eitaa logo
مطلب تبلیغی
22 دنبال‌کننده
136 عکس
124 ویدیو
68 فایل
مطالبی که برای تبلیغ دین مفید است. هدیه به مادر امام زمان عج؛ نرجس خاتون س @Mohammadsalari :آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ مناظرات کوبندۀ علمای شیعه باوهابی ها به قلم استادمنذر«ره» (۳) 👈 کلید دار حرم پیامبر (ص) در بحث با عالم شیعه محکوم می شود. ▪️ آية الله حاج شيخ مهدى امامى مازندرانى، فقيه و حكيم پارسا و دل آگاه عصر پهلوى، نيز با كليددار وهابى مآبِ روضة النّبى (ص) گفتگويى داشته كه بد نيست ماجراى آن را از زبان خود حاج شيخ بشنويم: 1⃣ آقاى رمضان قلى زاده، كه شرح حال حاج شيخ مهدى را تدوين كرده، با اشاره به سفر حاج شيخ به حج، و نقل داستانى جالب از تشرف وى در خواب به محضر پيامبر اكرم (ص)، به شرح چالش‏ِ علميِ حاج شيخ مهدى با كليددار مرقد پيامبر اكرم (ص) مى‏‌پردازد و از زبان حاج شيخ چنين مى‏‌نويسد: 2⃣ پس از ورود به مدينه، باغ بزرگى را كه خانه‏ هايى چند در آن [وجود] داشت، اجاره كرديم. استخر بزرگى داشت، غسل كرديم. دلم مى‏‌خواست قبر آن حضرت را ببوسم ولى چون در زمان مَلِك عبدالعزيز اول بود و كليددار هم ايستاده بود، سعى كرديم براى حفظ حرمت تشيع، از عملى كه باعث ناراحتى آنان و تضعيف مكتب تشيع مى‏‌شود، امساك كنيم؛ از اين رو، با خود حديث نفس مى‏ كردم و در دل خطاب به روح آن رحمةٌ للعالمين گفتم: «يارسول الله، مى‏‌خواهم عرض ادبى بكنم»؛ و منتظر بودم، ولى كليددار متوجه شد و پرسيد: حاج شيخ مى‏‌خواهى ببوسى؟ خواستم بگويم نه، ديدم دروغ است، از طرفى هم اگر جواب مثبت مى‏‌دادم، مرا مى ‏زدند. بالاخره گفتم «اى». او گفت تو عالمى، مگر نمى‏‌دانى اين عمل شرك است؟! 3⃣ گفتم: يك سؤالى دارم، تو را به صاحب اين قبر سوگند! كه دروغ پاسخ نگويى! قبول كرد. پرسيدم آيا تو زن و بچه دارى؟ آيا زن و بچه‏‌ات را مى‏‌بوسى يا نه؟ رنگش متغير شد و از جواب بازماند. گفتم: اگر بگويى نه، پس تو جامد بى‏‌ذوقى و اگر بگويى آرى، معنايش اين است كه تو به زن و بچه ‏ات سجده مى‏ كنى! آيا اين شرك نيست، اما بوسه زدن به ضريح مرقد پيغمبر خاتم، آورندة شريعت اسلام، شرك است؟! كليددار مرقد النبى گفت: بيا حاج شيخ، من حريف زبانت نمى‏ شوم. دستش را گشود و من بر ضريح آن سفير آسمانى بوسه زدم. 📚منبع: کتاب ذوق لطیف ایرانی اثر استاد علی ابوالحسنی (منذر) 🆔 کانال اسرار تاریخ 🌐 eitaa.com/monzer_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ ناراحتی امام جواد علیه السلام در کودکی 👇👇 🥀 برای مصائب حضرت فاطمه سلام الله علیها🥀 🍃زکریا بن آدم نقل می‌کند: حضور امام رضا(ع) رسیدم. امام جواد(ع) را که چهارساله بود نزد حضرتشان آوردند. امام جواد(ع) دستش را بر زمین زده و سرشان را به سمت آسمان بلند کرده و غرق در تفکر شدند. امام رضا(ع) به ایشان گفت: فدایت شوم! از هنگامی که نشستی در چه چیزی اندیشه می‌کنی؟! امام جواد(ع) پاسخ دادند: به اتفاقاتی که برای مادرم رخ داد، فکر می‌کنم.  به خدا سوگند، آن دو نفری که به مادرم آسیب رساندند را از قبرشان بیرون آورده، جسدشان را آتش زده و تبدیل به خاکستر می‌کنم و آن‌ را در دریا می‌ریزم. امام رضا(ع) بعد از شنیدن این سخنان، فرزندشان را به خود نزدیک نموده و پیشانی‌اش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت باد، تو شایسته این جایگاه (امامت) هستی.