eitaa logo
طبیب دوره گرد
634 دنبال‌کننده
296 عکس
122 ویدیو
46 فایل
-مدرس نیستم -واعظ و منبری نیستم -مدیر و معلم نیستم -محقق و پژوهشگر نیستم -حتی مشاور هم نیستم ☘شاید بتوان گفت مُربی شاید... برای شنیدن حرفهاتون اینجام👇 @Na_Ahmadi_zanjanii
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام ورحمت الله 🏴شهادت جانسوز و مظلومانه پیامبر مهربانی ها حضرت خاتم الانبیا و سبط النبی امام مجتبی(علیه السلام) را محضر‌ شما تسلیت عرض می کنم🖤 .
. 📚در ایام نوجوانی کتابی از آقای سید علی شجاعی رسید به دستم که از خوندنش بسیار لذت بردم و همچنان هر وقت ایام شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرا می رسد به یاد آن کتاب و لحظه های خوش آن می افتم .
. هرسال هم می خوام این کتاب رو به شما معرفی کنم که به بهانه ها و دلایل مختلف نمی شد،امادیشب با خودم عهد کرده بودم که هرجور شده این کتاب رومحضرتون معرفی کنم. .
. این کتاب زندگی امام مجتبی(علیه السلام) را از زمان شهادت امام علی(علیه السلام) تا زمان شهادت امام به تصویر می کشه و صحنه های زندگی امام به صورت رفت و برگشتی توسط اشخاص گوناگون روایت میشه و همین باعث جذابیت کتاب شده. .
. اما به نظرم اوج کتاب در فصل آخر کتاب هستش که این طوری شروع میشه: "حاء... سین...نون... ولخته خونی در تشت" واز اینجا روضه مظلومیت و غربت امام شروع میشه🥺 .
. اگر اهل مطالعه نیستید و علاقه ای به مطالعه کتاب ندارید بهتون توصیه می کنم این کتاب رو بخونید. قطعا از خوندنش لذت خواهید برد و در لابه لای کتاب قطرات اشک تون جاری خواهد شد.🌷🕊 .
. کتاب |حاء. سین. نون| به قلم:سیدعلی شجاعی انتشارات:نیستان https://taaghche.com/book/105600 اینم لینک کتاب در اپلیکیشن طاقچه
. سلام و ارادت 👋 عزاداری ها قبول ان شالله ❌بنده نویسنده کتاب |حاء سین نون| رو اشتباها جنای سید مهدی شجاعی نوشته بودم، که دراصل سیدعلی شجاعی نویسنده این کتاب هستند وبا تذکر استاد عزیزم حاج آقا مهدی،اصلاح کردم. اتفاقا می خواستم بنویسم که سیدعلی فرزند جناب سید مهدی شجاعی معروف هستند. 🌱انصافا هم پدر و هم پسر آثار فاخری در مورد اهل بیت علیهم السلام دارند. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. اگر دل تون برای صحن و رواق امام رضا جانمون تنگ شده با این کلیپ دل تون رو پر بدید به حرم باصفای امام رئوف🕊🌷 ما یتیمان آل طاهاییم... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام،فرا رسیدن ماه ربیع الاول رو محضرتون تبریک و تهنیت عرض می کنم.👋☺️ ماه ربیع رو بهتون تبریک میگم 🌱بخاطر اتفاق لیله المبیت 🌱بخاطر سالروز آغاز امامت زمان(عج) 🌱بخاطر ولادت رسول الله(صلوات الله علیه) 🌱بخاطر ولادت امام صادق(علیه السلام) کلیپ بعدی هم هدیه بنده به شما خوبان کانال بابت همراهی تون🎁💐 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌱خادمی "جعفر پلنگ" در حرم امام رضا(علیه السلام) 🌻حتما وقت بذارید و این خاطره شیرین رو ببینید و لذت ببرید.👌🌷 .
. السلام علیک یا فاطمه المعصومه تو همچو من سرکویت هزار ها داری ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد .
طبیب دوره گرد
. السلام علیک یا فاطمه المعصومه تو همچو من سرکویت هزار ها داری ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد
. بعد از برگشتن مون زیارت خانم نیومده بودم و امشب بعد از مدتها خدمت رسیدم .
. دعا گویتان هستم خلاصه🌷🤲 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. "بعدمن مهدی من بی کس وتنها ماند" "به غــریبی یگــانه پسرم گـــریه کنید" 🏴آجرک الله یا صاحـــب الـــزمان .
. ولادت پـُـــر خیر و بَــــرکت حضـرت مـحـــمـد مصطفی و امــــام جعــــفر صــــــــادق صـــــلوات الله علیـــــــــــــهما تبریک و تهنیت باد🌷💛 .
. جُودُكَ و كَرَمُكَ يا محمّدُ 🌱در جنگ ذات الرقاع پيامبر خدا زير درختى در كنار درّه اى پياده شد.در اين هنگام سيلى آمد و ميان آن حضــرت و يارانش جدايى انداخت. 🌱 مردى ازمشركان، پيامبر را در آن حال ديد و مسلمانان نيز در آن طرف درّه ايستاده و منتظر بودند تا جريان سيل قطـع شـود. آن مـرد مشـرك به همـراهان خود گفت : من محــمّد را مى كشم. 🌱 آن گاه نزد پيامبر آمد و به روى پيامبر خدا شمشير كشيد و گفت : اى محــمّد! اينك چه كســى تو را از چنگ من مى رهاند؟حضرت فرمود: رَبّي و رَبُّكَ "پروردگار من و تو" 🌱 در اين هنگام جبرئيل آن مرد را از اسبش پرت كرد و او به پشت افتـاد. پيامـبر برخـاست و شــمشير كشــــــيد و روى ســـينه او نشـســت و فرمود : اى غـــورث! چه كسى تو را ازچنگ من مى رهاند؟عرض كرد: جُــــــــــودُكَ و كَرَمُـــــكَ يا محمّدُ "بخشندگى و كرم تو اى محمّد" 🌱حضرت از آن مرد دست كشيد و او برخاست در حالى كه میگفت: به خـدا قـــسم كه تو از من بهتر و گرامى ترى. .
. فَصل دِل کَندن ما بُود نِمی دانستیم دیروز متربی بامرام و دوست داشتنی من از این دنیا رفت و عازم سفر ابدی گشت. او سه سال با بیماری جنگید،خُوب شد لباس عافیت پوشید،چند روزی موجب دلخوشی پدر و مادرش شد،اما در نهایت دست تقدیر چنین بود که پر بکشد و از جمع ما برود. در این دورانی که با نوجوان جماعت میپِلکم،خاطرات خوب، خوش و تلخی را چشیده ام،من شاهد از دست دادن پدر متربی،مادر متربی بوده ام ولی تجربه از دست دادن خود متربی را نداشتم آن هم از جنس علیرضای شوخ طبع و شلوغ که ذره ذره آب شد و در جلوی دیدگان ما سوخت و تمام شد. روزهایی که باید بهش امید میدادم و دروغ چرا که موفق نبودم در انجام این وظیفه،اما باز او بود که با شوخ طبعی خاص خودش بهم امید می داد و درد هایش را پشت خنده هایش مخفی می کرد‌. گاهی با خود می گویم بیا و کار تربیتی رو باهمه خوشی ها و قشنگی هایش کنار بگذار بسپار به اهلش اما چه کنم که من به ضرورت این کار رسیده ام و هیچ کاری را موثر تر از این کار نمی دانم. باید با متربی زندگی کرد،باید با او رفیق شد،باید دست او را گرفت و قله های معنویت را به او نشان داد، باید هنگامی که برید و در جا زد به او تشر زد و با یک "یاعلی" بحرکتش انداخت. باید در لحظه های درد و رنج در کنارش بود و او را رها نکرد تا مبادا رنج مصیبت او را به معصیت بکشاند. و باز باید تا منزل ابدی همراه او بود و برایش زیارت عاشورا و تلقین خواند. و این است کار یک مربی تربیتی... شب بخیر "علیرضای من" دوم مهر۱۴۰۳ .
طبیب دوره گرد
. فَصل دِل کَندن ما بُود نِمی دانستیم دیروز متربی بامرام و دوست داشتنی من از این دنیا رفت و عازم
. اگر خاطرتان را مکدر کردم،حلالم کنید و منتی برسرم بگذارید و برای علیرضای ما حمد وسوره ای بخوانید. .
روزهای اول تابستان ۸۸ بود آن هم تابستان معتدل زنجان.. گوشی همراهم زنگ می‌خورد، یکی از رفقا پیشنهاد کلاس‌های تابستانی پایگاه سید احمد خمینی (بیسیم) را می‌دهد. قرار شد کلاس‌های احکام، عقاید و مهدویت را برگزار کنم. بچه‌ها دو دسته می‌شوند یک عده در کلاس‌های راهنمایی و عده‌ای در مقطع دبیرستان. بچه‌های صاف، بی‌آلایش و به دور از خودنمایی و ریا. الحق روزهای خوبی را تجربه می‌کنم برای منی که تازه دو سال از معمم شدنم می‌گذرد. سال‌ها گذشت شاید بیش از ۱۰ سال به واسطه رفقا مطلع شدم بچه‌هایی که تا دیروز در کلاس احکام من شرکت می‌کردند و نحوه ی وضو را یاد می‌گرفتند الان دانشجویانی شده بودند در شرف معلم شدن یا طلبه‌هایی جوان با انگیزه های فراوان. شنیدن این خبرها و دیدن بچه‌های دیروز و آقا معلم‌های امروز برایم سراسر نشاط، خوشحالی و غرور انگیز بود چرا که خود را در انتخاب شایسته‌ای که کرده بودند سهیم می‌دیدم و به دیده فرزندان خود به آنها می‌نگریستم. این‌ها را چرا گفتم به این علت: یکشنبه ساعت ۲ بامداد با سردرد عجیبی از خواب بیدار شدم و مانند خیلی‌ها از سر کنجکاوی و عادت سراغ گوشی رفتم پیام تلخ برادر عزیزم نادر در از دست دادن متربی خود مرا هم آشفته کرد و کام من را به شدت تلخ نمود. شاید هیچ کس تلخی این واقعه را مانند کسانی که طعم مربیگری را چشیده‌اند نمی‌ تواند درک کند. اما نادر عزیزِ من و حاج نادر بچه‌ها کمی درک می‌کنم که چه می‌کشی.. متربی انسان مانند تکه‌ای از وجود خود انسان است اصلا متربی تکثیر مربیست ... متربی آیینه تمام قد مربیست... و این بسیار شیرین است چرا که انسان توانسته قدم در جای پای انبیا و اولیا بگذارد و عده‌ای را سر سفره معارف اهل بیت مهمان کند. نادرِعزیز شاید کسی غیر خودم از میزان علاقه که به تو دارم با خبر نباشد اما همواره تو را در سلک عاشقانی از جنس شهدا می‌دانم که خود را برای نجات دیگران عاشقانه خرج می‌کنند مخصوصاً تویی که استعداد ذاتی و خدادادی برای امور تربیتی را داری برای تکثیر امثال علیرضا ... پس بمان، عاشقانه هم بمان استوار به مانند عمه سادات و بسوز و روشنایی ببخش ارادتمند و دوست قدیمی شما مهدی رضائی محضر حضرت معصومه سلام الله علیها
. سلام حاج آقا مهدی رضایی،از قدیم الایام نسبت به بنده و مجموعه ما نظر لطف داشتند و این نوشته ایشون رو دیروز در کانال نشر دادم. نکاتی که ایشون در مورد حقیر فرمودند از سر ذره پروری بوده. واز بذل مِهر و مُحبت ایشون متشکرم🌱 .
. تو این چند روزه چنان درگیر بودم وسرم شلوغ شد که فرصت نکردم در مورد شهدا وهفته دفاع مقدس مطلبی براتون بنویسم،اما امشب قصه زندگی خانم "کونیکو یامامورا"  رو براتون روایت خواهم کرد. وعده ما ساعت ۱۰ شب .