eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((الفاتحه)) 🌷برق از سر جمع پرید. ـ کجا هست؟ ـ یه جای بکر. – تو از کجا بلدی؟ خندید ـ من یه زمانی همه اینجاها رو مثل کف دستم می شناختم. یه نقشه الکی می دادن دست مون برو و برگرد. حالا هستید یا نه؟ 🌷هر کی یه چیزی می گفت، دل توی دلم نبود. نتیجه چی میشه؟ همون طوری ایستاده بودم اونجا و خدا خدا می کردم. ـ خدایا ! یعنی میشه؟ خدایا پارتی من میشی؟ بساط غذا که جمع شد، دو گروه شدیم. 🌷صاحب خونه آقا مهدی رفت توی یکی دیگه از ماشین ها، اون دو تا ماشین برگشتن و ما زدیم به دل جاده، از شادی توی پوست خودم جا نمی شدم. تا چشم کار می کرد بیابان بود. جاده آسفالت هم تموم شد و رفتیم توی خاکی. حدود ظهر بود رسیدیم سر دو راهی، پیچید سمت چپ. – باید مستقیم می رفتی 🌷ـ برای اینکه بریم محل شهادت پدربزرگ مهران باید از منطقه * بریم. اونجا رو چند بار شیمیایی زدن، یکی دو باری هم بین ما و عراق، دست به دست شد. ممکنه دوبله آلوده باشه. آقا رسول، نگاه خاصی بهش کرد. 🌷ـ مهدی گم نشیم؟خیلی ساله از جنگ می گذره، بارون زمین رو شسته. باد، خاک رو جا به جا کرده. این خاک و زمین هزار بار جا به جا شده. نبری مون مستقیم اون دنیا، 🌷آقا مهدی خندید – مسافرین محترم، نیازی به بستن کمربندهای ایمانی نمی باشد. لطفا پس از قرائت ، جهت شادی روح خودتان و سایر خدمه پرواز، الفاتحه مع الصلوات پ.ن: در بخش هایی که راوی، اسم مکان یا اسم خاصی را فراموش کرده؛ از علامت * استفاده شده است. . °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((پس یا پیش؟)) 🌷من و آقا رسول، دو تایی زدیم زیر خنده. آقا مهدی هم دست بردار نبود، پشت سر هم شوخی می کرد. هر چی ما می گفتیم، در جا یه جواب طنز می داد. ولی رنگ از روی صادق پریده بود. هر چی ما بیشتر شوخی می کردیم، اون بیشتر جا می زد. آخر صداش در اومد. 🌷ـ حالا حتما باید بریم اونجا؟اون راویه گفت: حتی از قسمت های تفحص شده، به خاطر حرکت خاک، چند بار در اومده. اینجاها که دیگه … آقا مهدی که تازه متوجه حال و روز پسرش شده بود. از توی آینه بهش نگاهی انداخت. 🌷ـ نترس بابا، هر چی گفتیم شوخی بود. اینجاها دست خودمون بوده، دست عراق نیفتاده که مین گذاری کنن. منطقه آلوده نیست. آقا رسول هم به تاسی از رفیقش، اومد درستش کنه، اما بدتر ـ پدرت راست میگه، اینجاها خطر نداره. فقط بعد از این همه سال، قیافه منطقه خیلی عوض شده. تنها مشکلی که ممکنه پیش بیاد اینه که گم بشیم. 🌷با شنیدن کلمه گم شدن، دوباره رنگ از روش پرید و نگاهی به اطراف انداخت. پرنده پر نمی زد، تا چشم کار می کرد بیابان بود و خاک بکر و دست نخورده هر چند، حق داشت نگران بشه. 🌷دو ساعت بعد، ما واقعا گم شدیم و زمانی به خودمون اومدیم که دیر شده بود. آقا مهدی، پاش تا آخر روی گاز که به تاریکی هوا نخوریم. اما فایده ای نداشت. نماز رو که خوندیم، سریع تر از چیزی که فکر می کردیم بتونیم به جاده آسفالت برسیم، هوا تاریک شد. تاریک تاریک، وسط بیابان. 🌷با جاده های خاکی، که معلوم نبود کی عوض میشن یا باید بپیچی. چند متر که رفتیم؟ زد روی ترمز. ـ دیگه هیچی دیده نمیشه. جاده خاکیه، اگر تا الان کامل گم نشده باشیم، جلوتر بریم معلوم نیست چی میشه. باید صبر کنیم هوا روشن بشه. 🌷شب، وسط بیابان، نبود . ✍ادامه دارد...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°
🌱 نکنید ولی گدا را نکنید 🌷امام محمد باقر(ع): اگر نیازمند بداند كه در اظهار نیاز کردن از مردم چه چیزی نهفته است، هرگز از كسى چيزى درخواست نمى كند، و اگر كسى كه از وى خواهشى مى شود بداند كه در نوميد كردن دیگران چه چیزی نهفته است، هرگز كسى را نااميد نمی کند. 📚تحف العقول ، ص۳۰۰ 🍃🌸🍃🌸🍃 🌷 امام محمدباقر(ع): اسلحه آدم های پست گفتن حرف های زشت است. 📚میزان الحکمه،ح۱۵۳۹۵ به حرفامون باشه.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❇️حکم فقهي مظالم که از دو صورت برخوردار است، از اين قرار است: ♦️صورت اوّل: صاحب حق و مظلمه را مي‌شناسید در اين صورت واجب است با مراجعه به او يا حق او را بپردازد و يا از او رضايت بگيرید به اين معنا که صاحب حق، او را بريء الذمه کند و حق خود را ببخشد. 