🍃 🌴وَ أَخْبَرَنِي أَبُو اَلْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ بْنِ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي (رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِيدِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَرْقِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي زَكَرِيَّا بْنُ آدَمَ، قَالَ: إِنِّي لَعِنْدَ اَلرِّضَا (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) إِذْ جِيءَ بِأَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ)، وَ سِنُّهُ أَقَلُّ مِنْ أَرْبَعِ سِنِينَ، فَضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ، وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ فَأَطَالَ اَلْفِكْرَ ، فَقَالَ لَهُ اَلرِّضَا (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ): بِنَفْسِي أَنْتَ، لِمَ طَالَ فِكْرُكَ؟ فَقَالَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ): فِيمَا صُنِعَ بِأُمِّي فَاطِمَةَ (عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ)، أَمَا وَ اَللَّهِ لَأُخْرِجَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُحْرِقَنَّهُمَا، ثُمَّ لَأُذَرِّيَنَّهُمَا، ثُمَّ لَأَنْسِفَنَّهُمَا فِي اَلْيَمِّ نَسْفاً. فَاسْتَدْنَاهُ، وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي، أَنْتَ لَهَا. يَعْنِي اَلْإِمَامَةَ.🌴   📚 دلائل الإمامة ج ۱، ص ۴۰۰؛ اثبات الوصية، ج۱، ص ۲۱۸ 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ کرامتی عجیب از خادمه حضرت فاطمه سلام الله علیها 🍃قطب الدين راوندى گويد: روايت شده: وقتى فاطمه عليها السّلام از دنيا رحلت نمود امّ‌ ايمن سوگند خورد كه در مدينه نماند؛ زيرا طاقت ديدن آن مواضع و محل‌هايى كه فاطمه را در آنجا ديده بود نداشت، لذا از مدينه خارج شد و به سوى مكّه حركت كرد، در بين راه آب او تمام و تشنگى بر او غلبه كرد پس دستان خود را به سوى آسمان بلند كرده و گفت: پروردگارا! من خدمتكار حضرت فاطمه هستم، آيا مى‌خواهى مرا به واسطۀ عطش و در حال تشنگى بميرانى‌؟ در اين حال خداوند متعالى دلوى آب از آسمان براى او فرستاد و او از آن آب نوشيد و هفت سال از آب و غذا بى‌نياز گرديد، و مردم او را در روز بسيار گرم به دنبال كارهايى مى‌فرستادند ولى او هرگز تشنه نمى‌شد.🍃 🌴يج، [الخرائج و الجرائح] : رُوِيَ أَنَّ أُمَّ أَيْمَنَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ حَلَفَتْ أَنْ لاَ تَكُونَ بِالْمَدِينَةِ إِذْ لاَ تُطِيقُ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَوَاضِعَ كَانَتْ بِهَا فَخَرَجَتْ إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا كَانَتْ فِي بَعْضِ اَلطَّرِيقِ عَطِشَتْ عَطَشاً شَدِيداً فَرَفَعَتْ يَدَيْهَا قَالَتْ يَا رَبِّ أَنَا خَادِمَةُ فَاطِمَةَ تَقْتُلُنِي عَطَشاً فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَيْهَا دَلْواً مِنَ اَلسَّمَاءِ فَشَرِبَتْ فَلَمْ تَحْتَجْ إِلَى اَلطَّعَامِ وَ اَلشَّرَابِ سَبْعَ سِنِينَ وَ كَانَ اَلنَّاسُ يَبْعَثُونَهَا فِي اَلْيَوْمِ اَلشَّدِيدِ اَلْحَرِّ فَمَا يُصِيبُهَا عَطَشٌ.🌴 📚بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۸ 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ کرامتی عجیب از نوه فضه خادمه👇👇 🥀 حضرت فاطمه سلام الله علیها🥀 🍃مالك بن دينار گويد: در موسم حج زن ضعيفى را ديدم كه بر شترى نحيف سوار است، مردم او را نصيحت مى‌كردند كه با آن شتر به صحرا نرود و باز گردد ولى او توجّهى نكرد و همراه بقيۀ مردم به راه افتاد.دهنگامى كه مقدارى از راه را در باديه طى كرديم شتر مذكور تحمّل رفتن را از دست داده و ايستاد، آن زن شتر را سرزنش مى‌كرد و نهيب مى‌زد ولى فايده‌اى نداشت، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! نه مرا در خانه‌ام گذاشتى، و نه به خانۀ خودت رسانيدى، تو را به عزّت و جلالت سوگند مى‌دهم كه در كار من گشايشى دهى، و اللّٰه كه اگر كسى غير از تو اين عمل را با من انجام داده بود شكايت او را به سوى تو مى‌آوردم. مالك بن دينار گويد: در اين حال ناگهان شخصى نزد او آمد كه ناقه‌اى-شترى ماده به همراه داشت و به آن زن گفت: سوار شو! هنگامى كه وى سوار شتر گرديد آن حيوان با سرعت عجيبى حركت كرد. زمانى كه من مشغول طواف خانۀ خدا بودم، آن زن را ديدم كه طواف مى‌كرد، پس او را سوگند دادم و خواستم كه خود را معرفى كند،گفت: من «شهره» دختر«مسكه» دختر «فضّه»خادم حضرت فاطمۀ زهرا عليها السّلام ؛ يعنى نوۀ فضّه هستم.🍃 🌴قب، [المناقب لابن شهرآشوب ] ، مَالِكُ بْنُ دِينَارٍ : رَأَيْتُ فِي مُوَدَّعِ اَلْحَجِّ اِمْرَأَةً ضَعِيفَةً عَلَى دَابَّةٍ نَحِيفَةٍ وَ اَلنَّاسُ يَنْصَحُونَهَا لِتَنْكُصَ فَلَمَّا تَوَسَّطْنَا اَلْبَادِيَةَ كَلَّتْ دَابَّتُهَا فَعَذَلْتُهَا فِي إِتْيَانِهَا فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ قَالَتْ لاَ فِي بَيْتِي تَرَكْتَنِي وَ لاَ إِلَى بَيْتِكَ حَمَلْتَنِي فَوَ عِزَّتِكَ وَ جَلاَلِكَ لَوْ فَعَلَ بِي هَذَا غَيْرُكَ لَمَا شَكَوْتُهُ إِلاَّ إِلَيْكَ فَإِذَا شَخْصٌ أَتَاهَا مِنَ اَلْفَيْفَاءِ وَ فِي يَدِهِ زِمَامُ نَاقَةٍ فَقَالَ لَهَا اِرْكَبِي فَرَكِبَتْ وَ سَارَتِ اَلنَّاقَةُ كَالْبَرْقِ اَلْخَاطِفِ فَلَمَّا بَلَغْتُ اَلْمَطَافَ رَأَيْتُهَا تَطُوفُ فَحَلَفْتُهَا مَنْ أَنْتَ فَقَالَتْ أَنَا شُهْرَةُ بِنْتُ مُسْكَةَ بِنْتِ فِضَّةَ خَادِمَةِ اَلزَّهْرَاءِ عَلَيْهَا السَّلاَمُ .🌴 📚 بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۴۶ 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطلب تبلیغی
✳️ دستگیری حضرت فاطمه س از دوستان خود در قیامت؛ یا رب شیعتی 🌼پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): 🍃ه
✳️ فضیلت محبان حضرت فاطمه سلام الله علیها 🌼 امام باقر علیه‌السلام: 🍃... خداوند متعال مى‌فرمايد: اى اهل محشر! در اين روز كرامت از آن كيست‌؟ محمّد، على، حسن و حسين مى‌گويند: كرامت مخصوص خداوندى است كه يگانه و قهّار مى‌باشد. پس خداوند مى‌فرمايد: اى اهل محشر! من عزّت و كرامت را براى محمّد، على، حسن و حسين و فاطمه قرار دادم، پس سر خود را فرود آوريد و چشم خود را ببنديد تا فاطمه به سوى بهشت رود. در اين هنگام جبرئيل ناقه‌اى از بهشت، براى حضرت فاطمه آماده مى‌كند و دو پهلوى آن را با بهترين پارچه‌ها و زينتهاى بهشتى پوشانيده و آن را مى‌نشاند و فاطمه بر آن سوار مى‌شود. آنگاه در حالى كه اطراف شتر را هزاران فرشته پر كرده‌اند، حضرت فاطمه عليها السّلام به سوى بهشت مى‌رود ولى هنگامى كه بر در بهشت مى‌رسد پشت سرش را مى‌نگرد، و در اين حال خطاب مى‌رسد: اى دختر حبيب من! براى چه توقف كرده و پشت سرت را مى‌نگرى در حالى كه من فرمان دادم تا داخل بهشت شوى‌؟ فاطمه مى‌گويد: پروردگارا!دوست دارم در چنين روزى قدر و منزلت من شناخته شود. خداوند مى‌فرمايد: اى دختر حبيب من! بازگرد و در ميان اهل محشر بنگر، و هر كسى كه محبت تو يا يكى از فرزندان تو را در دل دارد دست او را بگير و داخل بهشت نما. امام باقر عليه السّلام فرمايد: اى جابر! به خداوند سوگند كه فاطمه در آن روز شيعيان خود را به گونه‌اى از ميان اهل محشر جدا مى‌كند و نجات مى‌دهد كه پرنده دانه‌هاى نيكو را از ميان دانه‌هاى بى‌ارزش جدا مى‌كند. هنگامى كه فاطمه با شيعيانش بر در بهشت مى‌رسند خداوند در دل شيعيان فاطمه القا مى‌كند كه بايستند، پس آنان مى‌ايستند و پشت سر خود را مى‌نگرند، خداوند عزيز و بزرگ مى‌فرمايد: اى دوستان من! براى چه پشت سر خود را مى‌نگريد در حالى كه من شفاعت فاطمه را در بارۀ شما پذيرفته‌ام. شيعيان جواب مى‌دهند: پروردگارا! ما دوست داريم كه در اين چنين روزى قدر و منزلت ما شناخته شود. خدا مى‌فرمايد: پس بازگرديد و هر كسى را كه شما را براى دوستى فاطمه دوست مى‌داشته، و هر كسى را كه براى محبت فاطمه شما را اطعام كرده و يا پوشانيده، و يا جرعه‌اى آب به شما داده، و يا در غياب شما از شما دفاع و حمايت كرده، دست آنان را بگيريد و داخل بهشت نماييد. امام باقر عليه السّلام مى‌فرمايد: به خداوند سوگند كه در محشر، از ميان مردمان كسى باقى نمى‌ماند مگر اشخاص شكّاك، كافر و منافق. پس وقتى اين سه گروه مى‌بينند كه چگونه مؤمنان به شفاعت فاطمه و شيعيان نجات مى‌يابند مى‌گويند: «ما شفيع و دوست مهربانى نداريم، اى كاش چاره‌اى مى‌داشتيم و از مؤمنين محسوب مى‌شديم». امام محمّد باقر فرموده: هيهات،هيهات! كه آنچه را مى‌خواهند به آن نخواهند رسيد و حتّى اگر بازگردانده شوند و فرصت ديگرى به آنها داده شود باز همان اعمالى را انجام خواهند داد كه پيش از آن انجام داده‌اند كه خداوند متعال فرمايد: «اگر برمى‌گشتند باز مشغول همان كارى مى‌شدند كه نبايد بشوند، همانا ايشان دروغگويانند».🍃 📚 بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۶۴ 📢 متن عربی👇👇👇 https://hadith.inoor.ir/hadith/246090?utm_source=hadith_app&utm_medium=display&utm_content=share_hadith&utm_term=%DB%8C%D8%B9%D8%B1%D9%81%20%D9%82%D8%AF%D8%B1%D9%86%D8%A7 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ عنایت امام زمان عج با سفارش مادر ✍ سر لشكرى خدمت يكى از علماى مشهد می‌رسد و بعد از عرض ارادت و اظهار محبّت به آل پيغمبر (ص) می‌گوید: من متصدى انبار اسلحه خراسانم، يك ماه قبل متوجّه شدم كه پنج قبضه اسلحه از انبار به سرقت رفته و چند روز ديگر هم بناست بازرسان از مركز براى سركشى بيايند و پس از بازجويى با نبودن اسلحه قطعا مرا اعدام يا به حبس ابد با اعمال شاقه محكوم می‌کنند. لذا چند شب بعد از خدمت، می‌رفتم پشت سربازخانه دره كوهى بود، ميان آن دره كوه تا صبح گريه می‌کردم و به امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه) استغاثه