هدایت شده از حبیب الله احمدپور
سلام
صبح تون بخیر
بسیار عالی علی اقا از این کانال که تشکیل دادی خیلی سپاسگزارم
🖤 بازگشت همه بسوی اوست 🖤
درگذشت همسر محترم مدیر کانال ، آزاده سرافراز محمد سلیمانی را به ایشان و خانواده و سایر بازماندگان تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال رحمت و مغفرت و علو درجات برای آن مرحومه و صبر و اجر را برای بازماندگان خواهانیم.
علی علیدوست قزوینی | ۱۳
برگرفته از کتاب «خداحافظ آقای رئیس»
از ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ قوی تر در تظاهرات شرکت می کردم
از ۱۲ بهمن با انگیزه و توان قوی تری در تظاهرات شرکت می کردم. فکر می کنم بیشتر مردم همین حس و حال را داشتند چرا که اکنون می دانستند رهبری قوی و مقتدر در کنارشان است و آنها را فرماندهی می کند. یکی از دوستانم که روحانی بود، به من خبر داد که قرار است به سمت پادگان حر(اسم فعلی) بروند؛ از من هم خواست که به آنها بپیوندم. من هم بی معطلّی با او و مردم دیگر همراه شدم. آقای حیدری، غیر از آنکه امام جماعت بود، آن روز به نوعی دسته های مردم را نیز فرماندهی می کرد. مردم شعار می دادند و به سمت درهای پادگان می رفتند. نظامی های داخل پادگان آشکارا از مشت های گره کرده مردم وحشت کرده بودند و نمی دانستند باید چه عکس العملی نشان بدهند. به خصوص آنکه شاه از کشور فرار کرده بود و این موضوع در روحیه ی نظامیان وابسته تاثیر بدی گذاشته بود.ناگهان دیدیم از داخل پادگان عده ای سرباز پاکوبان و مصمم به سمت مردم می آیند. با خودم فکر کردم همین حالاست که یک درگیری اساسی روی دهد و خون مردم بر زمین جاری شود. سربازها درها را باز کردند و به سمت مردم آمدند ولی بجای حمله، مردم را در آغوش گرفتند و به آنها پیوستند. مردم با فریادهای شادی و رحیه ی مضاعفی که از این اقدام سربازها گرفته بودند، همراه با سربازها به سمت پادگان یورش بردند. من در بین جمعیت بودم و متوجه شدم بین عده ای که پیشتاز بودند و نیروهای وفادار به شاه در داخل پادگان درگیری به وجود آمده و صدای تیر بلند شده است. ولی شدت آن آنقدر نبود که باعث رعب و وحشت مردم شود و شاید هم مهلتی برای ادامه ی مقاومت پیدا نکردند. با حمله ی مردم و تسخیرِ همه ی قسمت های پادگان، مقاومت نظامیان درهم شکست و پادگان تسلیم نیروهای مردمی شد. با راهنمایی آقای حیدری به سمت انبار مهمات رفتم و با افراد دیگر کمک کردیم و مقدار زیادی سلاح و مهمات بار چند وانت کردیم و برای کمیته انقلاب اسلامی فرستادیم. بعد از نماز مغرب و عشاء برای تسخیر پادگان جی، عازم شدیم. پادگان جی، راحت تر از پادگان حر سقوط کرد و به دست مردم افتاد.
سرانجام روز ۲۲ بهمن فرا رسید و با تسخیر رادیو و تلویزیون و همه ی مراکز مهم کشور عملاً مردم پیروز شدند. برای من لحظه های خوشی بود. از خداوند بخاطر اینکه کمکمان کرد تا بر طاغوت پیروز شدیم، سپاسگزار بودم. طنین الله اکبرهای شوق آمیزمان در تمام شهر پیچید.
بعد از پیروزی انقلاب، به فکر مدرسه افتادم. به آنجا رفتم و دیدم همچنان بسته و مدرسه تعطیل است. با کلیدی که داشتم در را باز کردم. مدیر مدرسه چند کلید هم به طلبه ها داده بود که یکی از آنها نزد من بود. به نظرم معنی نداشت وقتی انقلاب پیروز شده و اوضاع آرام شده مدرسه بسته باشد. باید هرچه زودتر کلاس ها دایر می شد. نباید دیگر فرصت ها را از دست می دادیم. باید درس می خواندیم. اکنون کشور به خواندن ها و بازسازی ها نیاز داشت.به دوستان و اساتید هرکدام که نشانی و دسترسی داشتم، خبر دادم و خلاصه مدرسه کم کم کارش را شروع کرد. کمیته ای انقلابی در مدرسه تشکیل شد. من با این کمیته همکاری می کردم. خبردار شدم که حضرت امام هر روز با مردم در مدرسه ی رفاه دیدار دارند. دلم می خواست ایشان را از نزدیک ببینم.تا آن زمان فرصتی دست نداده بود که بتوانم ایشان را از نزدیک ملاقات کنم و این برایم یک آرزوی بزرگ و دست نیافتنی شده بود. بخاطر دارم سال ۱۳۵۵ روزی با جمعی از دوستان نشسته بودیم و از هر دری سخن می گفتیم، بخصوص از تحرکات سیاسی و شخصیت های سیاسی صحبت می کردیم، مرکز توجه همه مان شخص حضرت امام بود. هر یک از دوستان درباره ی ویژگی های اخلاقی و صفات شایسته ایشان چیزی می گفت. با شنیدن آن حرفها، محبت ایشان هر لحظه در دلم بیشتر می شد. دلم می خواست جانم را فدای ایشان و آرمانهای اسلام بکنم. آرزوی تک تک مان دست بوسی و دیدار با این موجود دوست داشتنی بود. در میان صحبت دوستان ناخودآگاه آهی از دل کشیدم و گفتم: یعنی می شود روزی چهره ی منوّر امام را از نزدیک ببینیم! یکی از طلبه ها لبخند افسرده ای زد و گفت: فکرش را هم نکن که این آرزویی محال است و اکنون من می خواستم به این آرزوی محال دست بیابم!
آزاده اردوگاه موصل
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_علیدوست_قزوینی
انا لله وانت الیه راجعون
آزاده عزیز و بزرگوار حاج محمد رضا غیاثی از همبندان وهم اردوگاهی مان به یاران شهیدش پیوست روحش شاد این عزیز از اسرای اول جنگ بوده وده سال تمام در اسارت بوده واز اول اسارت تا پایان اسارت جزء نیروهای مومن وفادار بودند وچندین بار جابجا شدند از اردوگاهی به اردوگاه دیگری تبعید شدند داری خلق نیکو و فتار متین بودند در موصل بزرگه از نزدیکان سید آزادگان محسوب می شدند
بعد از اسارت نیز همواره در خط ولایت بودند تا این که به لقاالله پیوستند روحش شاد یادش گرامی باد تسلیت عرض می کنم به موصل یکی های عزیز و خانواده عزیز از دست رفته
روایت حماسه اسلامی ششم بهمن سال ۶۰ آمل
توسط آزاده سرافراز و رزمنده حاضر در صحنه حادثه تروریستی سال ۶۰، سید عبدالله محمودپور در دبیرستان دخترانه پرفسور سمیعی آمل - دوم بهمن ۱۴۰۳