#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_دوم
#فصل_اول_کتاب
#نذر_عمویم_عباس
#از_زبان_مادر_بزرگوار_شهید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔹چشمانم میسوزد. ای کاش امروز زودتر تمام شود.😔
🔹این تاسوعا من را یاد تاسوعای سال ها پیش میاندازد. دلشوره آن روز هم همین طوری بود.
آن وقتها خانه ما، نزدیک خانه مادرم ،توی خیابان مهران در اهواز و بالای یک نانوایی بود.
🔹مادرم دهه اول محرم، صبح ها روضه داشت.
🔹مرتضی را باردار بودم. آن روز هر چه کردم که مصطفی را راضی کنم تا با من راهی شود، زیر بار نرفت. پایش را توی یک کفش کرده بود که «می خوام با داداش محمد حسین برم دسته ببینم.»
🔹قبول کردم. به عادت همیشه برایشان آیت الکرسی خواندم و رفتم.
🔹توی مجلس بودیم که در خانه باز شد و خانمی با وحشت آمد پیش مادرم و هراسان گفت: «بی بی! چه نشستی که موتوری مصطفی رو کشت!»😱
🔹زن ها وسط روضه دویدند توی خیابان تا ببینند چه شده. اما من از ترس نمیتوانستم از روی زمین بلند شوم.😞 فقط توی دلم گفتم: «#عمو_عباس، مصطفی نذر خودت. سالم بمونه و بشه سرباز خودت.»
🔹وقتی مصطفی را آوردند سالم بود؛😊 فقط کمی پهلویش خراشیده و سرش شکسته بود.
🔹بعدا متوجه شدم که موتوری🏍 پرتش کرده آن دست خیابان، اما به لطف خدا و حضرت عباس (ع) سالم ماند.😊
🔹تا قبل از ۱۴ سالگی، حتی خود مصطفی هم از نذرم خبر نداشت.
🔹از آن روز، هر سال روز تاسوعا توی روضهی مادرم شیر میدادم. امسال هم وقتی به مادرم سر زدم پول شیر را دادم و برگشتم تهران.
🔺مرتضی یکسال و خرده ای داشت و مصطفی هم عاشق این بود که برایش بزرگتری کند.😊
🔺مدام می خواست او را بغل کند یا بخواباند. اما من از ترس اینکه بلایی سر مرتضی نیاید هر دفعه به بهانه ای نمیگذاشتم.🍃
🔺یک بار خیلی اصرار کرد و من هم مقاومت کردم.✨
🔺همانطور که مرتضی را گرفته بودم پاهایش را کشید و موهایش توی دستم ماند.😱
دعوایش کردم و گفتم: «این چه کاری بود که کردی؟»😡
🔺با ناراحتی گفت: «اگه مرتضی رو بهم ندی خونه رو آتیش میزنم!»😔
🔺حرفش را جدی نگرفتم و رفتم اتاق طبقه بالا تا لباس بچه را عوض کنم.
🔺مصطفی همانجا ماند.😔
🔺آن وقت ها یک اتاق پایین بود که به جای آشپزخانه از آن استفاده می کردیم.
🔺بعد از چند دقیقه دیدم خانه را دود گرفته😱 سریع پایین رفتم و دیدم کنار گاز نشسته و با کبریت فرش کف آشپزخانه را آتش زده است.🔥
🔺بعد از اینکه آتش را خاموش کردم، او را توی بغلم گرفتم و بوسیدم.💕
🔺همانطور که روی پایم نشسته بود گفتم: «مامان چرا اینکارو کردی؟»😳
🔺با خونسردی گفت:«من که بهتون گفته بودم!»😊
🔺آنقدر نگران شیطنتهای بی اندازهاش بودم که او را پیش یک متخصص مغز و اعصاب بردم.
🔺دکتر بعد از کلی سوال و جواب و حرف زدن با مصطفی گفت: «خانم این بچه سالمه. فقط یک ایراد داره؛ روحش برای این جسم خیلی بزرگه. لطفا بچه را از این دکتر به آن دکتر نبرید.»
🔺 یک روز با بچه های عمویش مشغول بازی در حیاط بودند که یک کرم کوچک از میانشان رد شد.
🔺 مصطفی بچهها را کنار کشید و گفت: «برید کنار له نشه.»
🔺 بعد خودش کرم را آرام برداشت و برد سمت دیگر حیاط.
🔺 آمد داخل خانه و یک ظرف آب هم از من گرفت تا به کرم آب بدهد.😊
🔺 خیلی مواظب بود پایش روی مورچهها و حشرات نرود.
🔺 حتی دل این که یک سوسک را بکشد، نداشت.
🔺 آنها را توی حیاط می انداخت.
🔺 میگفت: «اینا هم مثل ما حق زندگی دارن.»😊💗
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار_مجموعه مدافعان حرم_انتشارات روایت فتح
@syed213
✨ سلام رفقا...
🏴 عزاداریهاتون انشاالله قبول باشه...
🙏🏻 انشاالله مزد عزاداریهاتون زیارت #اربعین سیدالشهدا (ع) باشه...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
قراره کتاب #قرار_بی_قرار (زندگینامه #سید_ابراهیم) رو با کمک شما بخونیم...
✅ کتاب رو قرار هست به صورت #صوتی با #صدای_شما اعضای محترم و رفقای سیدابراهیم داخل کانال قرار بدیم...
🔺هر کسی تمایل داره تو طرح "قصهی #مصطفی_باصدای_من " شرکت کنه به آیدی زیر پیام بده...
👇🏻👇🏻👇🏻
@zrn_6791
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 هنگامى که از چیزى (زیاد) مىترسى خود را در آن بیفکن، چرا که سختى پرهیز از آن از آنچه مىترسى بیشتر است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت175
@syed213
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠 هنگامى که از چیزى (زیاد) مىترسى خود را در آن بیفکن، چرا که سختى پرهیز از آن از آنچه
✅ شرح و تفسیر حکمت ۱۷۵ نهجالبلاغه...👇🏻👇🏻👇🏻
✨ بارها این مطلب تجربه شده است که انسان هنگامى که از چیزى #مىترسد پیوسته در #اضطراب و #پریشانى و #ناراحتى است؛ اما هنگامى که انسان خود را در آن مىافکند، مىبیند بسیار #راحتتر از آن بود که فکر مىکرد.
🔺 دلیل این مشکل روانى روشن است...👇🏻👇🏻👇🏻
1⃣ زیرا اولاً تا انسان وارد چیزى نشده، پیوسته در پریشانى و وحشت به سر مىبرد و اى بسا روزها و هفتهها این درد و رنج ادامه یابد؛ اما هنگامى که خود را در آن افکند ممکن است در چند دقیقه پایان یابد.
2⃣ ثانیاً تا انسان به سراغ مطلبى که از آن مىترسد نرود #احتمالات گوناگون مىدهد که بسیارى از آن احتمالات #بیش از واقعیتى است که در آن امر مخوف وجود دارد. به همین دلیل درد و رنج انسان افزایش مىیابد.
🔺 ازاین رو بعضى از علماى اخلاق در کتب اخلاقى براى #درمان رذیله ترس پیشنهاد مىکنند انسان در صحنههاى رعب آور #وارد شود...
✅ مثلاً بعضى از خوردن دارو یا تزریق آمپول وحشت دارند؛ اما هنگامى که چند بار تکرار مىشود وحشت آنها به کلى فرو مىریزد.
❇️ یکى از فلسفههاى انواع #تمرین و #رزمایشهاى_نظامى #زدودن آثار ترس از جنگ از دلهاى سربازان و افسران و فرماندهان است.
💠 سعدى در گلستان خود داستان زیبایى در این زمینه نقل مىکند.
🔺 مىگوید: پادشاهى با غلامى عجمى در کشتى نشست، و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتى نیازموده. گریه و زارى در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمىگرفت و عیش مَلِک از او منغّص بود چاره ندانستند. حکیمى در آن کشتى بود. مَلِک را گفت: اگر فرمان دهى من او را به طریقى خاموش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام را به دریا انداختند. بارى چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتى آوردند و به دو دست در سکان کشتى آویخت. چون برآمد به گوشه اى بنشست و آرام یافت. مَلِک را عجب آمد پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتى نمىدانست.
✅ "قدر #عافیت کسى دارد که به #مصیبتى گرفتار آید."
🔹 بسیار مىشود که انسان به علت این گونه وحشتها به سراغ کارهاى مهم نمىرود و در واقع مانع بزرگى بر سر راه کارهاى بزرگ مىشود.
🔸 به گفته مرحوم کمره اى در منهاج البراعة بسیارى از مکتشفان و محققان جهان با عمل به این دستور به افتخارات بزرگى نائل شده اند؛ آنها در درون جنگلها و صحراهاى آفریقا و بیابانهاى پراکنده وارد مىشوند و به سیر دریاها مىپردازند و به درون جزایر دوردست نفوذ مىکنند و از این طریق هم ثروت فراوانى به دست مىآورند و هم شهرت جهانى کسب مىکنند. افزون بر این به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظهاى مىشود.
🔺 سپس این سخن حکیمانه را در قالب شعرى بیان مىکند:
چو ترسى ز امرى بینداز خویش
در آن و بپیراى تشویش خویش
دو دل بودن و خود نگه داشتن
بسى سختتر مىکند قلب، ریش
✨ در زبان عرب ضربالمثلهاى جالبى در این زمینه دیده مىشود;
✅ از جمله: «أُمُّ الْمَقْتُولِ تَنامُ وَأُمُّ الْمُهَدَّدِ لاتَنامُ; مادر مقتول به خواب مى رود، ولى مادر کسى که تهدید به قتل شده به خواب نمىرود».
💠 ولى به هر حال این سخن بدان معنا نیست که انسان #بىمطالعه خود را به خطر بیفکند، بلکه به مواردى مربوط است که انسان ترس بیجا به چیزى دارد و همین مانع پیشرفت برنامههاى او مىشود. در این گونه موارد باید با #مطالعه و #مشورت وارد عمل شد تا ترس فرو ریزد و شجاعت اقدام به عمل حاصل شود.
🔹 این سخن را با شعرى از شاعر عرب پایان مىدهیم: "به جانت سوگند که ناراحتى در زمانى است که انسان انتظار امر ناراحتکننده اى را مىکشد و چه بسا این ناراحتى از آنچه در انتظار اوست بیشتر است."
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرمانده_دلها ...
🎥 کلیپی از #سیدابراهیم و با پس زمینه مداحی #سید_مهدی_میرداماد
قدم به قدم به #بهشت ان شاءالله
@syed213
⭕️میگوید: اقتدار روحانی در سازمان ملل را دیدی؟ همه سران دورش حلقه زده بودند.
نه بزرگوار! اقتداری اگر هست محصول خون شهید طهرانی مقدم و موشکهای دشمن شکن و مجاهدت حاج قاسم و سیدحسن و انصارالله است.
وگرنه شیخ بنفش، تاکنون جز "بدهیم برود" چه در چنته داشته که اقتداری بیاورد و اعتباری؟!/فرید ابراهیمی
@syed213
⭕️اگر یک جوان مومن ۲۰ ساله محاسن خود را نتراشد و انگشتر عقیق بر دست کند به او می گویند #ریاکار
اما اگر یک شهردار به رفقایش پول بدهد تا برایش بنر صدمتری تبریک بزنند به او نمی گویند #ریاکار!
به نظر شما نصب این بنر طولانی حواس رانندگان را پرت نمی کند؟ مثل اینکه بعضی از منافقان کوردل نفوذی در شهرداری ها فقط با کلمه #شهید مشکل دارند.
رویتان سیاه باد!/خیانت خواص
#کوچه_شهید
#مرگ_بر_منافقین_و_کفار
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حاج مهدی رسولی: اربعین باید خانوادگی به کربلا رفت
▪️بهترین تربیتها برای خانواده در اربعین اتفاق میافتد
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_سوم
#فصل_اول_کتاب
#نذر_عمویم_عباس
#از_زبان_مادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔮 از خانه بالای نانوایی اسبابکشی کردیم و رفتیم شهرک دانشگاه که نزدیک خیابان گلستان اهواز بود.
🔮 آن وقت ها هنوز شش سال هم نداشت.
نزدیک خانهمان یک مسجد بود که متولیانش به بچه ها خیلی مجال نمیدادند.
🔮 مخصوصا اگر ایام محرم میشد اصلاً اجازه نمی دادند تا بچه ها بیایند کمک یا حتی توی دستههای عزاداری شرکت کنند.😔
🔮 مصطفی خیلی دوست داشت توی دسته زنجیرزنی شرکت کند اما چون خیلی ریزنقش بود به او توجه نمیکردند.
🔮 هر بار که با آقا محمد از مسجد به خانه برمیگشت باغصه میگفت: «نگذاشتند من بروم توی دسته.»😔
🔮 این مسئله برایش دغدغه بزرگ شده بود. برای همین تصمیم گرفت خودش یک دسته عزاداری راه بیندازند.😊
🔮 هر چه پول هفتگی، ماهانه یا عیدی دستش آمد، پس انداز کرد تا اینکه توانست برای محرم سال بعد چند طبل، زنجیر و پرچم بخرد.🏴
🔮 علاقه عجیبی به پرچم داشت و همیشه توی هیئتها پرچم دار بود.
🔮 بالاخره محرم سال بعد تمام بچه های محله را با کمک محمدحسین جمع کرد و یک دسته کنار هیئت مسجد راه انداخت.😊
🔮 اهالی مسجد مانده بودند که چه طور یک بچه هفت ساله توانسته یک دسته راه بیندازد.😳
💢 از همان بچگی خودش باید همه چیز را تجربه میکرد و کارهای مربوط به خودش را هیچکس حق نداشت انجام بدهد.😊
💢 البته من و پدرش هم آدمهایی نبودیم که چیزی را اجبار کنیم.
💢 یادم است لباس عید بچهها را کوچک بودند خودم میخریدم.👕
💢 یکی، دو بار برای مصطفی که لباس خریدم گفت: من اینا رو نمی خوام.😔 خودم باید انتخاب کنم.
هر چند سلیقهاش را می دانستم؛💕 اما حتما باید خودش برای خرید میآمد. برای همین مجبور میشدم لباسها را پس بدهم تا خودش بیاید و انتخاب کند.
🔻 به آب و هوای اهواز به شدت حساسیت داشتم.
🔻دکتر تاکید کرده بود نباید اهواز بمانم.😔
🔻این شد که اثاثمان را جمع کردیم و راهی شمال شدیم.
🔻 یک خانه کوچک در روستای بندپی شرقی در "گلیا" که به معنی گلوگاه بود، در استان مازندران کرایه کردیم.
🔻 آنجا که رفتیم مصطفی به یک ماه نکشیده، زبانشان را یاد گرفت و مثل خودشان صحبت می کرد.😄
🔻 محمد حسین و مصطفی، عاشق دایی حسینشان بودند💕 و برای اینکه بتوانند بیشتر در دلش جا باز کنند، از همان اهواز اصرار کردند که باید برویم کلاس کشتی.
🔻 میدانستند داییشان این چیزها را دوست دارد.❣
🔻وقتی هم که به شمال رفتیم کشتی پهلوانی مازندرانیها که اسمش "لوچو" بود، یاد گرفتند.
🔻 قرار بود مسابقات کشتی در همان منطقه برگزار شود.
🔻 مصطفی و محمدحسین به برگزار کننده های مسابقه اصرار کردند که ما هم باید در مسابقه شرکت کنیم.🙏
🔻 آنها میگفتند: «شما جنوبی هستید و کشتی ما را بلد نیستید.»😔
🔻 اما مصطفی پایش را توی یک کفش کرده که باید مسابقه بدهیم.
🔻بلاخره راضی شدند.😊
🔻 کشتیگیرها بچه ها را دست کم گرفته بودند، برای همین آنها هم مقام آوردند.🏆
💎 از همان موقع با دایی حسیناش مسابقه شطرنج می داد.
💎 دایی حسین هم خیلی جدی با او بازی میکرد.
💎 هر وقت ما خانهشان بودیم یا آنها پیش ما بودند، بساط شطرنج هم به راه بود.
💎 همین یک انگیزه شد تا مصطفی خیلی جدی دورههای آموزش شطرنج را بگذراند.👏
💎 آنقدر پیگیر بود که تنها به یادگرفتن بسنده نمیکرد و حتما باید توی مسابقات شرکت میکرد و مقام میآورد.😊
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار_مجموعه مدافعان حرم_انتشارات روایت فتح
@syed213
✨ سلام رفقا...
🏴 عزاداریهاتون انشاالله قبول باشه...
🙏🏻 انشاالله مزد عزاداریهاتون زیارت #اربعین سیدالشهدا (ع) باشه...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
قراره کتاب #قرار_بی_قرار (زندگینامه #سید_ابراهیم) رو با کمک شما بخونیم...
✅ کتاب رو قرار هست به صورت #صوتی با #صدای_شما اعضای محترم و رفقای سیدابراهیم داخل کانال قرار بدیم...
🔺هر کسی تمایل داره تو طرح "قصهی #مصطفی_باصدای_من " شرکت کنه به آیدی زیر پیام بده...
👇🏻👇🏻👇🏻
@zrn_6791
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
✨ سلام رفقا... 🏴 عزاداریهاتون انشاالله قبول باشه... 🙏🏻 انشاالله مزد عزاداریهاتون زیارت #اربعین س
رفقا
بدویید...
جا نمونیدااا...
قصه زندگی #شهید_مصطفی_صدرزاده رو #شما برامون بخونید...🌸