eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨امـام صـادق ع؛ 《سیـب》🍎🍏 بخـورید زیرا حـرارت را فـرو می نشاند شڪـم را سـرد مےڪنـد و تب را از بیـن مےبرد✨ 📚 دعائم الاسلام ۱۴۸/۲ ڪلیڪ ڪنید↩️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ هیچگاه اجازه ندهید احساس ناامیدی باعث شود در نهایت به کمتر از آنچه که لیاقتتان است رضایت دهید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🏴ماجرای ورود امام حسین(ع) به کربلای معلّی 🔳بيشتر منابع، در گزارشهای خود از روز پنج شنبه دوم محرّم سال 61 هجرى، به عنوان روز ورود امام حسين(ع) و يارانش به كربلا یاد كرده اند. ◾️پس از توقفی کوتاه در منزلگاه «البِیضة»،امام(ع) و همراهانش سوار بر مرکب شدند و با شتاب حرکت کردند تا اینکه نزدیک ظهر به سرزمین «نینوا» رسیدند، در این زمان سواری مسلح از دور پدیدار شد که کمانی بر شانه داشت و از کوفه می آمد؛ همه آمدن آن مرد را به نظاره نشستند تا اینکه نزدیک شد. سوار بی آنکه به امام حسین(ع) و اصحابش سلام کند، به حر و همراهانش سلام کرد و بعد نامه ای را به دست حر داد. در این نامه ابن زیاد خطاب به حر نوشته بود که: «چون نامه من به تو رسید و فرستاده من نزد تو آمد، بر حسین(ع) سخت گیر، و او را فرود نیاور مگر در بیابان بی حصار و بدون آب! به فرستاده ام دستور داده ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام.» ◾️حر خدمت امام حسین(ع) آمد و نامه ابن زیاد را برای آن حضرت(ع) قرائت کرد، امام(ع) به او فرمود: "بگذار در «نینوا» و یا «غاضریه» و یا در شُفَیّه فرود آییم." حر گفت: "ممکن نیست، زیرا عبیدالله، این آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!" ◾️زهیر گفت: "به خدا سوگند چنان می بینم که پس از این، کار بر ما سخت تر گردد، یابن رسول الله(ص)! اکنون جنگ با این گروه(حر و یارانش) برای ما آسان تر است از جنگ با آنهایی که از پی این گروه می آیند، به جان خودم سوگند که در پی اینان کسانی می آیند که ما را طاقت مبارزه با آنها نیست." 🌷امام(ع) فرمود: «درست می گويي اي زهير، ولي من آغاز كننده جنگ نخواهم بود.» ◾️زهیر گفت: "در این نزدیکی و در کنار فرات آبادی است که دارای استحکامات طبیعی است به گونه ای که فرات از همه طرف به آن احاطه دارد مگر از یک طرف." 🌷امام حسین(ع) فرمود: "نام این آبادی چیست؟" عرض کرد: «عقر». امام(ع) فرمود: "پناه می برم به خدا از "عقر!" ◾️آنگاه، حضرت(ع) متوجه حر شدند و فرمودند: «با ما اندكي بيا. سپس، فرود می آييم.» پس با هم حركت كردند تا به كربلا رسيدند. حُر و يارانش، جلوي کاروان امام حسين(ع) ايستادند و آنان را از ادامه مسير، باز داشتند. حُر گفت: "همين جا فرود آی كه فرات، نزديك است." 🌷امام(ع) فرمود: «نام اينجا چيست؟» گفتند: كربلا فرمود: اين جا، جايگاه كَرْب(رنج) و بَلاست. پدرم هنگام حركتش به سوي صِفّين، از اين جا گذشت و من با او بودم. ايستاد و از نام آن پرسيد. نامش را به او گفتند. پس فرمود: «اينجا، جايگاه فرود آمدن مَركب هايشان، و اينجا، جايگاه ريخته شدن خون هايشان است.» موضوع را پرسيدند. فرمود: «كارواني از خاندان محمّد(ص)، اين جا فرود می ­آيند.» سپس امام حسين(ع) فرمود: «اينجا، جايگاه مَركبها و بار و بُنه ماست و اينجا قتلگاه مردانمان و جاى ريخته شدن خونمان است.». آنگاه فرمان داد كه بارهايش را در آن جا، فرود آوردند. آن روز مصادف بود با پنج شنبه، دوم محرّم و به نقلی دیگر مصادف با روز چهارشنبه، اوّل محرّم سال 61  بود. ◾️نقل شده که پس از منزل گرفتن در کربلا، امام حسین(ع) فرزندان و برادران و اهل بیتش را جمع کرد و به آنان نگاهی کرد و گریست سپس فرمود: «أللّهُمَّ إنّا عِترَهٌ نَبِيِّكَ مُحَمّدٍ(ص) و قَد اُخرِجنا و اُزعِجنا عَن حَرَمِ جَدِّنا و تَعَدَّت بَنُو اُمَيَّهَ عَلَينا، أللّهُمَّ فَخُذ لَنا بِحَقِّنا وانصُرنا عَلَي القَومِ الظّالِمينَ» خداوندا بدرستی که ما عترت پیامبرت محمد(ص) هستیم حال آنکه از دیارمان اخراج و از حرم جدمان بیرون رانده شدیم و بنی امیه به ما تعدّی کردند. خدایا پس حقمان را از آنان بگیر و ما را در برابر ظالمان یاری فرما.» بعد رو به اصحاب کرده فرمودند: «النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلي اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعايِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ» این مردم برده ی دنیا هستند و دین یک چیز لیسیدنی است بر زبانشان(متاعی است برای چرب و شیرین زندگی ایشان)، مادامی دور دین حلقه می زنند(طرفداری از دین میکنند) که زندگی ایشان در خوشی و رفاه باشد، پس هنگامی که به بلا آزموده شوند، دينداران قلیل میشوند.» ◾️در تاریخ آمده که امام حسین (ع) قبل از شهادتش، همه زمین کربلا را از ساکنین غاضریه و نینوی به مبلغ شصت هزار درهم خریداری کرد و به خود آنان هبه داد و با آنها شرط کرد که مردم را به محل قبر آن حضرت راهنمایی کنند و از آن زائران به مدت سه روز پذیرایی نمایند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💎حكايتى بسيارشيرين و خواندنی 💎 ♦️سه زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند. 🔹زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد. 🔹دومی گفت :پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد . 🔹هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند : پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟ زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد. سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند . پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند . پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن. زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است! پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند. پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد. در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟ 💥پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرهاست ؟ من که اینجا فقط یک پسر می بینم. 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما 👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
(ع)☘ سلیمان‌بن داوود از نادر پیامبرانی است که خداوند پادشاهی مشرق و مغرب زمین را به او داد و سال‌ها بر انسان‌ها، چهارپایان، مرغان و درندگان غالب و حاکم بود و زبان همه موجودات را می‌دانست که زبان از توصیف قدرت عظیم او قاصر است. درباره ثروت ایشان آورده‌اند که: فرشی داشت که جنیان آن را از حریر و طلا بافته بودند و هر زمان که می‌خواست به جایی برود روی آن فرش می‌نشست و هر جا و با هر سرعتی که می‌خواست، آن فرش وی را به مقصد می‌رساند. آنقدر قدرت داشت که حتی باد نیز تحت اختیار او بود و با باد سخن می‌گفت. میزی داشت از طلا که با یاقوت و جواهرات آراسته شده بود و سه هزار میز دیگر در اطراف او بودند (مخصوص علما، وزرا و بزرگان بنی‌ اسرائیل). سلیمان (ع) صد فرسخ لشکر داشت، ۲۵ فرسخ از جنیان، ۲۵ فرسخ از پرندگان، ۲۵ فرسخ از انسان و ۲۵ فرسخ از حیوانات چهارپا. جنیان گوهرهای درخشان برایشان می‌آوردند. روزی دستور داد که کسی وارد قصر من نشود و خود عصایش را به دست گرفت و به بالاترین جای قصر رفت در حالی که به عصایش تکیه داده بود به مملکت خویش نگاه کرده و شکرگذار خداوند بود. ناگاه نظرش به جوانی خوش چهره و پاکیزه افتاد که از گوشه قصرش پیدا شد، فرمود: چه کسی به تو اجازه ورود به قصر را داده است، گفت: پروردگار تو، فرمود:‌ تو کیستی، گفت: عزرائیل، فرمود: برای چه کاری آمدید، گفت: برای قبض روح تو. سلیمان (ع) چون هیچ وابستگی به دنیا نداشت فرمود: به آنچه ماموری، انجام بده. عزرائیل جان ایشان را در همان حالت که به عصا تکیه داده بود قبض کرد، چند روزی گذشت مردم و اطرافیان او را می‌دیدند و گمان می‌کردند که زنده است. بعضی می‌گفتند چند روز غذا نخورده و نیاشامیده، پس او پروردگار ماست. عده‌ای می‌گفتند او جادوگر است و در دید ما سحر کرده که ما گمان کنیم ایستاده است. گروهی گفتند او پیامبر خداست و … و خلاصه خداوند موریانه‌هایی را فرستاد که میان عصای او را بخورند تا عصا بشکند، وقتی عصا شکست و او به زمین افتاد به داخل قصر رفتند و متوجه شدند که چند روز است از دنیا رحلت کرده است. نکته مهم داستان این است که سلیمان (ع) با این همه ثروت فریب دنیا را نخورد و دنیا را در مسیر آخرت خرج کرد اما با این حال آخرین پیامبری است که در فردای قیامت به بهشت می‌رود زیرا خاصیت دنیا در این است که در حرام آن عقاب و در حلال آن حساب است. حسابرسی طولانی اموال سلیمان سبب می‌شود که او به عنوان آخرین پیامبر و فرستاده خدا قدم به بهشت گذارد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: میگوید نه و چیز بهتری را به شما میدهد میگوید بله و آنچه که خواستید را به شما میدهد میگوید صبر کن و بهترین را به شما میدهد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱حکایت خری به درختی بسته بود، شیطان خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد. زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش. صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت. صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای درآورد ...! به شیطان گفتند: چکار کردی؟!!! گفت: من فقط یک خر را رها کردم! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کدام سخنان امام سجادعلیه السلام کوفه را تکان داد⁉️ 🌑 خطبه کامل امام سجاد علیه‌السلام در روز دوازدهم محرم در شهر کوفه ❥❥👉 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⚫️:   1.☑️اسرای اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد 😭پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند، 👹ابن زیاد در کاخ خود نشست ودستور داد سر مطهر امام حسین علیه السلام را در برابرش گذاشتند. ☑️آنگاه زنان وکودکان آن حضرت را به همراه امام سجاد علیه السلام در حالی که به طناب بسته بودند، وارد مجلس نموده ، 👹در برابر تخت آن ملعون ایستاده نگاه داشتند. در این حال درباریان آن ملعون به تماشا ایستاده بودند. ☑️(وقایع الایام:تتمه محرم،ص256.) 2.☑️ اسرای اهل بیت علیهم السلام در زندان کوفه پس از مجلس شوم ابن زیاد، 😭اهل بیت علیهم السلام را با غل و زنجیر وارد زندان کوفه نمودند. ☑️(وقایع الایام:تتمه محرم،ص263.) 3.☑️ خبر شهادت امام حسین علیه السلام در مدینه وشام 👹ابن زیاد به مدینه وشام نامه نوشت و خبر شهادت امام حسین علیه السلام را منتشر ساخت. ☑️(وقایع الایام:تتمه محرم،ص263.) 4.☑️شهادت عبدالله بن عفیف ✅عبدالله بن عفیف ازدی بزرگواری از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام بودو در جنگ های جمل و صفین دو چشم خود را از دست داده بود ✅.لذا مشغول عبادت بود. او هنگامی که شنید پسر زیاد ملعون به امیر المؤمنین و امام حسین علیهما السلام نسبت کذب می دهد ، ✅از میان جمعیت بر خاست وگفت: ساکت باش ای پسر مرجانه ،دروغگو تویی وپدر توکه به تو این مقام را داد. 👹ای دشمن خدا! فرزندان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را می کشی و در منابر مؤمنین این چنین سخن می گویی ؟ 👺 مأموران خواستند معترض او شوند که با کمک قبیله اش به خانه رفت،ولی بعد آمدند و خانه او را محاصره کردند . ⚔پس از رشادت های او و دخترش دستگیر شد و همان طور که از خدا خواسته بود به دست بدترین خلق یعنی ابن زیاد به شهادت رسید. 📚(وقایع الحوادث:ج4ص 80،87_88.) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شمر چگونه شمر شد؟ 