می‌نمودم. تا اينكه شبى از بس گريه كرده بودم و فرجى نشده بود، با عصبانيت و چشم گريان صدا زدم، يا فاطمة الزهرا پسرت به دادم نمی‌رسد گوش به حرفم نمی‌دهد، شايد به حرف شما گوش دهد، به ايشان بفرما به داد من بيچاره برسد و جان مرا حفظ كند. و آن شب را به خانه نيامدم و روى ماسه‌های دره كوه خوابيدم. در عالم خواب حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را ديدم، فرمود: به فرزندم گفتم كار تو را اصلاح كند، می‌روی خيابان تهران سرنبش قهوه‌خانه كوچكى است به آنجا مراجعه كن. از خواب بيدار شدم، صبح زود خود را به قهوخانه رساندم، ديدم قهوخانه بسيار كوچكى است، و پيرمردى كترى روى چراغ گذارده و چاى چراغى درست كرده و به مردم مى دهد، چون وضع او را ديدم خجالت كشيدم خود را معرفى كنم، بعد از ساعتى در كنار خيابان ايستادم ناچار نزديك رفته به او سلام كردم، گفتم: من فلانى هستم اين روزها كسى از من سراغ نگرفته. فرمود: چرا امروز دو روز است، سيّد جوانى مى آيد و سراغ شما را مى گيرد، امروز تا كنون نيامده ولى احتمال دارد امروز هم به سراغ شما بيايد. من از خوشحالى می‌خواستم جان بدهم، تا ظهر توى قهوه خانه نشستم، خبرى نشد. به قلبم خطور كرد كه آقا مأمور است به داد تو برسد ليكن ميل ندارد صورت تو را ببيند و تو جمال او را زيارت كنى. از قهوخانه بيرون آمدم و كاغذى گرفته با چشم گريان نوشتم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَولاىَ يا حُجَّةَ بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى وَ نَفْسى لَكَ الْفِدا اَغِثْنى وَ فَرِّجْ كَرْبى بِحَقِّ اُمِّكَ فاطمة (عليهاالسلام). نامه را در پاكت گذاشتم و به آن شخص قهوه چى دادم و گفتم: اگر آن آقا آمد، اين پاكت را حضورشان تقديم كن و جواب آن را بگير، تا من برگردم. از قهوه خانه بيرون آمدم. خواستم به حرم مشرف شوم، ديدم حالى ندارم، با خود گفتم: روبروى قهوه‌خانه می‌ایستم و به قهوه خانه نگاه می‌کنم اگر آقايم آمد جمال او را زيارت می‌نمایم، امّا هرچه ايستادم كسى را نديدم كه به سمت قهوه خانه برود. پس از يك ساعت باز آمدم درب قهوه‌خانه و از آقا سراغ گرفتم، آن مرد گفت: همين ساعت آمدند، سراغ شما را گرفتند، من كاغذ شما را به ايشان دادم چيزى نوشته پس دادند. پاكت را گرفته روى چشمم گذاردم و باز كردم، ديدم زير نامه نوشته: پنج قبضه اسلحه مسروقه شما را در پارچه فلان رنگ پیچیده‌اند و آخر همان دره كه شبها گريه می‌کردی كنار فلان سنگ در زير شن و ماسه پنهان کرده‌اند و چون شبها آنجا مى رفتى نتوانسته‌اند ببرند، وليكن امشب اگر خود را نرسانى و آنها را برندارى، قصد دارند به هر وسيله كه باشد ببرند. و امضا نموده بود (المهدى المنتظر). كاغذ را بوسيدم و در جيب گذاشته به هر وسیله‌ای بود نزديك عصر خود را به دره كوه رسانيدم، كنار همان سنگ اسلحه‌ها را از زير ماسه بيرون آوردم و بردم تحويل دادم و جان مرا حضرت خريد و از آن روز تصميم گرفتم هر چه بتوانم به تقوا و عبادت بكوشم تا شايد به زيارت جمال دل آراى آن جناب نايل شوم ولى صد افسوس كه هنوز باين سعادت عظمى موفق نشده‌ام. 📚 کرامات فاطمیه (س)، علی میرخلف زاده، ص۷۴ 📢 ظاهراً این قصه مربوط به قبل از انقلاب است 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا