هو
استعداد پایش را نگذاشته بیخ خر من. جمله قبل باید با قید متاسفانه شروع میشد. این شکلی نیست که من مدادم را بگذارم روی کاغذ و مخاطبم شرهواژه بخواند. مینویسم و خط میزنم، مینویسم، خط میزنم. مینویسم و دست میبرم لای موهام و سرم را میگذارم روی میز چون رسیدهام به دیوار بلند سیمانی ته کوچه . بلند میشوم چای میریزم، قدم میزنم، با خودم حرف میزنم و حتی خدا را قسم میدهم که کمی از خلاقیت نویسندهها را به من هم بدهد. هفته پیش یک داستان را بیست بار بازنویسی کردم، نتیجه نهایی ۲۵ درصد کوچکتر از نوشته اولیه بود، تعداد زیادی کلمه را جایگزین کرده بودم و شروع و پایان را بارها تغییر دادم. همین حالا با اینکه دوستش دارم، ازش راضی نیستم و فکر نمیکنم ساختمانش آنقدر مستحکم باشد که با فوت ویران نشود. حتما باز هم بازنویسی میکنم.
اینکه متاسف نیستم یا نمیخواهم متاسف باشم، فقط یک دلیل دارد. من خودم را ورانداز میکنم که با همین دویدنها زندهام با همین عرق ریختن برای تراوش یک لغت درخور.
#در_ستایش_بازنویسی
#مبنا
#مینویسم
#هستم