هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
💟 وقتی همیشه به ایرادهایی كه همسرتان دارد، فكر كنید، روز به روز بیشتر از او دور میشوید!
✅ اما اگر همیشه به نقاط مثبت او بیندیشید آن وقت هر روز بیشتر از دیروز برایتان عزیز میشود!
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند👨👩👧👦
فرزندمان با تشویق،
اعتماد به نفس را می آموزد.
با استهزا، کم رویی می آموزد.
و با تحسین، قدرشناسی را می آموزد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
ﺍیماﻥ ﺩﺍﺭﻡ🌹
ﻗﺸﻨﮕﺘﺮین ﻋﺸـﻖ❣
نگاﻩ ﻣﻬﺮباﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺍﺳﺖ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ به ﺍﻭ ﺑﺴـﭙﺎﺭ
ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ که
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ که ﭘﺸﺘﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ
ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ ؛
ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺮﺍﺱ ﻫﺎﯼ دنیـا
ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ...🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#بسته_سلامتے
🔴 قبل از خواب یک لیوان شیر کم چرب بخورید.
🔺 کمک به تنظیم قند خون
🔺 کمک به کاهش استرس
🔺 کمک به تقویت دندان ها
🔺 کمک به رشد عضلات
🔺 خوابی باکیفیت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#درسنامه
آنقدردریادل باش
که ازچیزی نگران نشوی
آنقدربزرگوارباش
که خشمگین نگردی
آنقدرنیرومندباش
که ازچیزی نترسی
وآنقدرراضی باش که به
هیچ مشکلی اجازه
خودنمایی ندهی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#متن_شب
شــــــب
انتهای زیباییست
برای امتداد فردایی دیگر
تا زمانی که سلطان دلت
"خداست"
کسی نمی تواند دلخوشیهایت را
ویران کند!
⭐شبتون آرام وخوش🌙
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
خدايا تكيه برلطف توداریم
كه جزلطفت نداریم تكيه گاهى
دل سرگشته مان رارهنماباش
خدای مهربان
روزمان راباتوکل به اسم اعظمت
وباامیدبه لطفت آغازمیکنیم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌺🍃🍃✨🕊✨🍃🍃🌺
🍃🌺ای لعلِ لبِ توشیعه را آب حیات
🌺🍃سرچشمه فیض وقبلِگاه حاجات
🍃🌺ای حجّت ثانی عشرای مهدی جان
🌺🍃برطلعتِ زیبایِ تودائم صلوات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_18_سوره_بقره
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه 18👇
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5771650255787393139.mp3
2.48M
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_18_سوره_بقره
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه امام سجاد وامام محمدباقروامام جعفرصادق (علیهم السلام)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران
☀️امروز #3شنبه12تیرماه1397
🌞اذان صبح:04:07
☀️طلوع آفتاب:05:53
🌝اذان ظهر:13:09
🌑غروب آفتاب:20:24
🌖اذان مغرب:20:45
🌓نیمه شب شرعی:00:16
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروز👆سه شنبه
یاارحم الراحمین ×💯
#نماز_سه_شنبه
🌸✨هر کس نمــاز سهشنبه را
بخواند برایش هزاران شهر از طلا
در بهشت بسازند ↯
دو رکعت ؛
در هر رکعت بعد از حمد
یک بار سوره
تین توحید فلق ناس✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✅مصرف آب قبل ازصبحانه🍶☕️🍪
باکبدچرب مبارزه میکند
ازپوسیدگی دندان جلوگیری میکند
سلامت قلب❤️راتضمین میکند
افزایش سوخت وسازبدن
بهترین درمان یبوست است.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام💐۳شنبه تون بی نظیر
خدایا❣
شیرین ترین لحظه ها
قشنگترین لبخندها
زیباترین سرنوشت ها
بهترین عاقبت ها
وحلالترین روزی ها
رابرای دوستانم مقدربفرما
#آمین❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
برای موفقیت لازم نیست
کل مسیر رو تا آخر بتونی بینی ...
