eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود #نماز_روز۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#بسته_سلامتے عدس میکروبهای چسبنده به دندان را از بین میبرد وریشه دندان را تقویت میکند تاثیر بسزایی دردرمان کم خونی دارد کاهش دهنده قندخون دیابتی ها است به همراه عدس گلپربخورید چون ازنفخ معده جلوگیری می کند عدسی را به وعده صبحانه تون اضافه کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار شنبه ۱۷ بهمن ماهتون زیبا ان شاءالله امروز❣ همون روزی بشه که آرزوشودارید پرازخیروبرکت پرازدلخوشی پراز موفقیت و💝 پراز محبت خدا در زندگیتون به حرمت : 🌹اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# 💠 عنوان کلیپ: الهی بشکند دستی که سیلی زد به زهرایم... هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد.
✫⇠ ✫⇠ ۳ پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد. پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند. بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» ادامه دارد.. @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هر چقدر هم تنها هستی، ▫لباس خوب بپوش ▫برای خودت غذای خوب بپز ▫خودت را به صرف قهوه‌ای در یک ▫خلوت دنج میهمان کن ▫برای خودت گاهی هدیه‌ای بخر ◻ وقتی به روح احترام میگذاری احساس سربلندی می‌کند، آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد میکنی 👈 همیشه خودت باش... یادمون بااااشه؛ عزت نفس غوغا می کنه... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#حدیث_روز 🌼حضرت فاطمه زهرا(س) : ♻️آنگاه کہ در روز قیامت برانگیخته شوم گنہ کاران امت پیامبر را شفاعت مےکنم 📚احقاق الحق ➿〰➿〰➿〰 🌼پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله: ◽️نام دخترم را فاطــمه گذاشتم زیرا خـدای عز و جل 🌼فاطمه علیها السلام و هر ڪس ڪه او را دوست دارد از آتــش دوزخ دور نگه داشـته است. 📗عیون اخبارالرضا،جلد۲،صفحه۴۶ #شهادت‌حضرت‌فاطمه‌تسلیت‌باد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 آیا پدر می‌تواند بعضی از فرزندان را از ارث محروم کند؟ 🔴🔵🔴🔵🔴 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ 🌸وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَايُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ ✨إِلَّامَاظَهَرَ مِنْهَاوَلْيَضْرِبْنَ 🌸بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ ✨وبه زنان با ايمان بگوديدگان خود را 🌸ازهرنامحرمى فروبندندوپاكدامنى ورزند ✨وزيورهاى خودراآشكارنگردانندمگرآنچه 🌸كه طبعاازآن پيداست وبايدروسرى خود ✨رابرسينه خويش فرواندازند 📚سوره مبارکه النور ✍بخشی ازآیه۳۱
چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد. دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟ گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود. پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟ کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه! گفتم نمیدونم کیو میگی! گفت … . همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه! گفتم نمیدونم منظورت کیه؟ گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم! بازم نفهمیدم منظورش کی بود! اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه… این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر، آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه… چقدر خوبه مثبت دیدن… یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟ حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!! وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم… شما چی فکر میکنید؟ چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
بزرگترین مصیبت برای انسان نا امیدیست! تونل ها به ما می آموزند که حتی درون سنگها هم راهی برای عبور هست پس به بن بست که رسیدی بگو: حتما راهی وجود دارد.... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌷🌷🌷 پیرمرد  مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که  مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان پزشک مراجعه نمی‌کنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند !!! ...زود قضاوت نکنیم... مطالب زیبا👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