eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مودب باش وقتی قدرتمندی 💫صادق باش وقتی که فقيری 💫ساده باش وقتی ثروتمندی 💫سکوت کن وقتی که خشمگینی 💫وبدان الماس ازتراش ✨وانسان ازتلاش می‌درخشد ! @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیست که قفلهادست کیست مهم اینست که کلیدها دست خداست دراین شب زیبای زمستانی ازته دل.. دعامیکنیم شاه کلیدتمام قفلها را ازخداوندهدیه بگیرید... @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❁﷽❁☆الهی به امیدتو☆ هرصبح که بانام توآغازشود درسینه نزول رحمت احرازشود، یارب توگواهی که زیک بسم الله، صدره به محمدوعلی بازشود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒داستان واقعی آموزنده🍒 تحت عنوان👈 قسمت پنجم‌ وپایانی ......... من گفتم‌ اسمش محسنه؟اونم گفت آره. داشتم شاخ درمیاوردم گفتم خانم اون سامانه نه محسن خنده ای کرد وگفت من بچه های خودمو نمی شناسم اون لحظه انگار از ده طبقه پرتم کردن یک لحظه به کله ام زد عکسی که سامان بهم داده بود از کیفم درآوردم وگفتم خانم این پسره سامان ومیگم زنه تا عکس ودید خشک شد گفت این محسنه نه سامان گفتم مادرش کیه گفت منم دیگه داشتم سکته میکردم معلوم شدکه بهم دروغ گفته مثل مجسمه به زنه خیره شده بودم دوبار سه بار صدام زد منم جواب دادم گفتم ببخشید سرم وانداختم ورفتم هرچی صدام زد جواب ندادم تا به خونه رسیدم معلوم شدکسی که ۴سال من صداش میکردم سامان اسمش محسن بوده به خونه رسیدم گیج بودم رفتم اتاقم دروبستم ویک ساعت گریه کردم انگارتمام اعضای خانوادم واز دست داده بودم زمان گذشت دوسه روزی سپری شد که هرثانیه برام ازمرگ هم بدتر بود تا اینکه روزی تلفن خونمون زنگ خورد گوشی وبرداشتم سامان بود با خنده سلامی بهم کرد وگفت چرا رفتی در خونمون با چه اجازه ای منم گفتم توچرا دروغ گفتی اونم با کنایه گفت من دروغ نگفتم باهم بودیم قول دادم بیام خواستگاریت که اومدم مادرم تورا نپسندید گفتم اون زنه که اومد مادرت نبود من مادرت ودیدم اونم انگارنه انگار گفت خودم میدونم اون زن باپول نقش مادرم وبرام بازی کردمن نه قصد ازدواج باتورا داشتم نه هیچی چون من قسم خورده دختر خاله تم نگو اون چهارسال مسخره دست سامان تقلبی ودختر خاله م شده بودم بعد باخنده گفت درهرصورت من شَرت بسته بودم بالیلا که باتو باشم اونم الان برنده شدم دیگه مزاحمم نشو منم گیج بودم باورم نمی شد چهارسال ازبهترین روزهای زندگیم وصرف یک عشق مسخره شرت بندی طلف کردم دراون روزها ضربه ای سنگین بهم وارد شد دیگه همه چیز برام دروغ بود همش سیاه وحیله وکلک بود من روزگارم وباختم برای یک نگاه یک هوس زودگذر خودم وآبرومو داده بودم دست یک پست عوضی که بهش فرمان میداد حسرت خیلی چیزها رودلم هست اون قرارهای کثیف که من باهاش صادق بودم اما اون با اون حرفهاش من خام خودش کرده بود الانم واسه این سرگذشت خودم ونوشتم تا درس عبرتی برای دختران ساده دل یا پسران جوان امروزی بشه این وبدونند یک دوستت دارم ساده گفتن یا تو عشقمی وزندگیمی برای انسان آینده نیست همش پوچ وبیهوده است ما باخیالات همدیگه بازی میکنیم بعداهم شنیدم از لیلا هم جداشده اونم مسخره دستش بود .