همین که چند متر جلوتر
رو بتونی ببینی و جلو بری کافیه...
تو پای به راه بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت...
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌱داستان کوتاه
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت».
🖋☕️
🌱داستان کوتاه
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت».😂
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
انسان دو سال نیاز دارد
که حرف زدن را بیاموزد
و پنجاه سال نیاز دارد
که سکوت را بیاموزد
👤ارنست همینگوی
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌱حکایت
روزی شخصی از ملانصرالدین پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است.
📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
آرزوهایتان رابالاتر ازخواستههایتان بگیرید. بلندپرواز باشید.
جاذبهی زمین همه چیز را به سمت خود میکشد: تیراندازان همیشه دستشان را بالاتر از هدف میگیرند.
👤 بلامی
@tafakornab
داستان وضرب المثل👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌱حکایت موش و آهن
در گذشته های دور ، بازرگانی بود که برای تجارت به کشورهای مختلف سفر می کرد . يك روز پيش از آغاز سفري ، با خود اندیشید که اگر در طول این سفر ، راهزنان اموال او را غارت کنند، هنگام بازگشت به شهر و ديار خود ، هيچ سرمایه اي نخواهد داشت . بازرگان نمیدانست این سفر چقدر طول می کشد و صلاح نمی دید که سرمایه اش را به صورت سكههاي پول به امانت بگذارد. بنابراین سیصد کیلو آهن خرید و آن را نزد یکی از دوستانش به امانت گذاشت تا پس از بازگشت از سفر ، آن را پس بگیرد . بازرگان با خود گفت : « آهن از هرچیز دیگر بهتر است . از آنجایی که آهن سنگین است ، هیچکس نمي تواند آن را بدزدد . به علاوه ، آهن نه آتش می گیرد و نه فاسد می شود ، قابلیت شکستن ندارد و کهنه نيز نخواهد شد . » بازرگان بعد از آن با دوستش خداحافظی کرد و به سفر رفت.
سفر بازرگان یک سال طول کشید . او در بازگشت متوجه شد که قیمت آهن بالا رفته است . لذا تصمیم گرفت آهن هاي خود را از دوستش بگيرد و بفروشد . بنابراین به خانه دوستش رفت تا آهن امانتی را پس بگیرد . اما دوست قدیمی اش ، آهن ها را در جای دیگری پنهان کرده بود . بازرگان پس از سلام و احوالپرسی گفت که براي بردن آهن امانتی آمده است . دوست قدیمی ، بازرگان را با مهرباني به خانه اش برد و به او گفت : « دوست عزیز ! خیلی متأسفم که به تو این خبر را می دهم . حقیقت این است که من آهن ها را در انبار خانه ام گذاشته و در آن را قفل زده بودم . اما وقتی چند ماه بعد در انبار را باز کردم ، دیدم که موشها همه آهن ها را خورده اند . از بابت این اتفاق متأسفم و نمی توانم به تو کمکی بکنم.
بازرگان که متوجه حقه بازی دوستش شد ، تصمیم گرفت با او مقابله به مثل کند . ناراحتی خويش را پنهان کرد و به آرامی گفت : « تو درست می گویی . من هم شنیده ام که موش آهن دوست دارد و هرجا آهن پیدا کند ، می خورد . البته كه تو مقصر نیستی.»
مرد خائن از این جواب خوشش آمد و با خود گفت : « این مرد احمق ، داستان موش را باور کرد . بگذار برای شام او را به خانه ام دعوت کنم تا به این وسیله اگر شکی در ذهن او هست ، از بین برود . » پس به بازرگان گفت : « مدت طولانی است که ما یکدیگر را ندیده ایم . دعوت مرا قبول کن و امشب برای صرف شام به خانه ام بیا . » بازرگان گفت : « برای لطفی که به من داری متشکرم ، اما امشب کار بسیار مهمی دارم . فردا برای ناهار می آیم.»
بازرگان در هنگام خروج از منزل ، فرزند کوچک دوستش را دید که بیرون از خانه مشغول بازی است . او بچه را در آغوش گرفت و به خانه خود برد و از همسرش خواست که تا فردا شب از بچه مراقبت کند .
روز بعد او به خانه دوستش رفت . صاحبخانه که به خاطر ناپدید شدن فرزندش ، بسیار ناراحت و پریشان بود ، به بازرگان گفت : « فرزندم از دیروز ناپدید شده است و ما تمام شهر را گشته و او را پیدا نکرده ایم . مرا ببخش امروز نمی توانم از تو پذیرایی کنم.
بازرگان پرسید : بچه تو پسر بود ؟ پیراهن راه راه و ژاكت سیاه پوشیده بود ؟ آيا شلوار او سفید و كفش وي سیاه بود ؟
مرد با هیجان پاسخ داد : بله . این مشخصات فرزند من است . او را کجا دیدی ؟
بازرگان گفت : « دیروز وقتی از خانه ات بیرون رفتم ، یک کلاغ سیاه را دیدم که در آسمان پرواز می کرد و یک پسر با اين مشخصات را به منقار گرفته بود."
مرد با اوقات تلخی فریاد زد : « اي مرد احمق و دیوانه ! این چه داستان مسخره و نا ممکنی است که تعریف می کنی ! چه دروغ بزرگی ! چطور یک کلاغ که کمتر از دو کیلو وزن دارد ، می تواند پسر بچه ای را که بیش از ده کیلو وزن دارد ، به منقار بگیرد و ببرد ؟»
بازرگان گفت : « به نظر من عجیب نیست . در شهری که یک موش بتواند سیصد کیلو آهن را بخورد ، یک کلاغ هم می تواند پسر بچه ده کیلویی را به منقار بگیرد و ببرد.»
مرد از کار خود شرمنده شد و گفت : " همه چیز را فهميدم ، موش آهن تو را نخورده است ، فرزندم را بیاور و آهن خود را ببر."
📚کلیله و دمنه
📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#سخن_بزرگان
زندگی مانند دوچرخهسواری است. برای اینکه بتوانید تعادل خود را حفظ کنید باید همیشه در حرکت باشید.
👤 اینشتین
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 #پسر_نوجوان_و_پادشاه🍒
يكى از پادشاهان به بيمارى هولناكى كه نام نبردن آن بيمارى بهتر از نام بردنش است ، گرفتار گرديد.
گروه حكيمان و پزشكان يونان به اتفاق راى گفتند: چنين بيمارى ، دوا و درمانى ندارد مگر اينكه زهره (كيسه صفرا) يك انسان داراى چنين و چنان صفتى را بياورند (و آن پادشاه بخورد تا درمان يابد).
پادشاه به ماءمورانش فرمان داد تا به جستجوى مردى كه داراى آن اوصاف و نشانه ها مى باشد، بپردازند و او را نزدش بياورند.
ماموران به جستجو پرداختند، تا اينكه پسرى نوجوان را با همان مشخصات و نشانه ها كه حكيمان گفته بودند، يافتند و نزد شاه آوردند.
شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبيد و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زيادى به آنها داد و آنها به كشته شدن پسرشان راضى شدند.
قاضى وقت نيز فتوا داد كه : ((ريختن خون يك نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتى شاه جايز است.))
جلاد آماده شد كه آن نوجوان را بكشد و زهره او را براى درمان شاه ، از بدنش درآورد. آن نوجوان در اين حالت ، لبخندى زد و سر به سوى آسمان بلند نمود.
شاه از او پرسيد: در اين حالت مرگ ، چرا خنديدى ؟ اينجا جاى خنده نيست .