💠البته اگر پرداخت حق به طور مستقيم به او محذوري دارد مانند اينکه موجب آبروريزي مي‌شود مي‌توانید به هر کيفيتي حق او را به او برسانید و لو به اينکه به عنوان بدهي بابت قرض به او پرداخت کنید يا به حساب بانکي او واريز کنید. ♦️صورت دوم:صاحب حق را نمي‌شناسید در اين صورت واجب است آن را از طرف صاحبش به فقير صدقه دهید و به احتياط واجب به اجازه مرجع تقلید تون باشد. 💠و نسبت به مقدار آن، اگر اطمينان ندارید، پرداخت مقدار متيقّن کافي است 👈 و نسبت به مقدار مشکوک وظيفه‌اي ندارید... 💻 سایت اسک احکام @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ✨فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ✨ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ ✨إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۰﴾ ✨بگو در زمين بگرديد و بنگريد ✨چگونه آفرينش را آغاز ✨كرده است سپس باز خداست ✨كه نشاه آخرت را پديد مى آورد ✨خداست كه بر هر چيزى تواناست (۲۰) 📚سوره مبارکه العنكبوت ✍آیه ۲۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او هم فقيرزاده اى كه در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت : صندوق گور پدرم سنگى است، و نوشته روى سنگ، رنگين است . مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است ، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك ، درست شده ، اين كجا و آن كجا؟ فقيرزاده در پاسخ گفت : تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين ولایه های خشت فیروزه ای بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است ( گلستان سعدى ) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
4_5963237279299273683.mp3
5.85M
💕‌هر روز یه آهنگ تقـدیم ڪن به ڪسی ڪه دوسـش داری💕 ❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
اولین فاتح اورست پس از اولین تلاش ناموفقش برای صعود به اورست گفت: من برمی‌گردم و بالاخره تو را فتح می‌کنم؛ تو به عنوان یک کوه نمی‌توانی رشد کنی، اما من چرا ...😌 @tafakornab داستان وضرب المثل 👆👆
🍁ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد 🍂در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد 😔 🍁ای کاش که در سینۀ کس غصّه نبینند 🍂با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد😔 🍁ای کاش وفا جای جفا شیوۀ ما بود 🍂اندیشۀ کج ، حقه و نیرنگ نباشد😔 🍁ای کاش دلی در قفس نفس نبینی 🍂تا سینه چو آیینۀ پر زنگ نباشد😔 🍁ای کاش اگر دست نیازی به تو رو کرد 🍂از لطف بگیری ، دلت از سنگ نباشد😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌸 من امروز با تمامِ وجود خوشبختی‌ام را جشن میگیرم زیرا هدفی برای زیستن،دلی برای دوست داشتن و مهربان خدایی برای پرستیدن دارم خدایاسپاسگزارم❣ @tafakornab #انرژی_مثبت👆
داستانی زیبا از حضرت عیسی(ع) ✍ عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از يارانش همراه او بودند. سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است. عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد. آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم. او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند. دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم. تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم. او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند. آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند. وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند آنها که پشیمان از کرده خود بودند و از حضرت تشکر میکردند آنهارا دوباره کشت😂😂😂 ┅❅❈❅┅ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 💯👆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مطالعات نشان می دهد که افراد بخشنده خوشحال تر از افراد خودخواه هستند، کمک کردن به دیگران هر چند کوچک میزان شادی را افزایش می دهد🙂 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل👆
✅هرسبزی یک خاصیت شگفت انگیز : 👈ترخون :جانشین نمک 👈گشنیز :کاهنده قندخون 👈تره :کاهنده کلسترول 👈تربچه :ضدسرطان 👈ریحان :آرامبخش ،خواب آور 👈شاهی :فعالیت کلیه ها 👈جعفری :خون ساز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت. ✨روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسید دید امام زمان نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز میگویند. سلام کرد، حضرت پاسخ دادند و اشاره به سکوت کردند. ✨دید پیرزنی قد خمیده با عصا آمد و قفلی را داد و گفت: اگر ممکنه برای رضای خدا این قفل را از من سه شاهی بخرید که به سه شاهی پول محتاجم. پیرمرد قفل را دید سالم است و گفت: این قفل هشت شاهی ارزش دارد... من کلید این قفل را میسازم و ده شاهی، قیمتش خواهد بود! پیرزن گفت: نه، نیازی ندارم. ✨پیرمرد با سادگی گفت: تو مسلمانی، من هم مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حقت را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی میخرم، زیرا بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافیست. باز تکرار میکنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسبم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزانتر میخرم! پیرزن باورش نمیشد. پیرمرد هفت شاهی به او داد و قفل را خرید. ✨همین که پیرزن رفت، امام به من فرمودند: «این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جِفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار... همه میخواستند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمیگذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی میکنم.» 📚 ملاقات با امام عصر ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ ❣خوشبختی از آن كسی است كه در فضای شکرگزاری زندگی كند، چه دنيا به كامش باشد و چه نباشد... ✨چه آن زمان كه می دود و نميرسد و چه آن زمان كه گامی برنداشته، خود را در مقصد می بيند. ❣چرا كه خوشبختی چيزی جز آرامش نيست و هر كس كه اين موهبت الهی را دارد، خوشبخت است و خوشبختی را جذب می ‌کند . . . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ─┅─═ঊঈ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا ❣ امشب هم آرامشی ازجنس سکوت برکه ها 🍀به سبزی جنگلها 🌺 با عطر بهشتت خواهانم که آن را به تمام دوستان 🍃❤️و عزیزانم عطا کنی آمین یا رَبَّ ❣ الهی دور وبرتون پرباشه از: آرامش🌸 ذکر و دعا🌸 نگاه خدا🌸 برکت🌸 سلامتی🌸 شب زیباتون🌸 بخیر🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــ💖ــداوندا بنام تو که زیباترین نامهاست﷽ هفته ی جدید را آغاز میکنیم روزی که با نام و یاد تو باشد سراسر شادی است سراسر عشق ومهربانی و سراسر خیر و برکت است 🌸الهی به امیـد تو🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 شروع هفته مون را پُر برکت کنیم 🌸با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌸 ✨ 🌸الّلهُمَّ ✨🌸صلّ ✨ 🌸علْی ✨ 🌸محَمَّد ✨ 🌸وآلَ ✨ 🌸محَمَّدٍ ✨ 🌸وعَجِّل ✨🌸 فرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ با صدای پای تو قلب زمانه می تپد ای امید نا امیدان کی می آیی از سفر😔 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
🌹🍃 🍃 🌹سلام داده ام و یک جواب می خواهم 🍃جواب،از لب عالیجناب می خواهم 🌹سردوراهی"جنت" و "دیدن تو حسین" 🍃من اختیار،در این انتخاب می خواهم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 19 مرداد ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:45 ☀️طلوع آفتاب: 06:19 🌝اذان ظهر: 13:10 🌑غروب آفتاب: 20:00 🌖اذان مغرب: 20:20 🌓نیمه شب شرعی: 00:23 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان #ندرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
مصرف آب هویج در صبح به صورت ناشتا مواد سمی را از خون شما خارج می‌کند. 🍹آب هویج برای کسانی که به بیماری آسم مبتلا هستند و یا گرفتگی صدا دارند بسیار مفید است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝در این صبح زیبای تابستانی بهترینها و خیرترینهارا از خدای عزیز ومهربان برای شما بزرگواران خواستارم❣ شروع هفته تون پراز نعمـت پراز خبرهای خوب پراز اتفاقات قشنگ پراز موفقیت و پراز خیر و برکت باشه🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((شب خاطره)) 🌷ماشین رو خاموش کردیم. شب، وسط بیابان، سوز سردی می اومد. صادق خوابش برد و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش و من، توی اون سکوت و تاریکی، غرق فکر بودم. یاد که می فرمود:[ چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه.] 🌷– خدایا! من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن، تاوان و بهای اشتباه منه؟ یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ محو افکار خودم، که آقا رسول و آقا مهدی، شروع به صحبت کردن از شون و کارهایی که کرده بودن و من در حالی که به در تکیه داده بودم، محو صحبت هاشون شده بودم. گاهی غرق خنده، گاهی پر از سوز و اشک. 🌷ـ آقا مهدی، تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب، این سوال رو پرسیدم. یهو از دهنم پرید، اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود. حالتش عوض شد. توی اون تاریکی هم می شد بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید. 🌷ـ تلخ ترین خاطره ام، مال جبهه نبود. شنیدنش دل می خواد، دیدن و تجربه کردنش. ساکت شد. ـ من دلش رو دارم، اما اگر گفتنش سخته سوالم رو پس می گیرم. سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد. 🌷منم از اینکه چنین سوالی پرسیده بودم، خودم رو سرزنش می کردم که… – ظهر بود. بعد از کلی کار، خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم، که باهامون تماس گرفتن. 🌷صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 (( ماموریت)) 🌷اون ایام، هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود، اما ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود، تهویه هم نداشتن، هوا که یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز می کردیم. با این وجود توی فشار جمعیت، بازم هوا کم می اومد. مردم کتابی می چسبیدن بهم، سوزن می انداختی زمین نمی اومد. می شد فشار قبر رو رسما حس کرد. 🌷ظهر بود، مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن. وقتی رسیدیم به محل… اشک، امانش رو برید ـ یه نفر از پنجره انداخته بود تو همه شون. ایستاده حتی نتونسته بودن در رو باز کنن. توی اون فشار جمعیت، بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن، زنده زنده سوخته بودن، جزغاله شده بودن، جنازه هاشون 🌷چسبیده بود بهم، بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود. خیلی طول کشید تا آروم تر شد، منم پا به پاشون گریه می کردم. ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود. جنازه ها رو در می آوردیم، 🌷دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود. دو تا رو میاوردیم بیرون، محشر به پا می شد، علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون. یکی از بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توی سر خودش. فرداش اومد. بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم. نفس آقا مهدی که هیچ، دیگه نفس منم در نمی اومد. 🌷ـ پیداش کردید؟ ✍ادامه دارد...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°
👌خنده دار 😂😂😂 طرف لکنت زبون داشته. زنگ میزنه اورژانس که بیان جنازه ی همسایشو ببرن! میگه: اااالو اااوورجانس ،این ههههمسسسایمووون ممممرده! یه آمبولانس میفرررررستین؟!… طرف میگه: آدرستون؟! یارو تا میاد آدرسو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ!……… طرف میگه :ظفر منظورته ؟ میگه: نننننننـــنه! طرف فکر میکنه سرکاره قطع میکنه! یه هفته بعد همین اتفاق میفته بازم طرف میگه :آدرستون؟ باز زبونِ یارو بند میاد میگه: ظظظ ظ! طرف میگه ظفر؟ میگه: ننننه! باز مامور اورژانس فکر میکنه سرکاره قطع میکنه! یک! ماه رد میشه،باز طرف زنگ میزنه میگه: اااااووووورژانس، این هههمسایمون ممممرده محلللمون بوی گند گررررررفته یه آمبولانس بببفرستیییین! طرف میگه :آدرستون؟! باز زبون یارو بند میاد میگه: ظظظظ! از اونور میگن :آقا منظورت ظفره؟! طرف میگه :آآآآررررره آآآآآررره ککشووووندم آورددددمش ظفرببییییا بببرش  http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