ما فقط بخاطر هوس دروغ میگیم میدونم الان بهم مسخره میکنید این داستان ومی خونید ولی باور کنید هیچکس در این دنیا یک رونیست همه نقاب زده اند برای منفعت خودش برای تخلیه احساسات زودگذرش من که شکست خوردم ولی 🍒 شما جوانان مواظب باشید شاید روزی شکل شکست شما فرق کند اما درهر صورت شکست همون داغون شدنه فرقی ندارد الانم باوجود گذشت چند سال هنوز جای اون دروغها درزندگیم دیده میشه من که شکست خوردم ولی شما راقسم میدم مواظب خودتون باشید .... ...🍒 پایان ====================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا ======================
کمی از وقتتون رو هم با بزرگترهاتون بگذرونید همه چیز تو گوگل پیدا نمیشه ‌.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب باتمام یک رنگیش چه ساده آرامش می‌بخشد چه خوب می‌شد ماهم مثل شب باشیم یکرنگ ولی آرام بخش خدایاهمه‌ی ما راعافیت بخیربگردان شبتون درپناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❁﷽❁الهی به امیدتو خدایا ! به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظه هایت وجود زمینی‌ام راملکوتى گردان تا آنچه تو میخواهی باشم و ازآنچه من هستم رهاشوم که تو بی نیاز ومن غرق نیازم @shamimrezvan
روز هجدهم میرسد آوای تیغی پشت مسجدهای شهر قاتل مولایمان شمشیر صیقل می دهد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒داستان واقعی تحت عنوان👇 🍒 من زنی 21ساله ومتاهل هستم بابغض وگریه مینویسم.... ▪️مثل بیشتر خواهر و برادرا منم مشکلم از این دنیای_مجازی شروع شد دنیای مجازی میتوان استفاده درست از آن کرد اما راه نفوذ قوی شیطانم هست. 😞من یه دختر دیندار ومحجبه هستم الحمدلله البته اگر مانده باشم.... 👥یه روزی توی یه گروه مذهبی رفتم که پر بود ازخواهران وبرادران اما نگاه کردم هیچ کدوم از خواهران اسم و حتی عکس پروفایلشون دخترانه نیست... 🔸یکدفعه مدیر گروه آمد شخصیم یه برادر با ایمان که سبحان الله سلام و قوانین گروهم را اینقد باشرم و حیا گفتن که تعجب کردم..... 💠گفتن که باید تصویر پروفایل و حتی اسمم عوض کنم برای اینکه به عنوان یک زن شناخته نشم که برادران چت کنند منم گوش دادم و تغییر دادم و ازش تشکر کردم اونم گفت خواهرم تنها بخاطر رضای الله اینو گفتم فضای مجازی خیلی برای خواهران خطرناکه و خیلی از خواهران افتادن دام گرگها منم گفتم بله درسته..... 🔸من خیلی شنیدم و یه چند مورد و گفتم که حرف زدن من واین برادر شروع شد.... 👌خیلی متقی ودیندار بودن در مورد خیلی از مشکلات دختر پسرا حرف زدیم ناغافل این دام شیطان بود😈 😥که هم من با این همه حجب و حیایی که داشتم حتی یه پسرم نمیتونست بهم حرفی بگه و هم اونم که سبحان الله نمونه اخلاق ومسلمانی بود.... 😈بعد کم کم وارد مسایل شخصی شدیم گفتند خواهرم هیچ وقت اینجوری با کسی راحت درد دل نکردم من زنم رفته خونه باباش ازم طلاق میخواد به زور حجاب میکرد به زور نماز روزه میخوند همیشه به مامان بابام حرف زشت میزد هرکاری کردم نتونستم درستش کنم.... باهاش خوب بودم همیشه میبردمش گردش نمی گذاشتم آب تو دلش تکون بخوره اما نمیدونم چرا اون همش از بابا ومامانم بدش میمود مامانم حتی بدون اون نمتونست یه غذا بخوره اینقد مهربون بود... هر روز براش یه چیز تازه میخرید خلاصه... منم که متاهل بودم زندگیم خوب بود اما شوهرم بهم محبت نمیکرد گردش وتفریح نداشتیم همیشه این چهار دیواری مونده بودم شوهرم صبح زود میرفت شب دیر برمیگشت مشغول کار بود وقتیم برمی گشت خستگیشو رو بنده خالی میکرد... با حرف نزدناش با اخم کردناش و میرفت سراغ قرآن خوندن 3 سال بود بهش میگفتم تحملت برام سخت شده منم گناه دارم.... همش کار و قرآن مطالعه که نشد منم نیاز دارم بهت اما گوش نمیداد.. هر چند که خیلی دوستم داشت بهم بی احترامی نمی کرد هیچ وقت اما سرد بود دوست داشتنشو ابراز نمیکردو... منم گفتم برادرم منم اینا مشکلاتمه واقعا زندگی برام سخت شده نیاز دارم به محبت خلاصه هر کدوم گفتیم وگفتیم از مشکلاتمون هر روز بیشتر تا اینکه دیدیم وابسته هم شدیم اگه یه ساعت از هم خبردار نبودیم دنیا رو سرمون میریخت.... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ===================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا ======================
خدایا صبحدم امروز نیز برآمد درود بر جاده‌های بی انتهای جبروتت تو را عاشقانه فریاد می ‌زنم چون به تڪرار اسم زیبایت عادت کرده‌ام 🌹بسم اللہ الرحمڹ الرحیم🌹 🍃الهی به امیدتو🍃 @shamimrezvan👈
2_281926790090331116.mp3
4.02M
👆 به روش تحدیر باصدای"استادمُعتز آقایی" (تندخوانی حدود نیم ساعت) 🌙اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌙 @shamimrezvan👈
2_281926790090331196.mp3
2.16M
👆شرح دعای روزنوزدهم ماه مبارک رمضان همراه بابیان احکام روزه،توسط آیت الله مجتهدی(ره)(واحدفرهنگی مبشر)(18:00) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🏴بابا اتاق پر شده ازبوی مادرم وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم 🏴دیگرخجل نباش تو از روی مادرم فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم 🏴ایام ضربت خوردن مولا امیرالمومنین علی علیه السلام تسلیت🏴 @shamimrezvan👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 چه زيباست كه چون صبح ‌پيام ظفر آريم گل سرخ ‌گل نور ‌زباغ سحرآريم ‌چه زيباست چوخورشيد ‌دُرافشان ودرخشان زآفاق پر ازنور جهان راخبر آریم #سلامafakornab @zendegiasheghaneh
پروردگارا... دراین ماه نور قرارده بی نیازی درنَفس یقین دردل اخلاص درکردار! روشنی دردیده ! بصیرت درقلب! و روزى پر برکت در زندگی... آمین یا رَبَّ.... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍒داستان واقعی تحت عنوان👇 🍒 قسمت دوم هرچند حرفامون ناشرعی نبودن و در حد خواهر برادر بودن یه روز اون برادر گفت خواهر چیزی ته دلمه بگم ... گفتم بگو.... گفت سبحان الله کار خدا رو میبینی تو کجا و من کجا اگه مال هم بودیم زندگیمون بهترین زندگی بود چیزایی که من میخوام از زنم تو داری و چیزای که تو از شوهرت میخوای در من است. حرفا بیشتر شد و علاقه بینمون صورت گرفت بهم گفت که عاشقم شده وتو زندگیشم اینجور عاشق نشده چون هیچوقت روش نشده به دختری به خوبی نگاه کنه و حتی زن آوردنشم از رو اجبار بود..... منم یه مدتی بود که خیلی از شوهرم ناراضی بودم دیگه داشت بینمون جدایی می افتاد که با این برادر آشنا شدم واینم دو برابر دلسردم کرد از شوهرم .... عکساشو بهم نشون داد که سبحان الله مثل اخلاقش خودشم زیبا بود.. دلبستگی بیشتر شد ازم خواست نزارم بچه دار شم گفت طلاقتو بگیر.... اونم افتاد دنبال کار طلاقش که هرچه زودتر طلاق بده و به من برسه ازم عکس خواست و بهش نشون دادم.... بهم گفت تا دنیا دنیاس ولکنت نیستم و باید بهت برسم صبح که شوهرم میرفت بیرون تا شب که برمیگشت تلفنی حرف میزدیم...... ساعتا اینقد زود میگذشتن اصلا خستگی تو ذاتمون نبود از شوهرم خواستم که طلاقم بده گفتم اصلا نمیتونم باهات زندگی کنم.... اما شوهرم میگفت که بی من میمیره روزا گذشت سه ماهی بود اصرار رو اصرار دیدم چیزی حل نمیشه.... مامان بابامم نمیزاشتن طلاق بگیرم خیلی سخت شده بود دنیا برام هر وقت باهاش حرف میزدم بهشم میگفتم میدونی این حرف زدنه ما خیلی ناشرعی ست میدونی دارم خیانت میکنم همش سکوت میکرد..... میگفت اخه من نمیتونم بی خبر باشم ازت میگفتم بزار طلاقمو بگیرم با هم حرف میزنیم الان من خیانتکارم..... اما اون نمیزاشت... مثل اینکه یه کم ایمان ته دلم مونده بودیه روز نشستم گفتم که طلاقم جور نمیشه یه نفرم وابسته کردم که چی؟؟ از همه مهمتر گناهشو من بعدا چجوری با خدا ملاقات کنم من اون دختری که فک میکردم هیچ کس به اندازه من پاک نبوده چی شد. از خودم بدم میمود بهش گفتم ازت خداحافظی میکنم تا بعد هر کاری کردم نزاشت برم.... گفت بری میام شهرتون و میام در خونت من بدون تو میمیرم. گفتم باشه باهات حرف میزنم اما در حد احوال پرسی بزار عشقمون خاموش بشه نمی تونم بهت برسم.... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== @shamimrezvan @tafakornab ======================
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 داستان واقعی تحت عنوان👇 « قسمت آخر روزا سخت گذشت اونم ناچار شد قبول کنه هر چی فکر میکردم که من خیلی کثیفم من داغونم من بی ایمانم شوهرمم وقتی شنید میخوام ازش جدا بشم اونم محبتاش شروع شد.... تا محبتای شوهرم میدیدم از خودم و اون پسر بیشتر تنفر داشتم خدایا چکار کردم من خیانت کردم.... کجا رفت پاکیم گفتم نمیتونم با این عذاب وجدان آرام بگیرم خودمو میکشم چند بار اقدام کردم اما نشد.... از ترس قیامتم نشد گفتم میرم از این مملکت بیرون کسی ازم خبری نداشته باشه اما اونم نمیتونستم... ای خدا چیکار کنم همیشه گریه وزاری توبه میکردم اما خودمو لایق بخشیدن نمیدونستم... میگفتم باید حتما خودمو بکشم تا یه روز متوجه شدم حامله ام. خدا با گذاشتن بچه تو شکمم یه در دیگر و برام باز کرد ازعشق بچم نمیتونستم کاری بکنم.... به شوهرم علاقه م بیشتر شد اما هر وقت اون بهم محبت میکرد بخودم تف میکردم بهش میگفتم لیاقت محبتتو ندارم از اون پسر جدا شدم بهش گفتم حامله ام خلاصه اونم گفت منو ببخش عاشقت کردم وعاشقت شدم..... ✨هر دو توبه کردیم الان چند ماهیه اگه خدا ازمون قبول کنه اما عذاب وجدانم هنوز داره داغونم میکنه نمیدونم چیکار کنم نمیخوام از شوهرم پنهونش کنم اگرم بگم منو طلاق میده و از بچه م جدام میکنه... خیلی سخته تورو خدا خواهرای گلم مواظب باشید اگه ببینید چه سختی میکشم حتی خودمو لایق مادر شدن نمیبینم.. هر چند که رابطه ما دو تا در حد تلفن بود و حتی از یه کیلومتریم چشمم به اون پسر نیفتاده اما ببینید دوتا مسلمون از خدا ترس یعنی ما دو تا رو ببینید. باورتون نمیشه تو این دام افتادیم برام دعا کنید خدا هر عذابی رو برام گذاشته واسه خودم باشه نه بچه م و کسی دیگه ای.... 🍒برای هردومون دعا کنید خدا توبه مون را قبول کنه...🍒 ===================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا =====================