🔹کمتر کسی خبر داره که شمر در ظاهر به عنوان یه آدم مذهبی شناخته می‌شده و حتی ۱۶ بار با پای پیاده به حج رفته بوده 🔹اینجا براتون چند مورد از خصلت‌های شمر رو گفتیم که ازش یکی از پلیدترین چهره‌های کربلا رو ساخته @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ♡••♡••♡••♡••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهے ✨در این شبهاے محرم ✨امیدوار کن کسے ✨را که به آستانت ناامید است ✨بگیر دستے که ✨بسوے تو بلنـد است ✨مستجاب کن دعای ✨کسے که با اشکهایش ✨تو را صدا میـزند ✨شبتون سرشاراز آرامش💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو آغاز روزی زیبا با عطر خوش صلوات 💖🌸رسول اڪرم ‌‌‌ﷺ دو چيز موجب برطرف شدن فقر مے شود✨ ①👈بسيار ياد ڪردن خدا ②👈فرستادن صلوات برمن 📚 نزول برڪات ۴۵ 🌺اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 💚مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌺وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
صبح یعنی تپشِ قلبِ زمان درهوسِ دیدنِ تو کہ بیایی و زمین گلشنِ اسرار شود سلام آرزویِ زمین و زمان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁ ❤️بہ جز سلام بہ شما آن هم اکثرا " از دور 🧡چہ کرده ایم در این عمری از تباهی ها ❤️صلے الله علیڪ یٰا أبٰا عَبْدِاللّٰه (ع) ❤️ 🌹 🧡پرچمت را هر کجا دیدم دویدم یاحسین ❤️زیر این پرچم همیشه خیر دیدم یاحسین 🧡من زمین گیرم ولی تو دستگیرم بوده ای ❤️غیر خوبی از شما چیزی ندیدم یا حسین 🧡 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚 مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد. اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت. روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد. از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد. شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.» پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد. شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود! قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد.! ً................................................... نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد. کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد. وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو. نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد..... .................................................. جلسه محاكمه عشق بود، عقل قاضی ، و عشق محكوم .... به دلیل تبعيد به دورترين نقطه مغز يعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع كرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی؟ ای گوش مگر تو نبودی كه در آرزوی شنيدن صدايش بودی ؟ وشما پاها كه هميشه مشتاق رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين با او مخالفيد ؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند ، تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت: ديدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحيرم با وجودی كه عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكنی !؟ قلب ناليد و گفت: من بی وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتی هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند و فقط با عشق ميتوانم يك قلبی واقعی باشم . .................................................. روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟ روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟ شیوانا از مرد پرسید:" اگر تو همین الآن در راه بازگشت به خانه بمیری و از دنیا بروی . خانواده ات چه می كنند!؟ " مرد فكری كرد و گفت:" خوب آنها اول برایم عزاداری می كنند و بعد چون گرسنه هستند و باید برای خود غذایی دست و پا كنند هـر چـه دارند را جمع می كنند و زمین و كلبـه را می فروشند و بــه شهر دیگــری می روند و در آنجا دسته جمعی كار می كنند تا خودشان را سیرکنند... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
پروردگارا... قاضی تویی ڪمک ڪن هیچوقت قضاوت نڪنیم.. دلی ڪه میشڪنیم ارزان نیست 💯 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃کلیپ 🍃داستان قبرکن و جنازه دختر زیبا... هرچه قدر گناه کردی از رحمت خدا ناامید نباش 💯 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
واقعیت‌هایی‌تلخ‌درموردچای‌شیرین! ❗️درست است که چای شیرین در وعده صبحانه مزه خوب و دلچسبی دارد اما شکر برای مغزتان مفید نیست و سلامت شما را تهدید می کند. ❗️ شکر همراه با چای می تواند سلامت دندان ها و کبد را به خطر بیاندازد و وزن را بالا ببرد. ❗️بررسی ها نشان می دهند مصرف مداوم شکر در وعده صبحانه روی عملکرد مغز هم تاثیر گذاشته و کارایی آن را کاهش می دهد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✍ یکی از دوستان تعریف می کرد: 🔹اولين روزهايی كه در آلمان بودم، يکى از همکارانم هر روز صبح با ماشينش مرا از هتل بر می داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح ‌ها زود به کارخانه می ‌رسيديم و همکارم ماشينش را در نقطه ی دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد. 🔹در آن زمان، 2000 کارمند کارخانه با ماشين شخصى به سر کار می آمدند. 🔹روز اول من چيزى نگفتم، همين طور روز دوم و سوم... روز چهارم به همکارم گفتم: آيا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشينت را اين قدر دور از در ورودى پارک می ‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟ 🔹او در جواب گفت: براى اين که ما زود می رسيم و وقت براى پياده ‌رفتن داريم. اين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که ديرتر می رسند و احتياج به جاى پارکى نزديک ‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سر کارشان برسند. مگه تو اين طور فکر نمی کنی؟! 👌 عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌱داستان کوتاه انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ... او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت. به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
... گروهی از جوانان ایرانی به ناصرالدین شاه نامه نوشتند تا وی اجازه ساختن دانشگاه در ایران را بدهد. شاه قاجار چنین جواب داد: جوانان معقول بسیار غلط کرده‌اند که ایجاد دانشگاه میخواهند بکنند! اگر چنین کاری بکنند پدرشان را آتش خواهم زد، حتی نویسنده این کاغذ در نظمیه باید مشخص شده و تنبیه سخت شود که دیگر از این فضولی ها نکند... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚📰📒📘📁📗📋📕📓📚 📝 ‼️دختری که از مادرش اجازه‌ی گرفت!!‼️ دختر جوانی از مادرش خواست تا او را به فاحشگی (زنا) اجازه دهد!! در صدد نصیحت دخترش برآمد چرا كه این خواسته، از نظر امری ننگین و از نظر نیز بود و این كار چنین شخصی را هر چند كه دارای زیبایی و ثروت باشد، از جامعه ساقط می‌گرداند. اما دختر بر رأی خود پافشاری نمود. چه می‌پنداری؟ مادر با اصرار دخترش چه كار كند...؟! مادر با اصرار دخترش موافقت كرد اما به چند ؛ اگر در این شرطهای مادر پیروز شد، پس اختیارش در دست خودش می‌باشد.. 🔴شرط اوّل مادر این بود كه از دخترش خواست صبحگاه در پبش روی قصر حاكم ایستاده شود و هنگامی كه حاكم از قصر خارج می‌شود و از پیش رویش می‌گذرد، خود را بر زمین بیندازد؛ گویا كه بیهوش شده است و سپس بنگرد كه چه چیزی برایش رخ می‌دهد. دختر شرط مادر را پذیرفت تا ببیند چه می‌شود.. او صبح روز بعد پیش روی قصر حاكم رفت و هنگامی كه حاكم بیرون شد، خود را به بیهوشی زد و به زمین انداخت. ناگهان حاكم به سویش شتافت و او را از زمین بلند كرد و همه با اهتمام زیاد دور و برش جمع شدند. دختر جوان تظاهر كرد كه به هوش آمده است و از حاكم سپاسگزاری نمود و شتابان از آن‌جا دور شد تا به مادرش خبر دهد كه در امتحان اوّل پیروز شده است و امتحان دوم چه باشد... مادرش به او گفت: فردا هم باید به همان‌جا بروی و این نمایشت را به هنگام خروج حاكم كه از پیشت می‌گذرد، اجرا كنی. دختر چنین كرد، اما نتیجه‌اش با نتیجه‌ی دیروزی فرق می‌كرد؛ این بار حاكم به سویش نرفت، بلكه وزیر رفت و او را از زمین بلند كرد و دور و برش برخی از محافظان جمع شدند و حاكم اصلاً به وی توجهی نكرد!!‼️ دختر باز چنین وانمود كرد كه به هوش آمده و از وزیر تشكر كرد و رفت تا واقعه‌ی امتحان دوم را به مادرش خبر دهد. باز از مادرش نسبت به امتحان سوم پرسید و جواب مادر همین بود كه فردا هم باید به هنگام خروج حاكم چنین كنی. روز بعد هم دختر چنین كرد و هنگامی كه خود را بر زمین انداخت، فرمانده محافظان آمد و او را از راه كنار زد و رهایش نمود و به جز چند نفری هیچ كس نزدیك نیامد و این‌ها هم زود او را ترك كردند.. دختر به سوی مادر بازگشت و آن‌چه را پیش آمده بود، با نوعی دلتنگی و حسرت بازگو نمود و از مادرش پرسید: آیا امتحان به پایان رسیده است؟ مادر گفت: نه دخترم! فردا هم از تو می‌خواهم كه چنین كاری را دوباره انجام دهی و در آخر مرا از آن‌چه اتفاق می‌افتد با خبر كنی كه این آخرین روز امتحان است! 🔴دختر چنان كرد كه مادر گفته بود؛ اما این دفعه گریان به نزد مادر آمد كه امتحان روز آخر برایش سخت شده بود؛ چرا كه كسی به نزدیكش نیامده بود تا او را كمك كند، بلكه برخی او را مسخره كرده بودند و برخی دیگر بد گفته و عده‌ای با پاهایشان او را كنار زده بودند... در این لحظه مادرِ فهمیده به دخترش گفت: عاقبت زنا همین است؛ در ابتدا همه از اشراف، ثروتمندان و… پیشت می‌آیند، اما وقتی كه چند روزی از آن گذشت، همه از تو متنفر می‌شوند، بلكه تو را می‌كنند. كرامت از دست رفته‌ات هرگز به تو باز نمی‌گردد، حتى پست‌ترین مردم هم تو را به باد مسخره می‌گیرد؛ با وجود آن هنوز هم می‌خواهی زنا كنی عزیزم؟!‼️ دختر جوان عقل و هوشش را باز یافت و از مادر فهمیده‌اش سپاسگزاری كرد و گفت: ممنونم مادرم به این درسی كه به من دادی، به خدا قسم كه هرگز زنا نخواهم كرد گر چه آسمان و زمین بر سرم فرود آیند؛ چرا كه زنا، ذلت، پستی و حقارتی بیش نیست. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
پادشاه گفت: اين قاضى نزد من آمد و گفت: زن برادرم زنا كرده و من بدون آن كه از او شاهدى بخواهم كه شهادت دهد، حكم به سنگسار آن زن كردم، مى ترسم كه بخاطر آن گناهى كرده باشم، مى خواهم كه براى من استغفار كنى، زن گفت: خدا تو را بيامرزد، بنشين. آنگاه شوهرش كه او را هم نمى شناخت آمد و گفت: من زنى داشتم در نهايت فضل و صلاح و تقوا، براى كارى از شهر بيرون رفتم ولى او راضى به رفتن من نبود، سفارش او را به برادر خود كردم، وقتى برگشتم و او را نيافتم سراغش را گرفتم ، برادرم گفت: او زنا كرد و سنگسارش كرديم. اينك مى ترسم كه در حق او كوتاهى كرده باشم، از خدا بخواه كه مرا بيامرزد. زن گفت: خدا تو را بيامرزد، و او را در كنار پادشاه نشانيد. قاضى پيش آمد و گفت: برادرم زنى داشت، عاشق او شدم و از او خواستم زنا كند، قبول نكرد، پيش پادشاه رفتم، او را به دروغ متهم به زنا ساختم و سنگسارش كردم، حال تو از خدا بخواه مرا بيامرزد. زن گفت: خدا تو را بيامرزد و رو به شوهرش كرد و گفت: بشنو. سپس شخصى كه در بيابان خانه داشت آمد و جريان خود را نقل كرد و گفت: آن زن را در شب بيرون كردم، مى ترسم درنده اى او را دريده باشد، از خدا بخواه از تقصير من درگذرد. زن گفت: خدا تو را بيامرزد. غلام او هم اعتراف كرد، به مرد گفت: بشنو و او را هم بخشيد. نوبت آن مرد دار كشيده رسيد و او حكايت خود را نقل كرد. زن گفت: خدا تو را نيامرزد چون تو بدون دليل در برابر نيكى من بدى كردى. آنگاه آن زن عابده صالحه رو به شوهر خود كرد و گفت: من زن تو هستم و آنچه تو امروز شنيدى سرگذشت من بود، مرا ديگر احتياجى به شوهر نيست. از تو مى خواهم كه اين كشتى پر از كالاى گرانبها را براى خود ببرى و مرا در اين جزيره بگذارى تا عبادت كنم، ديدى كه از دست مردان چه كشيدم. شوهر او را گذاشت و با كشتى پر از كالا به همراه پادشاه و همه اهل مملكت به خانه خويش بازگشتند. ✍ پایان 📚 جواهر، ص 133 به بعد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان