eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍱صبحانه ی عالی برای افزایش حافظه ! 🍯یکی از بهترین مواد طبیعی برای افزایش حافظه و تمرکز، ترکیب عسل و گردوست + همچنین این ترکیب برای از بین بردن غم و رکود روحی نیز بسیار مناسب است برای عزیزانتون بفرستید❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع هفته تون عالی 🌺🍃 درشروع هفته بهترین ها را براتون آرزو مندم بهترین هفته بهترین ایام بهترین لحظه ها بهترین کسب و کار بهترین پیشرفت ها و بهترین زندگی را روزتون زیبا و در پناه خدا🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 💥 💥 :✍ زندگی در خیابان 🌹شب رفتم خونه … یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم … دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم … می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن 🌹اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم … شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم … توی سطل های آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم … تا اینکه دیگه خسته شدم … زندگی خیلی بهم سخت می گذشت … . 🌹با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی … اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد … ترس و استرس وحشتناکی داشت … دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم … 🌹کم کم حرفه ای شدیم … با نقشه دزدی می کردیم … یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم … تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد … . .🌹من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد … کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید … توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی … اگر سراغ قاچاقچی ها هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود … اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته … . 🌹بین بچه ها دو دستگی شد … یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین … حرف حالی شون نبود … در هر صورت از هم جدا شدیم … قرار شد هر کس راه خودش رو بره ✍ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌ ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 پیامبر اکرم (ص) : بنده‏ ای که مطیع 💎پدر و مادر و پروردگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است 📚کنز العمال، ج 16، ص 467 〰➖〰➖〰➖➖〰➖〰➖ 💚«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: مَن یَعْفُ یَعْفُ اللهُ عَنهُ. 💎هر کس عفو و گذشت داشته باشد خدا نیز از او گذشت خواهد نمود. (شهاب‌الاخبار، ص ۱۴۳) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💬 سوال: 🔰 اگر به نمازگزار در حال خواندن «حمد و سوره» تنه بزنند و او بی اختیار قدری حرکت نماید، نمازش چه حکمی دارد؟ ✅ پاسخ:  ✍ اگر از حال نمازگزار خارج نشود، نمازش باطل نیست؛ ولی ذکری را که در حال حرکت خوانده است، بنابر احتیاط واجب دوباره در حال آرامش بدن تکرار کند. 🔶 برای مثال: اگر به گونه ای حرکت کند پشت به قبله شود یا به پشت بر زمین بیفتد، نمازش باطل می شود. 🔹 آیت الله خامنه ای: آیت الله سیستانی: @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ الحجرات ، آیه ١٣ همانا گرامی ترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست َ@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
اونقدر از نسبتی که تایماز بهم داده بود ، تو شک بودم که به به منم امیدوارم زیر لبی اکتفا کردم . تایماز رو به استاد گفت : خوب من تنهاتون می ذارم تا به کارتون برسین و اونجا رو ترک کرد. یعنی دستم بهش می رسید از وسط دو شقش می کردم . اونقدر این ای پارای آروم رو جلو روش دیده بود که یادش رفته بود من چقدر می تونم وحشی باشم . به چه جراتی بدون در نظر گرفتن من ، خودش رو همسرم معرفی کرد؟ با وجود اعصاب داغونی که تایماز برام ساخته بود ، سعی کردم تا حد توان با دقت به حرفهای استاد گوش کنم . من و استاد قرار بود روزی پنج ساعت با هم درس بخونیم . کلی کتاب برام آورده بود که قرار بود به مرور با هم بخونیم. اون روز چون جلسه ی اول بود ، سه ساعت بیشتر اونجا نموند و بعد از چند تا سرمشقی که بهم داد ، اونجا رو ترک کرد . باهاش تا دم در رفتم و خدا حافظی کردم . وقتی داشتم برمی گشتم داخل ساختمان ، چشمم به اتاق تایماز افتاد . بیرون نرفته بود . تعجب کردم چرا برای بدرقه ی استاد پایین نیومد . اما بهتر . باید تکلیفم رو با این بشر روشن می کردم .کنار پنجره بود و در حالی که به دستش رو به شیشه تکیه داده بود ، با دست دیگش پیپ می کشید . بعد از اومدن به این خونه اولین بار بود که پیپ دستش می دیدم . چند باری خونه ی پدرش دیده بودم پیپ می کشه ولی اینجا نه . با دیدنش انگار خون تو رگام فوران کرد . با سرعت به طرف اتاقش رفتم . باید باهاش اتمام حجت می کردم . اون کار خیلی بی ادبانه و بی خودی کرده بود و باید جواب قانع کننده ای به این کارش می داد. با اجازه ای که داد ، وارد اتاقش شدم. پشت میزش نشسته بود . سرش پایین بود و مثلا داشت می نوشت . سرش رو بالا آورد و گفت : چطور بود خانوم محصل ؟ از این همه بی خیالیش بیشتر حرصم گرفت . با صدای نسبتا بلندی گفتم :توضيح لطفا تایماز خان ؟ به صندلیش تکیه داد و گفت : در چه مورد ؟ این می خواست من رو بازی بده . واسه همین رفتم سر اصل مورد و گفتم : من از کی همسر شما شدم و خودم بی خبرم ؟ خندید و گفت : مشکل همینه ؟ این موضوع کوچیک باعث شده اینطوری بشی همون بچه گربه ای که یوسف خان گفته بود و داری چنگ می ندازی ؟ از اینکه مسخرم می کرد بیشتر کفری شدم . گفتم : من اجازه نمی دم بهم توهین کنین و مسخرم کنین . چرا یه همچین چیزی به استاد گفتین ؟ گفت : تو دقیقا از چی این جمله اینقدر ناراحت شدی؟ گفتم : من چیه شمام ؟ من همسرتونم ؟ من دوست ندارم دروغ بگم . چرا باید این رو می گفتین ؟ مثل اهل این خونه می گفتین دختر دوستتون هستم دیگه . رگه هایی از عصبانیت رو می تونستم به وضوح تو صورت تایماز ببينم . از پشت میزش که بلند که شد به آن ترسیدم اما خودم رو نباختم و سفت وایسادم سر جام . اومد نزدیکتر و زل زد تو چشمام و گفت : چیه نکنه گلوت پیشش گیر کرد که ناراحت شدی ؟ اگه اینطوره برم حرفم رو پس بگیرم . البته زن داره محض اطلاع . از تصوری که راجع به من کرده بود حالم بهم خورد . چرا مردها اینطور به همه چیز کثیف نگاه می کنن؟ من از دروغ بی موردی که گفته بود ناراحت بودم و دلیل می خواستم . شایدم ته دلم می خواستم اون دلیلی که دوست دارم بشنوم . اما تایماز گند زد به همه تصوراتم . گفتم :حالم از افکارت بهم خورد خان زاده . چی راجع به من فکر کردی هان ؟ با یه بار دیدن اون مرتیکه ديلاق عاشقش شدم ؟ عصبی دستش رو لای موهاش برد و گفت : پس چی ؟ چرا اینقدر با این دروغ مصلحتی به هم ریختی ؟ گفتم : من اومدم دقیقا مصلحت عنوان کردن این دروغ رو بدونم که شما اینطوری شلوغش می کنی . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 پیامبر اکرم (ص) : بنده‏ ای که مطیع 💎پدر و مادر و پروردگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است 📚کنز العمال، ج 16، ص 467 〰➖〰➖〰➖➖〰➖〰➖ 💚«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: مَن یَعْفُ یَعْفُ اللهُ عَنهُ. 💎هر کس عفو و گذشت داشته باشد خدا نیز از او گذشت خواهد نمود. (شهاب‌الاخبار، ص ۱۴۳) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💕 پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانه‌ای برایش بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد. پیرمرد با شرمندگی گفت: نمی‌ توانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم. پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد. پیرمرد فردای آن روز ساعتش را فروخت و شانه‌ای برای همسرش خرید. وقتی به خانه بازگشت، با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده و بند ساعت نو برای او گرفته است. اشک ‌ریزان همدیگر را نگاه می ‌کردند. اشک‌ هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود، بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود. به یاد داشته باشیم عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد. عمل است که شدت عشق را به تصویر می‌کشد. فرواردیادتون نره http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
اگر در زندگی هدف نداشته باشید خوش‌شانسی به کارتان نخواهد آمد: برای کشتی‌ای که نمی‌داند به کدام بندر می‌رود، باد موافق معنا ندارد.... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
📌داستان امشب 🍃🌺 💜اسرار 🌺✨مرحوم حاجى ملاّ احمد فرزندى داشت كه مريض مى شود، به طورى كه از خوب شدن و بهبوديش مايوس مى شود، و بى اختيار و ديوانه وار از خانه خارج مى شود، و در ميان كوچه و خيابانهاى كاشان شروع به قدم زدن مى كند. 🌱ناگهان درويشى با خدا و اهل معنا به حاجى سلام مى كند، و مى گويد: حاجى چرا پريشان و ناراحتى ؟ حاجى مى فرمايد: فرزندم مريض است و از بهبودى او مايوس شده ام . درويش مى گويد: 🌺✨اينكه مطلب سهل و آسانى است ، بعد عصاى نيزه دار خودش را به زمين زد و (سوره حمد) را بدون اعراب خواند و فوت كرد و گفت : حاجى برو كه پسرت شِفا پيدا كرد. 🌺✨حاجى با تعجّب به خانه بر مى گردد، مى بيند فرزندش صحيح و سالم است . خيلى تعجّب مى كند، كه اين درويش ، كه بود كه با يك سوره حمد بى اعراب فرزندش را شفا داد. كسى را دنبال درويش مى فرستد، آن بنده خدا همه كوچه خيابان ها را زيرپا مى گذارد، ولى درويش را پيدا نمى كند. 🌺✨بعد از هفت ، هشت ماه ، يك روز حاجى ، درويش را در كوچه مى بيند. و به او مى گويد: اى درويش تو مرد با خدا و صاحب نفسى هستى ، ولى آن روز كه "سوره حمد" را خواندى درست تلاوت نكردى و قرائتت صحيح نبود، بيا احكام تجويد و مسائل شرعيت را پيش من بخوان و ياد بگير. درويش ناراحت مى شود و مى گويد: 🌺✨اشكال ندارد حالا كه سوره حمد ما را تو نپسنديدى ، ما پس مى گيريم ، بعد عصا را به زمين مى زند و دوباره سوره حمد را تلاوت مى كند و فُوت مى كند و مى گويد: برو. حاجى وقتى به خانه مى آيد، مى بيند همان فرزندش دو باره مريض شده و به همان مرض هم مى ميرد. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌱داستان کوتاه مجازات شبی‌ آقا محمد خان قاجار نتوانست از زوزهٔ شغالان بخوابد. صبح که از خواب برخاست مشاورانش را فراخواند و از آنها کیفری بایسته را برای شغالان طلب کرد. هر یک کیفری سخت را برای شغالان پیشنهاد کردند. اما ا‌و هیچ یک را نپسندید و مجازاتی سخت تر را برای شغالان جستجو می کرد. دستور داد تمامی‌ شغالانی را که در آن حوالی یافت می شد، را بیابند و زنده به حضورش آورند. وقتی‌ شغالان را به حضورش آوردند، بر گردن تمامی آنها زنگوله‌ای آویخت و آنها را دوباره در صحرا رها کرد. طعمه‌ها از صدای زنگوله شغالان می‌گریختند و هیچ یک نتوانستند طعمه‌ای شکار کنند. چند روزی بدین نحو سپری شد تا همگی‌ از گرسنگی مُردند. 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