سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#کتاب_قرار_بی_قرار #قسمت_صد #فصل_هشتم_کتاب #کوچهپسکوچههای_کودکی #از_زبان_فاطمهسادات_افقه_دخت
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_صد_و_یک
#فصل_هشتم_کتاب
#کوچهپسکوچههای_کودکی
#از_زبان_فاطمهسادات_افقه_دخترداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ بهار ۱۳۹۱، ترنم را باردار بودم و به خاطر ویار بدم تقریباً هر روز به باغ شهریار میآمدم تا بلکه کمی حالم بهتر شود.
فاطمه، دختر مصطفی هم حدود سه سال داشت. اخلاق و رفتارش شبیه پدرش بود.💯 از همان وقتها فاطمه را عجیب دوست داشتم.😍 شاید به خاطر آرامشی که ته چشمانش بود،💕 البته جسور بودنش هم مزید بر علت بود.
🌺🌺🌺
✨ همان روزها مصطفی یک پیشنهاد عجیب به من داد. 👇🏻
گفت: «آبجی فاطمه بیا با هم زندگینامهی شهدا رو بنویسیم!»📚
آنقدر این پیشنهاد برایم حیرتآور بود که هیچ حرفی نمی توانستم بزنم.
محمد برادرم به جای من گفت: «بابا مصطفی، فاطمه فازش فرق میکنه. روش حساب باز نکن. فکر نمیکنم دنبال این فضاها باشه!»😉
اما مصطفی روی حرفش پافشاری کرد و گفت: «استخاره کردم خوب اومده!»😊
نمیدانم در رودربایستی استخارهی مصطفی ماندم یا به خاطر رو کم کنی محمد بود که قبول کردم.👌🏻
تا راضی شدم، مصطفی گفت:«برای یکشنبه با یکی از همدانشگاهیهام قرار میذارم تا برای مصاحبه بریم!»
رفتیم اما همان یک جلسه بود، چون حال من بد بود و مصطفی هم رفت سوریه.😔
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213