هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃
به نام آنکه گل را خنده آموخت.
و بر جان شقایق آتش افروخت.
به نام آن که جان را زندگی داد
طبیعت را به جان پایندگی داد
به نام خدای خوبیها
"به نام خداوند بخشنده مهربان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شروع روز تون پُر برکت
🍃باصلوات برحضرت محمدوآل محمد(ص)
🍃🌹الّلهُمَّ
🍃 🌹صلّ
🍃 🌹علْی
🍃🌹محَمَّد
🍃🌹وآلَ
🍃🌹محَمَّدٍ
🍃🌹وعَجِّل
🍃🌹 فرَجَهُم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃❤️🍃
🌼 #حضرت_مولا_سلام
شنبه شد پنجره از
آمدنت وا مانده
دوسه تا دلهره از
جُمعه زِ توجامانده
جُمعه وشنبه دگر
فرق ندارد بی تو
تا میان من و تو
فاصله برجا مانده
🌼السَّلامُ علیکَ یابقیَّةَ اللهِ
┄❊○🍃❤️🍃○❊┄
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز 👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 4 اسفند ماه 1397
🌞اذان صبح: 05:19
☀️طلوع آفتاب: 06:43
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:53
🌖اذان مغرب: 18:12
🌓نیمه شب شرعی: 23:36
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نمازرابخواندخدااورا
دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد
[۴رڪعت ودرهررڪعت
حمد،توحید،آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
🏴شهادت بی بی دوعالم تسلیت🏴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
🔰 خاکشیر قاتل کبد چرب !
2 قاشق غذاخوری خاکشیررو،در 2 لیوان آب بجوشانید(به طوریکه یک لیوان باقی بماند)هرروزصبح ناشتا میل کنیدو تانیم ساعت چیزی نخورید
👈 باکبدچرب خداحافظی کنید❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دین خدازهمت اوجان گرفته است
🍃زن بانگاه فاطمه عنوان گرفته است
🌹زیباترین نمایش تابان روزگار
🍃زهراست آنکه مانده دراذهان روزگار..
🌹پیشاپیش ولادت باسعادت
🍃حضرت فاطمه(س)وروزمادر
🌹برشمامبارک
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اول هفته تون عالی
🌾خدایا
🌸باتوکل به نام اعظمت
🌾هفته روشروع میکنیم
🌸به امید
🌾۷روزخیروبرکت
🌸۷روزسلامتی
🌾۷روزآرامش وپیشرفت
🌸۷ روز زندگی پرازخوشبختی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣
#فصل_پنجم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣
#فصل_پنجم
صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوسه بر دست تمام مادران مهربان 💋❤️
گاهی زود دیر میشه... تقدیم کن به مادرت💝🌸
پیشاپیش روز مادر مبارک 🎁
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
همان گونه که مشت بسته
قادر به دریافت هدیه نیست
به همان ترتیب هم
اندیشه و ذهن بسته نمی تواند
هیچ درسی را بیاموزد
هرکس به وسعت تفکرش آزاد است
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
📗 #داستان_های_کوتاه_و_پندآموز
👈دنیا مانند گردویی است بی مغز!
🌕ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا میڪنند...
به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد.
یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن،
◀️گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند...
✅ ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد.
🔅پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟!
گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا میڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت...
🔘 دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه میرویم...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت:
سردت نیست؟
گفت:نه عادت دارم
پادشاه گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد
صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای دراورد...
مواظب وعده هایمان باشیم
#تلنگر
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨❤️✨ #درسنامه
🔅دوچیز منفعت بسیار دارد
اخلاق نیڪ و جوانمردی
🔅دوچیز بقا ندارد
جوانی و قوت
🔅دوچیز بلا را دور ڪند
صـلـۀ رحم و صدقہ
🔅دوچیز مقام را فزون ڪند
حل مشڪل دیگران و فروتنی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
خدایا💫
شب ما را لبریز آرامش
و مشکلاتمان را آسان کن
و فراوانی را در
زندگی همه جاری فرما
ما را بندگان شاکر
قرار ده نه شـاکی
الهی آمین💫
✨شبتون منور به نور خدا✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
🍥اگر مشتاق فہم قرآن هستے بیا
مابا آیات کوتاه ومطالب جذااب قرانی و #ذکرحاجت های حاجت مجرب
ومطالب مذهبی ، سبک زندگی اسلامی ، وداستانهای آموزنده واقعی درخدمت شما خواهیم بود
خیلیا حاجت روا شدن اینجا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️
زودجوین شوتاپاک نشده
پیشنهاد ویژه ادمین👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌹
یک روزدیگر☀️
یک برکت دیگر
وفرصت دیگربراے زندگی❤️
خدایا❣
تو را سپاس بخاطر روزی دیگر
و آغازی نو
با نام توآغازمی کنیم
❣خدایا به امیدخودت❣
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
🕌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣درآستانه روزمادر
✨به نیت آمرزش مادران آسمانی
❣وبه نیت سلامتی مادران درقیدحیات
❣صلواتی ختم میکنیم
🌺الّلهُمَّ
🌸صلّ
🌺علْی
🌸محَمَّد
🌺وآلَ
🌸محَمَّدٍ
🌺وعَجِّل
🌸فرجهم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸 #ذکرروز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه
💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐
🌸ای صاحب جلال و بزرگواری
💗این ذکر موجب فتح و نصرت میشود
#نماز_آمرزش👇
✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛
رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر
رکعت دوم⇦حمدو3توحید
📚جمال الاسبوع۵۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ😊ـلام✋
🌸به یکشنبه5اسفندماه خوش آمدید
☕️روزتون پرازخیر و برکت
🌸و پر از امید و شادی
☕️دلاتون بی کینه وغم
🌸تنتون سالم
☕️براتون روزخوبی
🌸را آرزو میکنم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
چه قابلِ ستایشند
ذهن هایی؛
که محاسبه می کنند
و دستهایی؛
که می آفرینند!
خداوند
"مهندسان"را آفرید؛
تا جهان؛
هر روز زیباتر شود!
5اسفند روز مهندس مبارک🌹
پنجم اسفند "روز مهندس"
بر همه مهندسین ایرانی
چه با کار چه بیکار
به ویژه مهندسای مسافرکش
و اسنپی مبارک❤️
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣3⃣
#فصل_پنجم
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.»
دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.»
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣3⃣
#فصل_پنجم
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.»
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.»
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند.
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#امام_علی_ع:
🔹 برادرتو،سهيم كننده تودرامكانات زندگى درهنگام سختى[و تنگ دستى]است .
📚غرر الحكم :ح 420
➿〰➿〰
#امیرالمؤمنین ع:
همنشينى با نيكان، نيكى مى آورد، مثل باد كه چون بر بوى خوش بگذرد، با خود، بوى خوش مى آورد.
📚نهج البلاغه ازنامه31
〰➿〰➿
💖قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء س
🔸ما اهل بیت پیامبروسیله ارتباط خداوند
باخلق اوهستیم،مابرگزیدگان پاك و مقدّس پروردگار مى باشیم ،
ماحجّت وراهنماخواهیم بود؛
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته👆
#احکام_شرعی
#امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
✅سوال : اگر فردى بعد از امر به معروف كار ناپسندش را تكرار كند آیا باید مجدداً او را ارشاد كنیم؟
▪▪▪▪▪▪▪
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh