eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 نماز روزجمعه: ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🌺ذکر روزجمعه،100مرتبه 🍃اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم🍃 این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅آنچه درباره تخم مرغ نمی دانستید!🍳 👈🏻 دیابت نوع دو را با روزی یک تخم مرغ دور بزنید بر اساس یافته‌های محققان دانشگاه فنلاند،خوردن روزانه یک تخم مرغ می‌تواند ریسک بروز دیابت نوع دو را کاهش دهد. - انجمن دیابتی‌های آمریکا معتقد است تخم مرغ بسیار عالی است و مصرفش را به دیابتی‌ها توصیه می‌کند. هر تخم مرغ حاوی حدودا نیم گرم کربوهیدرات است که به عقیده پژوهشگران، می‌تواند قند خون را تنظیم کند ! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🖤 🖤 بر نیزه‌ها از دور می‌دیدم سرت را بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟  چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق در خون‌‌ رها وقتی که دیدم پیکرت را ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه یک بار می‌شد من ببوسم حنجرت را بابا تو که گفتی به ما از گوشواره همراه خود بردی چرا انگشترت را با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه دیدم کبودی‌های چشم مادرت را یک روز بودم یاس باغ آرزویت حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را 🖤نثار حضرت رقیه (س) 🖤 🏴شهادت حضرت رقیه س تسلیت🏴 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🌸در این آدینه ی مهرماه آرزو دارم 😊 ❣ 💕 از شادی آنقدر پربشید که سرریزش همه مردم دنیا رو سیراب کنه🌸🍃 💕 روزیتون آنقدر زیاد بشه که امیدی باشید واسه رسوندن روزی خیلیا🌸🍃 💕همیشه بهترینها رو داشته باشید🌸🍃 آدینه تون گلبارون 🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💕شیطان و مسیح روزی در جايی می‌خواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد! مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد. شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟! مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن! هميشه اين حكايت برای من يادآور بیداری عقلانيت در زندگی روزمره بوده است و هيچوقت خوف نكردم. تا آنجا كه می‌توانم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبم چون او بزرگترين یاری‌اش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است. نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که است را نمی‌بینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم. اگر از این نعمت بهتر استفاده کنیم خودش شروع خیلی از معجزات خواهد بود. 🍃🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
⁉️شستن لباس نجس در لباسشويي‌ هاي تمام اتوماتيك كه عمل شستن آب كشيدن و خشك كردن را انجام مي‌دهند چه حكمي دارد؟ آيا لباس نجس با اين روش پاك مي‌شود؟ 📚 آیت الله صافی گلپایگانی ✏️اگر پس از برطرف شدن عين نجاست، آب متصل به كر همه لباس‌ها را فرابگيرد و داخل ماشين را نيز تا هر جا نجس شده بگيرد همه پاك مي‌شود و چنانچه آب قطع شود آبي كه داخل ماشين است آب قليل مي‌باشد. پس اگر يقين كنيد كه آب همه لباس‌ها و مواضع نجس ماشين را فراگرفته و غساله را خارج كند پاك هستند و در متنجس به بول بايد دو مرتبه اين عمل انجام شود. سوالات شرعی📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا ✨امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ ✨رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ ✨وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ ✨وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾ ✨و براى كسانى كه ايمان آورده‏ اند ✨خدا همسر فرعون را مثل آورده ✨آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود ✨در بهشت‏ خانه‏ اى برايم بساز و ✨مرا از فرعون و كردارش نجات ده ✨و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱) 📚سوره مبارکه التحريم ✍آیه ۱۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ ازسرنوشت واقعی 📖 📖 ✍جوان ایرانی 🌷روزهای اول، همه با تعجب با من برخورد می کردن … اما خیلی زود جا افتادم … از یه طرف سعی می کردم با همه طبق اخلاق اسلامی برخورد کنم تا بت های فکری مردم نسبت به اسلام رو بشکنم … از طرف دیگه، از احترام دیگران لذت می بردم … 🌷وقتی وارد جمعی می شدم … آقایون راه رو برام باز می کردن … مراقب می شدن تا به برخورد نکنن … نگاه هاشون متعجب بود اما کسی به من کثیف نگاه نمی کرد … تبعیض جالبی بود … تبعیضی که من رو از بقیه جدا می کرد و در کانون احترام قرار می داد … 🌷هر چند من هم برای برطرف کردن ذهنیت زشت و متعصبانه عده ای، واقعا تلاش می کردم و راه سختی بود … راه سختی که به من … صبر کردن و تلاش برای هدف و عقیده رو یاد می داد … 🌷یه برنامه علمی از طرف دانشگاه ورشو برگزار شد … من و یه گروه دیگه از دانشجوها برای شرکت توی اون برنامه به ورشو رفتیم … برنامه چند روزه بود … برنامه بزرگی بود و خیلی از دانشجوهای دانشگاه ورشو در اجرای اون شرکت داشتند … 🌷روز اول، بعد از اقامت … به همه ما یه کاتولوگ و یه شاخه گل می دادن … توی بخش پیشواز ایستاده بود … من رو که دید با تعجب گفت … – شما مسلمان هستید؟ … اسمم رو توی دفتر ثبت کرد … – آنیتا کوتزینگه … از کاتوویچ … و با لخند گفت … خیلی خوش آمدید خانم کوتزینگه … 🌷از روی لهجه اش مشخص بود لهستانی نیست … چهره اش به عرب ها یا ترک ها نمی خورد … بعدا متوجه شدم ایرانیه… و این آغاز آشنایی من با متین ایرانی بود … پ.ن: دوستان به جهت موضوعاتی که در داستان مطرح میشه … از پردازش و بازنگری چشم پوشی کردم و مطالب رو به صورت خام و خالص گذاشتم … ببخشید اگر مثل داستان های قبل، چندان حس داستانی نداره و جنبه خاطره گویی در اون قوی تره ✍ادامه دارد‌...... ┄═•❁๐๑♧๑♧@tafakornab @shamimrezvan http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌♧๑๐❁•═┄
💎امام زمان(عج): در حق یکدیگر استغفارکنــــید اگر طلب مغفرت و آمرزش برخى از شما براى يكديگرنبود تمام اهل زمیــــــــن هلاك مى گشتنـــــــد 📚"دلائل الامامة،ص297" 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎امام زمان عليه السلام: ⭕️درهاى سئوال از چيزهايى را كه براى شما مفيد نيست ببنديد و خود را در مورد دانستن چيزهاى غيرلازم به زحمت نيندازيد و درمورد تعجيل فرج زياد دعا كنيد زيرا كه موجب فرج خواهدشد. 📝بحارالانوار 53: 181. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
توی باغ بودیم و داشتیم کار می کردیم مهمترین کار اونجا این بود که زرد آلو رو از وسط نصف می کردیم و هسته اش رو در می آوردیم و رو طبق می ذاشتیم که بهش دود گوگرد بِدن و برگه ی زرد آلو درست کنن. طبق ها رو چیدیم توی اتاق مخصوص گوگرد. داشتم از اونجا خارج می شدم که دیدم آسلان داره با یکی حرف می زنه. اونقدر ازش بدم می اومد که چی . ناخودآگاه شنیدم که داره به اون طرف که من چهرش رو نمی دیدم می گه : شب بیا تا طبق ها رو بیری. حواست باشه بیشتر از بیست تا برنداری . خان متوجه می شه. می خواستم بقیه حرفاشون رو گوش کنم که یکی از کارگرها آسلان رو صدا کرد و حرفشون نیمه کاره موند. ترسیدم من رو ببینه ، بنابراین سریع رفتم توی اتاق گوگرد . وقتی بیرون اومدم مرده رفته بود و من نتونستم قیافه اش رو ببینم . مطمئن بودم اینا از طبق ها می دزدن. وقتی طبق ها رو می ذاشتیم تو اتاق گوگرد ، خان همه رو شمارش می کرد اما وقتی در می آوردیم ، دیگه شمارشی در کار نبود . اینا قبل از اینکه طبق ها رو گوگرد بدن ، اینا رو می دزدیدن  اگه می تونستم این موضوع رو ثابت کنم ، می تونستم از خان یه جایزه بگیرم و چی بهتر از برگردوندن موی سر خدمه های زن. شب وقتی رقیه خوابید ، از اتاق زدم بیرون و رفتم تو باغ . ترسناک بود و درختا هم بدجور وحشناک به نظر می رسیدن . اما من نباید می ترسیدم . آروم خودم رو رسوندم پشت تل یونجه کنار در اتاق گوگرد و منتظر شدم . نمی دونستم کی می یان . امیدوار بودم که دیر نکن و زیاد منتظر نشم. نیم ساعتی بود نشسته بودم که دیدم چند نفر