eitaa logo
|گردان‌سیدابراهیم|
509 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
•﷽• . راه‌ِ‌شهدا‌رو‌باید‌رفت نه‌فقط‌دربارش‌حرف‌زد! آشناشو‌بااین‌راه‌بعدتوش‌قدم‌بردار‌ خودشھداهم‌کمکت‌می‌کنن🌿 . ◾️شرایط داره بلاخره✌️🏽(: " @sharayt " . ◾️اینجاحرف‌میزنیم " @brobach_gordan "
مشاهده در ایتا
دانلود
💕✨ هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهید است... ♡ •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی💕✨ هر چه امروز کشور ما دارد و هرچه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهید ا
🎙🦋 هر کاری می‏‌کرد خدا را در نظر می‏‌گرفت اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره می‏زد حتی کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد می‏ آمد انجام نمی‏‌داد. •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
💔🦋 شهادت؛ عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است... •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی💔🦋 شهادت؛ عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است... #شهید_محمدحسین_حدادیان #م
🎙💕 بعد از شهادت محمدحسین ، یک روز قرار بود خانواده ی شهید حججی به منزل ما بیایند. خستگی و طولانی بودن راه باعث شده بود فرزند شهید حججی بی قراری کند. برای اینکه فرزند شهید بتواند بخوابد متکای محمدحسین را برایش آوردم. فرزند شهید به قدری روی متکای محمدحسین آرام شد که مادرش میگفت تا به حال اینقدر آرام نبوده... 《به‌روایت‌مادر‌شهید》 •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
💔 یکــــ روز مـی افتـــد ؛ آن اتفــاق خـوبــــ را مـی گــویـــم ... مــن بـــه افتـــادنـی کــه بــرخــاستـــن اوستــــ ایمـــان دارم ؛ هـــر لحظـــه ، هـــر روز ، هــــر جمعـــه... •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
||استادپناهیان‌:🌱 بچہ‌ها‌سابقہ‌نشون‌دادھ❤️ برای‌تمنای‌شهادت‌نباید بہ‌سابقہ‌خودت‌نگاھ‌کنی!✨ راحت‌باش! مواظب‌باش‌شیطون😈 نگہ‌بهت‌تولیاقت‌نداری...! اللهم‌‌الرزقنا‌شهادت🤲🏻🕊 •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|گردان‌سیدابراهیم|
🌈 #قسمت_چهاردهم 🌈 #هرچی_تو_بخوای اما خبری از سهیل نبود..داشت دیر میشد و باید کم کم برمیگشتیم خونه.
🌈 🌈 -مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟☺️ -گفتم کنید تا اخلاق خدا بیاد دستتون.شما گفتید تا وقتی منو نمیشناختین به مادرتون میگفتید نمیخواید با من ازدواج کنید اما حالا چیز دیگه ای میگید.شما که ثانیه به ثانیه با من نبودید،از کجا میدونید من تو موقعیت های مختلف چطوری رفتار میکنم؟ بالبخندکمرنگی گفت: _اخلاقتون اومده دستم.🙂 -درسته.ولی هنوز اخلاق خدا دستتون نیومده.سعی کنید رو بشناسید.👌 محمد بالبخند به ما گفت: _دیگه دیر وقته.باید بریم.منم باید فردا برم سرکار.😊 وسایلو جمع کردیم که سوار ماشین کنیم. سهیل به محمد نزدیک شد و آرام باهم صحبت میکردن. من و مریم و ضحی هم منتظر ایستاده بودیم که حرفهاشون تموم بشه. محمد بالبخند به سهیل گفت: _ممنون داداش جان.لازم نیست به زحمت بیفتید.😊 بعد اومد سمت ما و گفت: _سوار شین. ما هم با سهیل خداحافظی کردیم و سوار شدیم.محمد هم با سهیل روبوسی وخداحافظی کرد و سوار شد... وقتی ماشین محمد حرکت کرد،💨🚙 سهیل هنوز ایستاده بود و به رفتن ما نگاه میکرد.👀 مریم به محمد گفت: _چی گفت که اونجوری جوابشو دادی؟ محمد باخنده گفت:😁 _به من میگه اگه شما خسته ای من زهراخانوم رو میرسونم خونه ی پدرتون. بعد دوتایی برگشتن و به من نگاه کردن. منم خجالت کشیدم،🙈سرمو به طرف شیشه ی ماشین برگردوندم یعنی مثلا من دارم بیرون رو نگاه میکنم و حواسم به شما نیست. اما تو دلم برای هزارمین بار کردم بخاطر 🌟غیرت داداش محمدم.🌟 مریم گفت: _فکرکنم اتفاقی که ازش میترسیدیم افتاده.😐 من و محمد سؤالی نگاهش کردیم. گفت: _سهیل به زهرا علاقه مند شده.😕 محمد باناراحتی گفت: _درسته.ولی فعلا عاقله.قبول کرده به دردهم نمیخورن.😒 محمد خیلی جدی به من گفت: _دیگه باهاش صحبت کنی.✋ گفتم: _اگه دوباره تماس گرفت جواب ندم؟😒 محمد ترمز کرد و برگشت سمت من و گفت: _مگه شماره تو داره؟😠😳 باحالت بی گناهی گفتم: _نمیدونم ازکجا شماره مو گیرآورده.😥 -باهات تماس گرفته؟😡 -امروز که جوابتو ندادم،خودش تماس گرفت.اما متوجه تماس اونم نشده بودم و جواب ندادم.😔 -از کجافهمیدی سهیله؟😠 -بعد از تماسش پیام داد و خودشو معرفی کرد. -چی گفت؟... 😠 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
🌈 🌈 -چی گفت؟😠 -گفت اگه ممکنه قرار امشبو کنسل نکنیم.😒 -با احترام گفت؟😠 -آره.بیا خودت ببین.🙁📱 -لازم نیست.اگه پیام داد یا تماس گرفت جوابشو نمیدی،فهمیدی؟😠☝️ -باشه.😔 تاوقتی رسیدیم خونه،دیگه حرفی ردوبدل نشد... ضحی روی پام خوابش برده بود.آروم پیاده شدم وخداحافظی کردم. محمد باتأکید گفت: _دیگه نه میبینیش،نه جواب تلفن و پیامشو میدی. گفتم:باشه. اونقدر خسته بودم که خیلی زود خوابم برد....😴 ✨خدای مهربونم بازم تحویلم گرفت وبرای 💫نمازشب💫 بیدارم کرد. تاظهر کلاس داشتم... دو روز در هفته بااستادشمس کلاس داشتم،یکشنبه وچهارشنبه. خوشبختانه روزهای دیگه حتی توی دانشگاه هم نمیدیدمش.😅کلاس هام تاظهر فشرده بود ولی آخریش قبل اذان تموم شد. رفتم مسجد دانشگاه نماز بخونم.بعدنماز یاد ریحانه افتادم. دیروز هم دانشگاه نیومده بود.😟🤔امروز هم ندیدمش.شماره شو گرفتم. باحالی که معلوم بود سرماخورده صحبت میکرد.🤒😷بعد احوالپرسی وگله کردن هاش که چرا حالشو نپرسیدم،گفت: _شنیدم دیروز کولاک کردی!😊 -از کی شنیدی؟😅 -حانیه بهم زنگ زد،سراغتو ازم گرفت. وقتی فهمید مریضم و اصلا دانشگاه نرفتم جریان رو برام تعریف کرد...😍ای ول دختر،دمت گرم،ناز نفست،جگرم حال اومد....😌☺️👏👏 -خب حالا.خواستی از خونه تکونی فرارکنی سرما رو خوردی؟😜 -ای بابا!دیروز حالم خیلی بد بود.مامانم حسابی تحویلم گرفت،😅سوپ وآبمیوه و.. 🍲🍺امروز حالم بهتر شده،وسایل اتاقمو خالی کرده،میگه اتاقتو تمیزکن بعد وسایلتو بچین.😁 هر دومون خندیدیم...😁😃 از ریحانه خداحافظی کردم و رفتم سمت دفتر بسیج. جلوی در بودم آقایی گفت: _ببخشید خانم روشن. سرمو آوردم بالا،آقای 🌷امین رضاپور🌷 بود.سرش بود. گفت:سلام -سلام -عذرمیخوام.طبق معمول حانیه گوشیشو جاگذاشته.ممکنه لطف کنید صداش کنید. -الان میگم بیاد. یه قدم برداشتم که گفت: _ببخشید خانم روشن،حرفهای دیروزتون خیلی خوب بود.معلوم بود از ته دل میگفتین.میخواستم بهتون بگم بیشتر مراقب... همون موقع حانیه از دفتر اومد بیرون.تا چشمش به ما افتاد لبخند معناداری زد😉☺️ و اومد سمت من. -سلام خانوم.کجایی پیدات نیست؟😍 -سلام.دیروز متوجه تماس و پیامت نشدم.دیگه وقت نکردم جواب بدم.الان اومدم عذر تقصیر.😊 رو به امین گفت: _تو برو داداش.میبینی که خانم روشن تازه طلوع کرده.یه کم پیشش میمونم بعد خودم میام.😁😍 امین گفت: _باشه.پس گوشیتو بگیر،کارت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت. گوشی رو بهش داد.خداحافظی کرد ورفت... آخر هفته شده بود... دیگه کلاس استادشمس نرفتم.امین رفته بود.ولی استادشمس دیگه چیزی جز درس نگفت. مامانم به خانواده ی صادقی جواب منفی داده بود و اوضاع آروم بود.😊بوی عید🌸میومد. عملا دانشگاه تعطیل شده بود. هرسال این موقع... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
پایان پارت گذاری ....🌿🦋 واقعا قشنگه نخونی ازدستت رفته 😍❤️
|گردان‌سیدابراهیم|
