#کلام_امیرالمومنین
#دوست_واقعی
✍ دوست، دوست نخواهد بود مگر آن ڪہ برادرش را در سہ حال نگہ دارد: در سختے اش، در غيبت او و پس از مرگش.
#نهج_البلاغه_حکمت۱۳۴📗
@syed213
زمین کعبه گفت: چه کسی مقام مرا داراست که خدا خانه خود را روی من بنا نهاده و مردم از هر طرف به سوی من می آیند و خدا مرا حرم امن الهی قرار داده است. پس خداوند به او وحی کرد: بس کن و آرام باش، به عزت و جلالم قسم، فضیلتی که به تو داده شده، در برابر فضیلتی که به سرزمین کربلا داده ام، همانند سوزنی است که در آب دریا فرو رود و مقداری از آن آب بردارد
و اگر خاک کربلا نبود، فضیلتی به تو نمی دادم و اگر آنچه سرزمین کربلا در بر دارد نبود، تورا و خانه ای را که به آن فخرمیکنی، نمی آفریدم، پس آرام بگیرو متواضع و حقیر باش و با نظر حقارت و تکبر به سرزمین کربلا ننگر وگرنه تورا فرو می برم و در آتش جهنم می اندازمت
[حدیث از امام صادق علیه السلام]
منبع: کامل الزیارات، ص۲۶۷؛ وسائل الشیعه،ج ۱۴، ص۵۱۴؛ بحارالانوار، ج۹۸، ص۱۰۶.
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مصطفی_صدرزاده:👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پایان ماموریت بسیجی شهادت است...✊✊✊✊✊✊
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_شصت_و_یک
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃 یک بار مصطفی از ناحیهی پا مجروح شده بود. از بیمارستان مرخص شد و داشتیم باهم برمیگشتیم. من پشت فرمان نشسته بودم و مصطفی هم کنار دستم بود.
🍃 در ترافیک بودیم و او هم مشغول صحبت کردن با تلفن. 📱
🍃 بندهخدایی آمد کنار دست ما ترمز کرد، نگاهی به داخل ماشین انداخت و دید خانمها همه چادری، مصطفی هم با پیراهن یقه آخوندی و ریش نشسته. طرف یک فحش رکیک داد و تا راه باز شد سریع گازش را گرفت و رفت.
🍃عصبانی شدم 😡 و پایم را روی گاز گذاشتم که جلویش بپیچم و از ماشین پیادهاش کنم.
🍃 مصطفی مچ دستم را گرفت و گفت: «داداش تو ماشین زن و بچه نشسته. اون بنده خدا هم از روی نفهمی یه حرفی زده، ما نباید آتش بیار معرکه باشیم که!»
🍃 همانجا مطمئن شدم که مصطفای پرشروشور دوران کودکی به مردی صبور تبدیل شده.👏
🍃وقتی برای چندمین بار تیر خورد و در بیمارستان بستری شد، امیرحسین حاج نصیری آمد پیش او و خواهش کرد که هرطوری شده کارش را ردیف کند تا به سوریه برود.🙏
🍃 امیرحسین با دلخوری تعریف کرد: «رفته بودم پیش یکی از فرماندهها تا رضایت بده و راهی بشم. طرف با پرخاش گفت: «مگه اونجا حلوا خیرات میکنن که میخوای بری؟» 😡 منم جوابش رو با تندی دادم. 😠 از اون موقع دیگه هر کاری میکنم نمیذارن حتی اسم سوریه را بیارم!» 😔 مصطفی همانطور که دراز کشیده بود گفت: «اشکال نداره. یه خودکار و کاغذ بیار تا برای حاج قاسم نامه بنویسم که بری!»😊
🍃 هر چه گفت امیرحسین نوشت و بعد هم به من اشاره کرد و گفت: «بده نامه رو داداشم تایپ کنه. تا حالا نامهی هر کسی رو تایپ کرده، بالاخره رفته سوریه!»🌹😉
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
#چهل_شب_چهل_نکته
کربلا؛
آزمایش ایمان است،
از ولیِ معصوم تا موالی
در آئینه جهاد و شهادت
آری؛کربلا بوته آزمایش الهی شد تا عیار ایمان هر انسانی در آن سنجیده شود از ولیِ معصوم تا موالی و معموم...
و هر چه به درگاه قدسی اله مقرب تر، آزمایشش دشوارتر و جانکاه تر...
نتیجه این آزمایش هزاران هزار مدعی ولایت پذیریِ شکست خورده در ادعا بود و هفتاد و اندی سربلند....
اما ابتدای این آزمایش در نینوا رقم خورد و امتدادش در طول تاریخ پیوسته جاری بوده است با سپاهی از شکست خوردگان و سرافرازان.....
و کربلا جایی برای ممتنع شدن نگذاشت در میان تمام انسانها،هر بشر باید انتخاب کند با کربلا یا بر کربلا....
#سیداحمدرضوی
#حسینیم
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم تو دورترین نقطه دنیا باشه، میام...
مگه من به جز زیارت تو از دنیا چی میخوام...
#السلامعلیالحسین
#شبزیارتیارباب
@syed213
جسم و روحم با حرم گشته عجین
حال و روزم با غمت گشته غمین
این سه واژه خواب شبهای من است
کربـــــلا......پای پیـــــاده.....اربعـــــین
#اللهمارزقنازیارةالحسین(ع)
@syed213
آقا مصطفی امشب کربلا یادمون باشید...
دعا کنید زیارت ارباب قسمت ما هم بشه...
#شبتون_شهدایی
#السلامعلیالحسینوعلیعلیابنالحسینوعلیاولادالحسینعلیاصحابالحسین
@syed213
#مهدے_جان
سلام
سلام حضرت آفتاب....
آدینه که طلوع میکند،
سرسرای این دلهای پاییزی پراز عطر نرگس میشود
انگار نسیمی از کوی بی نشانت در سراپرده ی جانها می پیچد و زنده مان میکند.
السلام علیک یا عین الحیاه...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
۵ صلوات به نیابت از ائمه اطهار علیهم السلام برای سلامتی و فرج امام زمان(عج)
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زیباست.توصیه میکنم ببینید.
📹 کی گفته هر وقت حال داشتی باید بری کربلا؟
➕ سئوالی که بعد از
ظهور نوهات از تو خواهد پرسید!
#اربعین
🌺بطلب اربابم....
🌺منو دریابم....
#حدیث_روز
💕 امام حسين (ع) 💕
اگر زمان #حضرت_مهدى(عج) را درك میكردم ، تمام عمر خدمتگزارش بودم .
📚 عقد الدّرر، ص۱۶۰
@syed213
4_5906524976344728887.mp3
14.14M
#دکتر_محمد_دولتی
🍃🍃🍃🍃
امام علیه السلام فرمودند: مردم زمان غیبت فقط کافیست بگویند:
✨یااباصالح المهدی✨
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_شصت_و_دو
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔷 قرار شد همه قبل از رفتنش خانهی مامان و بابا جمع شویم. مرتضی نیامد، اما آبجی با تمام بدحالی پسرش، امیرعلی، آمد. من هم با اینکه موقع نصب تابلو و کار با موتورجوش چشمانم به اصطلاح برقزده بود و باز نمیشد، رفتم. دلم نمیآمد حتی یک لحظه دیدار مصطفی را از دست بدهم. 💕
🔷 شام هم کلهپاچه داشتیم. بعد از شام، مصطفی گیر داد که «بیا برات قطرهی چشم بریزم!» 😉 میدانستم میخواهد سربهسرم بگذارد، اما آن موقع دوست داشتم سرم را به این بهانه روی پایش بگذارم.❣ تا دهانم را باز کردم که بگویم جان من اذیت نکنی، قطرهی تتراسایکلین را داخل دهانم خالی کرد.😄 دلم نیامد تلافی کنم، اما تا یک هفته هیچ طعمی را نمیفهمیدم.😩
🔷 مردادماه رفت، مجروح هم نشد. مثل همیشه انگار منتظر بودیم تا یک جایش زخمی شود و رضایت بدهد تا چند وقتی ببینیمش، اما اینبار رفتن و ماندنش انگار تمامی نداشت. 😔
🔷 مرداد جایش را به شهریور داد. فاطمه اول مهر رفت مدرسه، اما مصطفی مدرسهرفتنش را ندید. 😔 محرّم آمد و مصطفی نیامد تا هیئت را برگزار کند. 😔
🔷 هر چه روزها میگذشت دلهرهی ما هم بیشتر میشد. به خصوص به دلیل خبرهایی که از عملیات در حلب داشتیم.
تمام دوست و فامیل و آشنا تا مرا میدیدند میپرسیدند: «از مصطفی چه خبر؟» من هم به شوخی میگفتم: «شهید شده!»😉 همه میخندیدند و میرفتند.
🔷 ظهر تاسوعا تمام شد، اما هنوز خبری از مصطفی نبود. کمکم دلمان شور افتاد. ظهر جایش را به شب داد. دیگر بیقرار بودیم. با مامان و بابا رفتیم خانهی مصطفی. موبایلم زنگ خورد. دایی حسین بود. قلبم هرّی ریخت. از مامان فاصله گرفتم و گوشی را جواب دادم. دایی گفت: «متاسفانه خبر خوبی ندارم، بچهها خبر شهادت مصطفی رو آوردن!»🌹
🔷 نمیدانستم چه کار باید بکنم. همه چشمشان به من بود. گوشی را قطع کردم تندتند گفتم: «دایی نگران بودن و گفتن اگه خبری شد من رو هم در جریان بذارین!»
🔷 خیلی نگذشت که خبر شهادتش تایید شد.😔🌹 انگار همهی خانه یک لحظه در بهت فرو رفت. در کوچه قیامت شد. بچههای بسیج، خانمها و آقایانی که تازه خبر را شنیده بودند، به کوچه آمده بودند.
🔷 انگار آن شب تمام نمیشد. آخر روز جمعه بود، تاسوعا بود، اما مصطفی نبود. به عکسش نگاه میکردم. لبخندی پرمعنا داشت. نمیدانستم در آن اوضاع خندهاش را باید چگونه معنا کنم.💕
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع : کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
#چهل_شب_چهل_نکته
کربلا؛
آزمایش ایمان است،
از ولیِ معصوم تا موالی
در آئینه جهاد و شهادت
آری؛کربلا بوته آزمایش الهی شد تا عیار ایمان هر انسانی در آن سنجیده شود از ولیِ معصوم تا موالی و معموم...
و هر چه به درگاه قدسی اله مقرب تر، آزمایشش دشوارتر و جانکاه تر...
نتیجه این آزمایش هزاران هزار مدعی ولایت پذیریِ شکست خورده در ادعا بود و هفتاد و اندی سربلند....
اما ابتدای این آزمایش در نینوا رقم خورد و امتدادش در طول تاریخ پیوسته جاری بوده است با سپاهی از شکست خوردگان و سرافرازان.....
و کربلا جایی برای ممتنع شدن نگذاشت در میان تمام انسانها،هر بشر باید انتخاب کند با کربلا یا بر کربلا....
#سیداحمدرضوی
#حسینیم
@syed213
2-golchin-banifateme-[www.harfetaze.com].mp3
7.73M
کربلا...کربلا...کربلا....
اللهم ارزقنا....
🎙 #سیدمجیدبنیفاطمه
@syed213
حسین جانم ...
حالا تمام دغدغه ام این شده ...
این اربعین کربلا میبری مرا ...
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_شصت_و_سه
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ با پدرم رفتیم داخل حسینیهی پایین خانهشان. تمام دوست و رفیقهاش منتظرمان بودند. هر کس خاطرهای از مصطفی میگفت.
✨ یکی از سرهنگها برایمان تعریف کرد:
🔵 با تعدادی از سردارها و سرهنگها رفته بودیم سوریه. همه برای خودشون کسی بودن. منم دورهی دافوس رو گذرونده بودم و مسئول آموزش مسائل نظامی بودم. وارد که شدیم دیدیم جوونی گوشهی دفتر نشسته که بعد از ورود ما جلومون نیمخیز شد. کمی از رفتارش دلگیر شدیم. حاج قاسم نقشهی روی میز رو نشونمون داد و از ما مشورت خواست. حرفامون که تمام شد حاج قاسم دست اون جوون رو گرفت و گفت: «ابراهیم بیا!» اسم "سید ابراهیم" را زیاد شنیده بودیم، اما توی اون لحظه نفهمیدیم این همون سید ابراهیم معروفه. اونقدر هم آوازهش بلند بود که همهمون دلمون میخواست سید ابراهیم رو ببینیم. وقتی اومد سمتمون از لنگلنگان راهرفتنش متوجه شدیم مجروحه. حاج قاسم به نقشه اشاره کرد و گفت: «نظر تو چیه سید ابراهیم؟» تازه اونجا متوجه شدیم این جوون لاغر بلندقد همون سید ابراهیم معروفه.😍 🔵 مصطفی نگاهی به ما کرد و بعد سرش رو پایین انداخت و گفت: «سردار، تموم این بزرگان، عزیز من هستن. برام سخته جلوشون حرف بزنم، اما حمل بر بیادبی نباشه، با نظریههایی که این دوستان دارن، من حاضر نیستم حتی یه نیرو هم همراهشون کنم!»