دارن به طرف اتاقک می یان . خودم رو بیشتر پنهان کردم و دیدم بله اینا بیست تا از طبق ها رو برداشتن و بردن وقتی از رفتنشون مطمئن شدم ، برگشتم به اتاقم . صبح روز بعد ، به بهانه بردن طبق ها به داخل اتاقک ، مدام اونا رو شمارش می کردم . کلاً صد و بیست تا طبق تو اتاقک جا می شد. شب بعد دوباره رفتم اونجا بعد از بردن طبق ها رفتم تو اتاق و شمع رو روشن کردم و باز شمردم. بله بیست تا کم بود . چون کارگرها بی سواد بودن و هیشکی شمردن بلد نبود و همین آسلان دزد نیمچه سوادی داشت ، کسی تا به حال متوجه دزدی روزانه ی طبق ها نشده بود . صبح روز بعد دقت کردم که اینا طبق های خالی رو کی می یارن . دیدم وقتی حدوداً طبق های خارج شده از اتاقک به هشتاد تا رسید و خالی شدن ، دو سه نفر کارگر طبق های دزدیده شده رو بین بقیه جا می دن که آخر سر باز صد و بیست تا طبق باشه واسه پرکردن دوباره. معما برام حل شده بود. مونده بودم چطور بدون حضور آسلان جریان رو به خان بگم. به رقیه گفتم : من می رم تو مطبخ کار دارم. اگه آسلان سراغم رو گرفت بگو از اونجا صدام کردن. رقیه با تعجب گفت : ولی تو رو که صدا نکردن !!! گفتم : می دونم . اما کار دارم باید برم . در ضمن آسلان هم نباید بفهمه خودم رفتم . با وجود اینکه هیچی نفهمیده بود ، گفت : باشه. سریع از در باغ که می خورد به حیاط پشتی بیرون اومدم و دویدیم تو حیاط و خودم رو رسوندم به در عمارت. به نگهبانی که پشت در بود گفتم: بانو فرستادن دنبال من. نگهبان از جلوی در کنار رفت و من وارد عمارت شدم . نمی دونستم اتاق خان کجاست . اما اتاق بانو رو یادم بود. رفتم سمت اتاق بیگم خاتون و در زدم . با صدایی که قدرت طلبی توش بیداد می کرد گفت : بیا تو . وقتی من رو تو آستانه در دید ، با تعجب گفت : تو اینجا چیکار می کنی؟ مگه نباید الان تو باغ باشی؟ گفتم: عرض خیلی خیلی مهمی داشتم بانو. باید با خان حرف بزنم. کسی نباید بدونه من اینجام . اگه امکان داره اجازه بدین خان رو ببینم . گفت: چیکارش داری به خود من بگو. می دونستم از تماس هر کدوم از خدمه با همسرش می ترسه بنابراین گفتم : جریانش طولانیه اگه به شما بگم بعد به خان ، آسلان می فهمه من نیستم . بانو ، خان رو خبر کنید لطفاً بیگم خاتون که مطمئناً مودب ترین خدمه اش هم باهاش اینطور لفظ قلم حرف نزده بود ناچاراً گفت باشه . تو بمون می رم بیارمش. چند دقیقه بعد خان با خشم همراه همسرش وارد اتاق شدن . خان رو به من گفت : بهتره کارت واجب باشه . چون از اون روز هنوز ازت کینه دارم. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی 🌸🍃 همین درکنار هم بودن هاست همین دوست داشتن هاست💞 خوشبختی💝 همین لحظه های ماست همین ثانیه هاییست⏰ که در شتاب زندگی سپري يشان ميكنيم🌸🍃 لحظه هاتون را قدر بدانيد با لبخند 😄 عصر آدینه تون بخیر و شادی در کنار عزیزانتون☕️🎂 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌴 💥علامه نورى در كتاب «نجم الثّاقب» نقل مى‏كند: سيّد جعفر پسر سيّد بزرگوار سيّد باقر قزوينى كه داراى كرامات بود، گفت: من با پدرم به مسجد سهله مى‏‌رفتيم، نزديك مسجد سهله كه رسيديم، به پدرم گفتم: اين حرفها كه مردم مى‌‏گويند، هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود حضرت «ولىّ عصر» (عليه السّلام) را مى‏‌بيند، معلوم نيست اصلى داشته باشد! پدرم غضبناك شد و گفت: چرا اصلى نداشته باشد؟ اگر چيزى را تو نديدى! اصلى ندارد؟ و مرا بسيار سرزنش كرد، به طورى كه من از گفته خود پشيمان شدم. ✨💫✨ در اين موقع وارد مسجد سهله شديم، در مسجد كسى نبود، ولى وقتى پدرم در وسط مسجد ايستاد كه نماز استغاثه را بخواند، شخصى از طرف مقام حضرت «حجّت» (عليه السّلام) نزد او آمد، پدرم به او سلام كرد و با او مصافحه نمود. پدرم به من گفت: اين كيست؟ گفتم: آيا او حضرت «بقيّة‌‏اللّه» (عليه السّلام) است! فرمود: پس كيست؟ من از جا حركت كردم و به اطراف دنبال او دويدم ولى احدى را در داخل مسجد و در خارج مسجد نديدم. 📚ملاقات با امام زمان 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @tafakornab @shamimrezvan