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 داستان واقعی تحت عنوان👇 💎 💎 🔅قسمت دوم آنقدر ناراحت بودم که طاقتم سر اومده بود دو روز مونده به جشن رمضان با بچه م رفتیم خونه بابام قهر نکردم فقط خواستم بترسونمش خلاصه رفتم یک هفته موندم با کلی زبون ریختن و معذرت خواهی وعده وعید برگشتم ولی نزاشتم هیچ کس بفهمه قهر کردم نمی خواستم سبکش کنم چون می خواستم باهاش ادامه بدم... اسفند سال گذشته در عرض دو روز فهمیدم با یک دختره در حد پیام و یکبار تلفن بوده به حرف خودش فقط حدود یکماه بوده وقتی فهمیدم باهاش قطع رابطه کرد و بهم گفت تقصیر دختره بوده هر چی گفتم زن دارم مزاحم نشه گفته اشکال نداره و عشق مهم من دوستت دارم اینم بخشیدم و فراموش کردم رفتارش بهتر شده بود ولی بازم بهانه جویی تمام نمیشد اینجا بود که فهمیدم مشکل نه دختره و نه رفتار من باخودم هی بحث میکردم. به هر دری میزدم باز نمی شد تا اینکه این ماه رمضان به الله متعال پناه بردم و هر روز ازش می خواستم حقیقت مشکل شوهرم را بهم نشون بده با گریه و زاری هر روز دعا و خواهش بعد ماه رمضان فراموش کردم... ولی از کرم خدا ناامید نشدم درس عبرتش اینجاست که من خیلی خوش رو و مهربان بودم با همه فامیلش خوب رفتار میکردم... به دایی هاش دایی و به عموهاش عمو میگفتم بخصوص عمو بزرگش خیلی بهم احترام میزاشت و من چون باشوهرم صمیمی بود و همه جا تعریف منو میکرد منم باهاش راحت بودم... و بهش میگفتم بیشتر از داداشم بهش اعتماد دارم و تمام جیک و پیک زندگی مشترکمون و درد دلامون پیش هم بود دو سه ماه آخر که کارش نزدیک منزل ماه بود که بعضی وقتها یک هفته میومد و میموند و رابطه مون صمیمی ترمیشد.... تا اینکه 15 روز پیش رفت شهرستان دنبال زن و بچه ش که بیان شهر ما نزدیک خودش زندگی کنن... اما وقتی رفت بعد چند روز بهم پیام داد و هی درد دل میکرد و از زنش گله میکرد که بهش نمیرسه و درکش نمیکنه منم بهش میگفتم بیشتر به خانمش برسه و براش کادو بخره شام ببره بیرون و باروی خوش مشکلش را بهش بگه... اونم میگفت نمیشه جواب نمیده میگفت یه زن واسش پیدا کنم که معشوقه ش باشه منم گفتم از خیانت متنفرم و از عاقبت گناه براش گفتم چون من خیلی از گناه بیزارم خواستم بجای خیانت زنش را درست کنه و ازش خواهش کردم... خلاصه من صدتا راه جلوش میزاشتم اونم صدتا بهونه میاورد که نمیشه منم ازش خواهش کردم چون من زنم و نامحرم خیلی مسائل زندگی خصوصیش را به من نگه چون خجالت میکشم و خوشم نمیاد بدونم... 😞ولی.... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆 ======================
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 💎 💎 🔅قسمت سوم ولی اصلا رعایت نمی کرد چند روز که شهرستان بود میگفت من خیلی خوشکل و خوش هیکلم اگه زن اون بودم خوشبختم میکرد.. و میگفت اگه زن برادرزاده ش نبودم بهم پیشنهاد میداد و میگفت بخاطر برادر زاده ش دلش نمیاد خیانت کنه.... منم خیلی محترمانه گفتم من هیچ کمبودی ندارم تا با اون یا به هیچ مرد دیگری خیانت کنم حتی اگه مجرد بودم راضی به رابطه با نامحرم نمیشدم ولی دست بردار نبود... میگفت بدبخت اینجوری که تو فکر میکنی شوهرت پاک نیست و از مجردی تا حالا با یک زن شوهر دار رابطه داشته و داره و بهم خیانت میکنه... منم باور نکردم ولی کلی قسم خورد منم گفتم اگه راستشو بگه باهاش دوست میشم ولی اون گفت باور نمی کنم تو با من دوست بشی میخای حرف ازم بکشی و آبرومو ببری چون فقط من از رابطه ی شوهرت با اون زن خبرداره. گفت اول دوستیت را بهم ثابت کن بعد همه چیز را با مدرک نشونم میده هر کاری کردم بهم نگفت چی شده فقط اسرار داشت اول دوستی بعد حقیقت را میگه منم که فقط چند ساعت نقش دوستش را بازی کردم... بعد دیدم چیزهای بیشتری میخاد بهش پرخاش کردم و اون و شوهرم را لعنت کردم که به زن هاشون خیانت کردم خداشاهده من چون عاشق شوهرم بودم خواستم زیر زبونش را بکشم و از اینکه شوهرم همیشه نقش آدم خوب را بازی میکرد خسته شده بودم. و قصدخیانت را نداشتم چون وقتی بهش پیام میدادم تنفرم نسبت بهش بیشتر میشد خیلی داغون بود شوهرم غرورم بود با خیانتش کمرم خم شد پشت شکست چند ساعت تا شوهرم بیاد مثل جنازه افتادم گوشه خونه شوهرم از حال عجیبم تعجب کرد نه غذا میخوردم و نه حرف فقط حرفهای عموش تو مغزم داشت منو میخوردن بعد اینکه شوهرم خوابید ..... ادامه دارد⬅️⬅️⬅ ====================== @shamimrezvan @tafakornab 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆 ======================
👈 بانویی در محضر هشت امام معصوم 🌴حبابه والبیه (نام زنی است از قبيله يمن، وی از بانوان پرهيزگار با فضيلت بوده و امام رضا او را با لباس خود كفن نمود و دفن كرد.) می گوید: امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در محل پیش تازان لشکر دیدم، در دستش تازیانه دو سر بود و با آن، فروشندگان ماهی بی فلس و مار ماهی و ماهی طافی (که حرامند) را می زد و می فرمود: ای فروشندگان مسخ شده بنی اسرائیل و لشکر بنی مروان! فرات بن احنف عرض کرد: یا امیرالمؤمنین لشکر بنی مروان کیانند؟ حضرت فرمود: مردمی بودند که ریشهای خود را می تراشیدند و سبیلهایشان را تاب می دادند. 🌴حبابه می گوید: من گوینده ای را خوش بیان تر از علی علیه السلام ندیده بودم، به دنبالش رفتم تا در محل نشیمن مسجد کوفه نشست. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! خدا رحمتت کند! نشانه امامت چیست؟ امام علی علیه السلام در پاسخ(به سنگ کوچکی اشاره کرد)و فرمود: آن را بیاور! من سنگ کوچک را به حضرت دادم، امام با انگشتر خود به آن مهر زد، سپس فرمود: ای حبابه! هر کسی ادعای امامت کرد و توانست مثل من این سنگ را مهر زند، بدان که او امام است و اطاعت از او واجب می باشد و نیز امام کسی است که هر چه را بخواهد از او پنهان نگردد. 🌴حبابه می گوید: از محضر امیرالمؤمنین رفتم. مدتی گذشت حضرت به شهادت رسید، نزد امام حسن علیه السلام که در مسند امیرالمؤمنین نشسته بود و مردم از او سؤال می کردند، رفتم. هنگامی که مرا دید، فرمود: ای حبابه والبیه! عرض کردم: بلی، سرورم! فرمود: آنچه همراه داری بیاور! من آن سنگ کوچک را به حضرت دادم با انگشتر خود با آن مهر زد همچنان که امیرالمؤمنین مهر زده بود. 🌴پس از امام حسن، خدمت امام حسین علیه السلام که در مسجد پیامبر خدا(در مدینه بود)رسیدم مرا نزد خود خواست و به من خوشآمد گفت و فرمود: در میان دلیل امامت، آنچه را که تو می خواهی موجود است. آیا دلیل امامت را می خواهی؟ عرض کردم: بلی، سرور من!فرمود: آنچه همراه داری بیاور! من آن سنگ را به حضرت دادم امام مهر خود را بر آن زد و مهر در آن سنگ نقش بست. 🌴پس از شهادت امام حسین به خدمت امام زین العابدین رسیدم. آن چنان پیر شده بودم ضعف و ناتوانی اندامم را فرا گرفته بود و من آن وقت خود را صد و سیزده سال می دانستم، امام را دیدم در حال رکوع و سجود بوده و مشغول عبادت است.(و به من توجه ندارد، من هم توان آنجا ماندن را نداشتم)از دریافت نشانه امامت، ناامید شدم. 🌴در این وقت حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره کرد به محض اشاره آن حضرت جوانی من برگشت. منتظر شدم امام نماز را تمام کرد. عرض کردم: سرور من! از دنیا چقدر گذشته و چقدر باقی مانده است؟ فرمود: نسبت به گذشته آری، اما نسبت به آینده نه. (گذشته را می توان معلوم کرد، به آن آگاهیم، ولی باقی مانده را کسی آگاه نیست، آن را خدا می داند). آنگاه فرمود: آنچه همراه خود داری بیاور! من سنگ کوچک را به امام سجاد دادم آن حضرت نیز مهر زد. 🌴سپس محضر امام باقر رفتم، او نیز بر آن سنگ مهر زد. بعد از آن خدمت امام صادق رسیدم آن حضرت نیز بر آن سنگ مهر زد. پس از آن سنگ را به خدمت امام کاظم علیه السلام تقدیم نمودم. او نیز مهر کرد. سپس محضر امام رضا علیه السلام رفتم آن حضرت نیز همان سنگ کوچک را مهر زد. حبابه والبیه پس از آن، نه ماه زندگی کرد و در سن 236 دار دنیا را وداع نمود. 📚 بحار ج 25، ص 175 @shamimrezvan @tafakornab
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 💎 💎 🔅قسمت چهارم بعد اینکه شوهرم خوابید رفتم وضو گرفتم و نمازمو خوندم و قران خوندم و معناش تو دو آیه خلاصه تمام زندگی من بود نوشته بود.‌.. از کسانی که بخاطر رضای خدا از گناه میگذرن و در مقابل مشکلات صبر میکنن از نیکوکارانن... انقدر گریه کردم که تمام صفحه پر از اشک بود و از خدا طلب بخشش کردم که انقدر با یک نامحرم راحت بودم... که به خودش اجازه داد بهم پیشنهاد بده و توبه کردم و اون وقت فهمیدم مرد نامحرم نامحرمه و همیشه م نامحرم می مونه ..‌. هیچ مرد غریبه ای داداش نمیشه من شیطان بهم فشار آورده بود که بخاطر سه ساعت دوستی که از طریق پیام بود و از طرف من دوستی نبود فقط حرف کشیدن از زبون اون عموی بی..... شوهرم بود... میخاستم خودکشی کنم هر چی قرص و شربت داشتیم خوردم میخاستم بمیرم تا از شوهرم جدا شوم.... چون همیشه بخاطر پاکیش به دوستان میگفتم و مغرور میشدم اگه طلاق میگرفتم نمی تونستم دلیلش را نگم انقدر شوهرمو دوست داشتم... حاضر بودم بمیرم ولی آبروش پیش مردم نره... همونجا سره سجاده بی هوش افتاده بودم تا نزدیک صبح شوهرم متوجه میشه منو به دکتر میبره وکلیم بعد از بهوش اومدنم سرزنشم کرد.... من نمی تونستم دلیلش را بگم میترسیدم خون به پا بشه و کسی قاتل بشه از کارام بازم توبه کردم و از خدا خواستم کمکم کنه... شب روز بعدش به شوهرم یکی از پیام های عموش که نوشته بود شوهرم معشوقه داره بهش نشون دادم و بقیه را حذف کردم..‌. 2 روز طول کشید تا کم کم بهش گفتم اونم اعتراف کرد که عموش راست گفته ولی قبل ازدواج جوابش کرده ..‌. یه سال بعدش عموش بهش زنگ زده وقتی رفته پیشش دیده اون زن اونجاست و با نقشه شوهرم را کشیدن اونجاست... متاسفانه شوهرم قبول کرده و با یک زن که نه خشکله نه خوش هیکل و بدون هیچ علاقه ی فقط از سر شهوت باهاش بوده... باهاش رابطه برقرار میکنه و با طناب عموش تو چاه میره و زنه دوست هر دوتاشون بوده و بدون خجالت هر دو تا تا هم راضی بودن دیگه بعد تعریف مختصر شوهرم رفت سرکار... مثل اینکه همه کس و کارم مرده باشن با صدای بلند گریه کردم و با خدا حرف میزدم بخاطر شک عصبی که بهم وارد شده موهام داره همه شون میریزن.... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== @tafakornab 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆 ======================
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 💎 💎 🔅قسمت آخر من زنی بودم از خوشکلی و خوش رفتاری تمام دوست و فامیلهاش حسودیشون میشد..... شوهرم هیچی نداشت من آدم حسابی ازش ساخته بودم ولی اون جواب خوبی هام را با خیانت داد.... خیلی ناراحت بود حالش عجیب بود و گفت من مشکلی نداشتم و هیچ عشقی درکار نبوده... فقط هوس بوده. البته عموش واون زن که دست بردارنبودن . شوهرم بیشتر از همه مقصر بود میگفت: اگه تنهاش بذارم یا معتاد میشه یاخودکشی میکنه چون منو بیشتر از هر چیزی دوستداره و تا حالا عشقی به استواری من ندیده ... منم گفتم: منم الان فهمیدم که خدا دعامو مستجاب کرده و ریشه مشکلاتم رو دستم داده ولی دوباره بخدا توکل کردم و شوهرم رو با بار گناه، اونم خ🔥ی🔥ا🔥ن🔥ت به دستش سپردم . الان دو هفته س توبه کرده ونماز شو میخونه و کمتر از گل بهم نمیگه هی بهم میگه ببخشمش من میگم خدا میبخشه من کی باشم ببخشم و ازش خاستم توبه ش بخاطر رضایت از خدا باشه نه من . 🌺چون تنها خداست که بزرگ و بخشنده س و قسمش دادم اصلا به روی عموش نیاره بعد ماجرا اومدن خونه مون چند مدت یه احترامی بهشون گذاشتیم که عالی بود و حسابی خجالتش دادیم اونم سرش پایین بود و روسیاه. 😏 البته اگه بخاطر زن وبچه هاش نبود عذرش را میخواستم و هیچ وقت سلامشم نمیکردم ولی ازخدامیخوام هدایتش کنه.... ☝️ به الله قسم اگه زن عموش میفهمید آبروشون رو می برد و قتل دستشون میداد ولی من اینجوری برخورد کردم و خداهم ریشه مشکلم رو سوزوند هم شوهرم روپاک پاک کرده . ✨والان تازه ازدواج کردیم چون دیگه دروغ و خیانتی و جود نداره هر کس به خدا توکل کنه خداوند بی نیازش میکنه و خدا واسه زندگی ما معجزه کرده . 😊شما هم از رحمتش نا امیدنشین که نا امیدی از دام های شیطانه ازتون خواهش می کنم هیچ وقت به بهانه سرگرمی ووقت تلف کردنووغیره بانامحرم صحبت نکنید که ریشه بیشترمشکلات ازاین صحبت ها شروع میشه واین نصحیت روازمن گوش کنید مخصوصا مجردها 🍒کسی بایک تلفن یاعکس یاچت عاشقت شدفردانیز همین ها....عاشق کسی دیگه میشه🍒 مواظب باشید.. 💚من با تجربه هام شیطان نتونست گولم بزنه البته خداخواسته پاک بمونم... 🔅پایان ====================== @shamimrezvan @tafakornab 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================