک منتظر شدیم که آقا مصطفی بیاید دنبال ما و مثل بقیه‌ی خانواده‌ها با هم برویم خانه و ذوق عضو جدید را بزنیم و از این لحظات لذت ببریم ولی متاسفانه خط‌ها خراب بود و نمی‌توانستیم ارتباط تلفنی بگیریم. در نهایت چون ساعت اداری تمام می‌شد کارهای ترخیص را انجام دادند و من با پدر و مادر خودم و پدر و مادر آقا مصطفی به خانه آمدم. نمیتوانستم بغضم را مخفی کنم و بی‌اختیار اشک می‌ریختم.😭 وقتی وارد خانه شدم همه‌ی اقوام و نزدیکان بودند. ولی چون آقا مصطفی نبود احساس می‌کردم هیچ کسی نیست و من و فاطمه هستیم. 🔺چقدر حس بد و تلخی بود... 🍃🍃🍃 تا اذان مغرب هیچ خبری از آقا مصطفی نداشتیم و من فقط گریه می‌کردم. اذان مغرب آقا مصطفی رسیدند با رنگی پریده و وضعی بهم‌ریخته... انقدر بی‌حال بود که نتوانستم "چرا چرا" را شروع کنم. 🔹🔹🔹 بعد از تعریف کردند که ریخته بودند توی خیابان. زن و مرد با کفش کنار هم نماز می‌خواندند و بعد از نماز شروع به شعار دادن کردند.👇🏻👇🏻👇🏻 و با نیروهای مردمی درگیر شدند. سنگ پرتاب می‌کردند و فکر نمی‌کردند به چه کسی می‌خورد؛ زن یا بچه... چون هوا بود همه را اذیت می‌کرد. آن‌ها آب‌های خنک یخ‌زده را سر می‌کشیدند و توان پیدا می‌کردند و ما از تشنگی بی‌حال می‌شدیم. و حتی یک‌بار در مسیر بی‌آر‌تی بی‌حال روی زمین افتادم و چند نفر از بچه‌ها به کمکم آمدند. با شنیدن این حرف‌ها حرفی برای گفتن نداشتم و فقط سکوت کردم. 💠💠💠 🍃 روز قدس ۸۸ برای من یک خاطره‌ی تلخ ثبت شد و هنوز هم بعد از گذشت ۱۰ سال نتوانستم از مسببین این بگذرم که بهترین روز زندگی ما را که می توانست جشنی زیبا و به‌یادماندنی باشد را از ما گرفتند. @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
بچه‌ها داشتند عقب می‌کشیدند. رو دیدم لنگون‌لنگون با سروصورت خاکی داره برمی‌گرده... 🔺 گفت: "چیزی نمونده بود!!!رسیده بودیم بالا...فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم."😔 🔹 بغض نذاشت ادامه بده...😔 🔺 گفتم: "خیره انشاالله، دوباره برمی‌گردیم دلاور...غصه نخور" 🔹 چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین... 🌸🌸🌸 💠 برگشتیم عقب تو مقر مرکزی. 🔺 برنامه‌ریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفته‌ای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود. 🔹 هر روز رو می‌دیدم، انگار حالش خوب نبود. ✅ فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله. 🔺 دوست صمیمی مصطفی که با هم مثل برادر بودند اومد پیشم. گفت: "مسئله‌ای هست درباره‌ی مصطفی می‌خوام بگم" 🔺 گفتم: "چیه؟" 🔺 گفت: "مصطفی تو عملیات قبلی شده ولی به‌خاطر اینکه برنگرده دمشق چیزی نگفته!!" 🔹 شوکه شدم.😳 سریع رفتم پیشش. گفتم: "مصطفی ببینم کجات مجروح شده؟" 🔺 خندید و گفت: "نه‌ بابا چیزی نیست. یه خراش جزئی بوده."😉 🔹 گفتم: "ببینم زخمت رو!!!" 💠 پاچه‌ی شلوارش رو بالا زد. دوتا ترکش نارنجک...یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود. 🔺 گفتم: "باید بری درمانگاه و برگردی دمشق" ✨ سرخ شد. گفت: "اذیت نکن فلانی...من تا امروز درد این ترکش‌ها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم. 🔸 دیدم قبول نمی‌کنه. رفتم پیش و قضیه رو بهش گفتم. 🔺 ابوحامد مصطفی رو صدا زد پیش خودش تا باهاش حرف بزنه‌. نمی‌دونم بینشون چی گذشت. وقتی مصطفی از اتاق آمد بیرون با لبخند گفت: "حاجی اجازه داد بمونم"😊 🌹🌹🌹 ✅ حالا تازه می‌فهمم که چه چیزی بین حاجی و مصطفی بوده...حاجی خودش رو شناخته بود... @syed213
♠️♠️♣️🕊🕊♣️♠️♠️ ◾️یکی از دوستان آقامصطفی تعریف میکرد یادمه رو که مصطفی برامون میگفت... ◾️شاگردی که بعد فوت استادش خواستند ازش تا کنه. گفت من آمادگیش رو ندارم اصرار کردند ، مهلت خواست... ◾️رفت کنار یه درختی که روی هر شاخه ش یه بود... دست دراز کرد، همه پریدند. دید که آمادگی وعظ نداره، مهلت خواست ... ◾️ کرد و سعی کرد بشه... ◾️رفت کنار درخت، دست دراز کرد، نپریدند، اما تا رفت جلو همه پر زدن و رفتن. ◾️دوباره مهلت خواست بعد یک سال وقتی کنار درخت رفت، دست دراز کرد، به سمت گنجشک ها رفت، هیچکدوم پر نزدند ◾️این شاگرد وقتی بالای منبر رفت ... فقط یک جمله گفت: "خدا رحمت کند هر آنکس را، کو از آنجا که هست، قدمی پیش آید !" ◾️دوستاش میگن میگفته اگه نماز خونی ، خون شو... اگه نماز جماعت خونی، شو... اینجوری آدم ساخته میشه... کاش بهش عمل کنیم ◾️رفقا.... یکم به خودمون بیایم! چرا هرشهیدی که شهید میشه، یکی دو ماه...نه،یکی دوسال بهش توجه میکنیم وبعد از مدتی انقدر غرق روزمرگی میشیم که یادمون میره! خودمونیم... اون کسایی که چندماه اول بعد از شهادت آقامصطفی همه ی زندگیشون شده بود سیدابراهیم،الان کجان؟ چقدرادامه دهنده ی راهش بودن؟؟ چقدر سعی کردن شبیهش بشن؟؟ چقدر سعی کردیم دینمون رو به شهدا و خانواده هاشون ادا کنیم؟؟ @shahid_mostafasadrzadeh