🔵 کلی بهمون برخورد اخممون در هم رفت.😡 سید ابراهیم ادامه داد: «این جنگ با جنگ هشت ساله و درگیرهای زمان انقلاب، زمین تا آسمون فرق داره. جنگ شهری ساختارهای خاص خودش رو میطلبه. توی این جنگ درجه و مدال حرف نمیزنه. باید درجه رو درآورد و با لباس خاکی پای میز نقشه ایستاد. اگه شما از روی نقشه یه راه و یه مسیر رو اشتباه طراحی کنید و نیروها کمین بخورن، باعث از بین رفتن و شهادت خیلیها میشید.» حرفاش برامون گرون تموم شد. به تندی گفتم: «تو از جنگ چی میفهمی؟»😠 گفت: «کار شما چیه؟» با اطمینان سرم را تکان دادم و گفتم: «دافوس گذروندم!» جواب داد: «شما از فاصلهی دوازده متری میتونی تیر بزنی به هدف؟» خندهای کردم و گفتم: «مرد مومن، من از فاصلهی دویستمتری خال سیاه رو زدم، دوازدهمتر که چیزی نیست!» 🙂 نگاهی کرد و گفت: «توی میدون باید ثابت بشه. دوازده تا تیر با دوازده تا نشون به شما میدم. دوازده بار هم اجازهی شلیک دارید. اگه یکی از اینا رو زدید حرفم رو پس میگیرم و هر طور که شما گفتید پیش میریم، اما اونطوری که میگم باید شلیک کنید!» 🔵 دوازده نشانه رو گذاشتیم. سید ابراهیم هدفا را شمارهگذاری کرد و گفت: «وقتی گفتم هدف شمارهی یک شما باید بلافاصله یک رو بزنی، گفتم هفت شما باید هفت رو بزنی!»
🔵 تندتند شمارهها رو میگفت من نمیتونستم تمرکز کنم. چون باید سریع اسلحه رو پایین میآوردم و در کسری از ثانیه برای تیراندازی بعدی آماده میشدم. به علاوه اینکه شمارهی هر کدوم از هدفا هم باید توی ذهنم ثبت میشد. بهجای دوازده تیر، شانزده تا شلیک کردم و هیچکدوم به هدف نخورد!😔 با ناراحتی گفتم: «شما خودت میتونی بزنی؟» به جای قناسه، کلاشینکف دست گرفت و هر شمارهای رو که میگفتم بلافاصله میزد. اگه این صحنه رو نمیدیدم اصلا باور نمیکردم که چنین چیزی ممکنه!
🔵 بعدها یکی از همرزماش برام تعریف کرد که توی یکی از عملیاتا مجروح شده بود و ما بهش دسترسی نداشتیم، فقط میتونستیم از پشت دوربین رصدش کنیم تا به محض مساعدشدن اوضاع، عقب بیاریمش. سید ابراهیم پشت یه تختهسنگ کمین گرفته بود. از پشت دوربین دیدیم یه داعشی پشت سرش و در فاصلهی تقریبا هفتمتریشه. 😱 اوضاع طوری بود که حتی بیسیمم نمیتونستیم بزنیم. نفهمیدیم چطور شد که سید ابراهیم بدون اینکه سرش رو برگردونه به پیشونی طرف شلیک کرد. وقتی سید رو عقب آوردیم، پرسیدیم: «چطور فهمیدی پشت سرت یه داعشیه؟» گفت: «احساس کردم کسی پشت سرمه و باید تیراندازی کنم!»
✨ سرهنگ اینها را میگفت اشک میریخت. 😭 مصطفی دورههای این نوع تیراندازی را با بچههای حزب الله لبنان گذرانده بود.👏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213