💔 ❤️ نام: محمدحسین‌حدادیان🧔🏻 محل‌تولد: تهران🏰 تاریخ‌تولد: ۱۳۷۴/۱۰/۲۳🦋 تاریخ‌شهـادت: ۱۳۹۶/۱۲/۰۱🥀 محل‌شهادت: قتلگاه‌گلستان‌هفتم💔 آدرس‌مزار: امامزاده‌علی‌اکبرچیذر♡ وضعیت‌تاهل: مجرد🧡 تولد:👇🏻🌿 شهید محمّد حسین حدادیان در تاریخ ۲۳ دی ماه ۱۳۷۴ در تهران به دنیا آمد.شهید محمّد حسین حدادیان دانشجوی علوم سیاسی بود، او از ۷سالگی عضو بسیج بود و در مسجد فعالیّت می‌کرد.شهید محمّد حسین حدادیان، دنیایی نبود و به دنیا تعلّق نداشت. اخلاقیات:👇🏻🌿 عاشورا و هیئت بود. سینه‌زن امام حسین (علیه السّلام) بود.او خیلی اخلاص داشت. بی‌ادّعابود و هیچ وقت از کارهای خیری که می‌کرد نمی‌گفت. به نظرم مزد این اخلاص و بی‌ ادّعا بودن‌هایش را با شهادت گرفت. شهادت:👇🏻🌿 از یک ماه قبل از شهادت فرزندم، توحش‌گرانی موسوم به دراویش، در خیابان پاسداران حضور داشتند و مزاحماتی را برای مردم ایجاد می‌کردند و ما نیز ساکن و بسیجی همان محلّه هستیم.در آن روز حادثه، آشوب‌گران قصد تخریب کلانتری پاسداران را داشتند و خوشبختانه آشوبگران با هشدارهای ناجا عقب‌نشینی کردند و پس از مدّتی آن حادثه‌ی هولناک رخ داد که منجر به شهادت ۳ نفر از نیروهای نیروی انتظامی شد.پس از آن آشوبگران با چوب و سنگ و سلاح شکاری به‌ سمت نیروی انتظامی و مردم هجوم آوردند و قصد آسیب زدن به اموال مردم را داشتند، این در حالی بود که نیروی انتظامی قصد داشت، بدون خشونت به این غائله، پایان دهد و چندین بار ناجا به آن‌ها اخطار و تذکّر داده بود، امّا آن‌ها اقدامات شوم خود را انجام دادند.در آن شب حادثه، ما در مراسم عزاداری حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها) حضور داشتیم که متوجّه شدیم این آشوب‌ها آغاز شده است. محمّد حسین با شنیدن این موضوع، به‌ صورت داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفت. من نیز همراه او تا ساعت ۳ بامداد، در محلّ این حادثه، حضور داشتم. در همان لحظات بامداد، محمّدحسین در ابتدا با اسلحه‌ی شکاری مجروح شد و سپس توسط یک اتومبیل سمند، زیر گرفته شد. این خودرو دوبار از روی پسرم رد شد و او را به‌شهادت رساند. •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
محبوبِ‌ همـھ این جمعـھ هم نیومـدی کـھ . . .💔'
بھ‌نام‌خدا؎شفیـع‌وصبـوࢪ‌؛ خداونـد‌دانش‌خداوند‌نوࢪシ!💙 بسم ربِّ الشهــــدان...💔
🌙✨ کس‌رابہ‌خلوت‌ِدلِ‌من‌جزتوراه‌نیست! این‌دربہ‌روی‌غیرِ‌توپیوستہ‌بستہ‌باد...💔🙃  #•↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگے_شهدایے 🌙✨ کس‌رابہ‌خلوت‌ِدلِ‌من‌جزتوراه‌نیست! این‌دربہ‌روی‌غیرِ‌توپیوستہ‌بستہ‌باد...💔🙃 #شه
✨🎙 از سوریه زنگ می زد و تاکید می‌کرد که فاطمه قرآن حفظ کند که الان فاطمه حافظ 4 جزء قرآن است... مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد روزه بگیرد🌿 و به دوستان‌خود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید خود را تنبیه کنید🙃 ♥️ راوی پدرشهید •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
❤️🍃 «دوستی و رفاقت ارزش بزرگی است؛ اما مهم این است که با چه کسی و برای چه راهی می‌کنید...!» •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
|گردان‌سیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی ❤️🍃 «دوستی و رفاقت ارزش بزرگی است؛ اما مهم این است که با چه کسی و برای چه راهی #رفاق
🎙🍃 وحید در فعالیت های فرهنگی، ترویجی و آموزشی لحظه ای كوتاهی نمی كرد؛ اغلب ساعت های آخر شب به خانه می آمد و وقتی مادرش گله می كرد كه دیر می آیی، می گفت مادر ما وقتی برای نشست در خانه و پا روی پا انداختن نداریم، باید شبانه روز بكوشیم و تلاش كنیم تا این بچه ها درست تربیت شوند. 《به‌روایت‌پدر‌شهید》 •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
|گردان‌سیدابراهیم|
.....
دلم گرفتہ فقط شوق ڪربلا دارم . . . !💔 ـ
.... لبخند مہدے فاطمہ زیباست یا لبخند شیطان.....): انتخاب با خود توست ببین چجوریاس با خودت چند چندے/: ! گردان‌سیدابراهیم |بِـدون‌تعـاࢪف