•••{🥀♥️}•••
دࢪ پـایاݩ فعاݪێٺ امࢪوز ..
یادے میکنێم از (شهیدحسینولایتیفر)
▪️#معرفی_شھید :
شهیدحسینولایتیفر
تولد⇦ ¹³⁷⁵.⁴.⁶
شہادت⇦ ¹³⁹⁷.⁶.³¹
محلشهادت⇦ اهواز
آدرسمزار⇦ گلزارشهیدآباددزفول
• • •
حسین ولایتیفر ۶ تیر ماه ۱۳۷۵ در شهرستان دزفول، در خانهای که رنگ و بوی معنویت میداد و در خانوادهای که از متدیّنین شهرستان بودند؛ دیده به جهان گشود.در همان سنین کودکی به همراه برادر بزرگتر به مسجد میرفت. در هشت نه سالگی عضو جلسات قرآن مسجد حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شد.
حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات قرآن، تاثیر بهسزایی در شکل گرفتن روحیات حسین داشت.در همین جلسات بود که مسئولیتپذیری را آموخت و در حلقهها و گروههای مطالعاتی، بر معرفت خود افزود.
روحیات طنز و شوخطبعی حسین، در کنار این ویژگیها، شخصیت جذابی به او داده بود. روزها و ساعتها در مسجد وقت میگذاشت و کار میکرد. بهطوری که در بین رفقا به آچار فرانسه معروف بود. برای کسانی که شوخطبعی حسین را در بین رفقا دیده بودند، جدیت در کار تا این حد باورکردنی نبود.حسین پس از طی کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، رشته معارف را انتخاب کرد و در دبیرستان شهید مطهری دزفول مشغول به تحصیل شد. چند سالی بود در جلسات مسجد حضور داشت و به قول خودش باید زکات حضور در این فضای فرهنگی را میداد.
صبحها که از خانه بیرون میرفت تا آخر شب به خانه بازنمیگشت. برادر شهید نقل میکند که روزی به حسین گفتم: «چقدر خودت را خسته میکنی؛ کمی استراحت کن!» حسین در جواب به او گفته بود: «این بدن خمس و زکاتی دارد که باید پرداخت شود.»
📓⃟🖤¦⇢ #شب_بخیر
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|
.•بسماݪلھـالࢪحمݧ الرحیــݥ•....🌿
#بسمرٻّالشھدآ🥀
#بهنامخداےسیدابراهیم...💔
▪️#صبحتون_امامزمانی🌿
چه روزے شود روزے که
صبحم را با سلامِ
به شما خوشبو کنم
مولاے من ♥️
هرگاه سلامتان مے دهم
بند بند وجودم لبخندتان را
احساس می کند
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...🙂💚
-أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|
▪️#روزمونوباسلامبهشهداآغازکنیم↓″🙃❤️}
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|
▪️#دلتنگی_شهدایی♥️
دوستتدارم
بگذارلغتنـامھراورقبزنم..
تاواژھایبیـٰابمبـرای
اشتیاقمبھتووخدایتو..🌿
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|
|گردانسیدابراهیم|
▪️#دلتنگی_شهدایی♥️ دوستتدارم بگذارلغتنـامھراورقبزنم.. تاواژھایبیـٰابمبـرای اشتیاقمبھتووخ
◾️#خاطره_شهید🎙💛
به شوخی گفتم : "سید ابراهیم دیدی شهید نشدی!😁 این دیگه فرصت آخرت بود!"
لبخندی زد و گفت : "من اگرم شهید بشم تاسوعا شهید میشم🖐🏻♥️"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همرزم شهید
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|
شھادت
پایانڪسانےاست. . .
ڪہبہتڪلیفشانعملڪردند🙃💔
◾️#استوری🌿
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|
#طنز_جبهه😂
-پسرخاله زن عموی باجناق:😁👇🏻
یک روز سید حسن حسینی از بچههای
گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد.
موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او
را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه
از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود😞
بغض گلوی ما را گرفت🥺بدون شک شهید
شده بود. آماده میشدیم برویم پائین
که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند،
پرسیدیم: «حسن چه شد؟»🧐
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم😳
پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود😳😶😂
خیلی شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم
والا امکان نداشت بگذارد بیایم.
هرطور بود مرا نگه میداشت!»
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|
|گردانسیدابراهیم|
#چندثانیہمستۍ ⇠
◾️#آیه_گرافی🌿
《ظَهَرَ ٱلفَسَادَ فِی ٱلبَرِّ و ٱلبَحرِ...》
-گناه من اگه باعث مشکلی هم بشه به خودم میرسه به کسی مربوط نیست!
چی میگی؟؟همین گناه منو تو دنیا رو به فساد میکشونه😔💔
|ɢᴏʀᴅᴀɴsᴇʏᴅᴀʙʀᴀʜɪᴍ|