#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_نود_و_دو
#فصل_هشتم_کتاب
#کوچهپسکوچههای_کودکی
#از_زبان_فاطمهسادات_افقه_دخترداییشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨یادم است تازه کلاس چهارم ابتداییام تمام شده بود.
از خانهی آقا بزرگ تهرانی، پدربزرگم، قرار بود اثاثکشی کنیم و به محلهای در چیذر برویم.
فقط دو چیز برایم مهم بود: 👇🏻
1⃣ اول اینکه خانهی چیذر هم یک حیاط برای خودمان داشت
2⃣ و دوم اینکه یک اتاق خواب برای من و برادرم محمد درست کرده بود.
🌺🌺🌺
✨ عمه و بچهها برای تعطیلات تابستان به خانهی ما آمدند.
شاید تابستان آن سال، بهترین تابستان عمرم بود.😍
به هر حال برای من که خواهر نداشتم، زهرای عمه حکم خواهر بزرگتر را داشت. 💕
و از آن طرف هم مصطفی و محمدحسین پایههای خوبی برای شیطنتهایم بودند.☺️
محمدعلی و مرتضی هم بیصدا گوشهای برای خودشان مشغول بودند.
💠 یک روز که در حیاط داشتیم بازی میکردیم، مصطفی چرخی دورتادور حیاط زد و گفت: «نظرتون چیه که استخر درست کنیم؟!»😉
زهرا با تعجب نگاهش کرد.😳
مصطفی ادامه داد: «روی در فاضلاب حیاط رو میگیریم، بچه شلنگ رو باز میکنیم تا حیاط پر آب بشه!»😁
اولین کسی که هیجان زده و بدون فکر حرفش را قبول کرد، من بودم.
همین کار را کردیم.😉 سطح آب کمی آمد بالا و بالاخره توانستیم شش نفری در حیاط آببازی کنیم و همدیگر را خیس کنیم.😄
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213