نوجوان جواب داد: در چنين وقتى پدر و مادر، ناز فرزند را مى گيرند و به حمايت از فرزند بر مى خيزند و نزد قاضى رفته و از او براى نجات فرزند استمداد مى كنند و از پيشگاه شاه دادخواهى مى نمايند، ولى اكنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچيز دنيا، به كشته شدنم رضايت داده اند و قاضى به كشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاكت من مقدم مى دارد. كسى را جز خدا نداشتم كه به من پناه دهد، از اين رو به او پناهنده شدم :
پيش كه برآورم ز دستت فرياد؟
هم پيش تو از دست تو گر خواهم داد
سخنان نوجوان ، پادشاه را منقلب كرد و دلش به حال نوجوان سوخت و اشكش جارى شد و گفت : ((هلاكت من از ريختن خون بى گناهى مقدمتر و بهتر است . ))
سر و چشم نوجوان را بوسيد و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسيار بخشيد و سپس آزادش كرد.
🍒لذا در آخر همان هفته شفا يافت
(و به پاداش احسانش رسيد.)🍒
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان آموزنده و واقعی #دربسترمرگ 🍒
👈قسمت اول
برایم نوشته بود :
حتی یک روزم بدون گریه نمیگذرد هر روز بارها به فکر خودکشی میافتم دیگر زندگیام برایم هیچ اهمیتی ندارد، هر ساعتش آرزوی مرگ میکنم کاش به دنیا نیامده بودم و هرگز این دنیا را نمیشناختم.
آغاز کارم با یکی از معدود دوستانم بود روزی مرا به خانهاش دعوت کرد. تازه پدیدهی اینترنت به کشور ما وارد شده بود او از کسانی بود که خیلی با اینترنت سر و کار داشت و باعث شد من هم علاقمند شوم وارد این دنیای ناشناخته شوم.
تقریبا در عرض دو ماه به من یاد داد چطور از اینترنت استفاده کنم. من هم شروع کردم به استفاده از آن و با «چت» کردن آشنا شدم، دانستم چطور از سایتهای خوب و بد استفاده کنم. در مدت این دو ماه همیشه با شوهرم درگیر بودم که اینترنت را وارد خانه کند. او اما مخالف بود تا آنکه به بهانهی تنهایی و خستگی و دوری من از خانوادهام، قانعش کردم.
به او گفتم همهی دوستانم اینترنت دارند چرا من نداشته باشم؟ چرا با آنها از طریق اینترنت در ارتباط نباشم در حالی که هزینهی تماس با اینترنت خیلی کمتر از تلفن است، همسرم موافقت کرد، و ای کاش نمیکرد.
روزانه با دوستانم حرف میزدم، بعد از آن دیگر شوهرم هیچ شکایت و درخواستی از من نمیشنید اعتراف داشت که از دست غر زدنهای من راحت شده! هر بار که از خانه بیرون میرفت من مثل دیوانهای به کامپیوترم میچسبیدم و ساعتهای طولانی را سپری میکردم.
کم کم طوری شده بودم که آرزو میکردم شوهرم بیشتر در خانه نباشد، درحالیکه قبلا کمی بعد از رفتنش دلم برایش تنگ میشد. من واقعاً همسرم را دوست داشتم و او در حق من کوتاهی نمیکرد. درست است که وضع مادیاش در مقایسه با خواهران و دوستانم آنقدر خوب نبود ولی بدون مبالغه همهی تلاش خود را میکرد تا من خوشحال باشم.
👈ادامه_دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#ضرب_المثل
#کره_را_روغن_کردن
هر وقت یك نفر از دیگری كمك بخواهد و عوض كمك و فایده، زیان و ضرر ببیند این مثل را میگوید.
در یكی از آبادیهای بروجرد اربابی بوده خیلی ظالم و سختگیر. یك روز حكم میكند رعیتها جفتی دو من كره برای سر سلامتی او بیاورند. رعیتها هم چیزی نداشتند. هرچه فكر میكنند چه كنند عقلشان به جایی نمیرسد. آخرش میروند و دست به دامن كدخدا میشوند و از او میخواهند كه پیش ارباب برود و بخواهد كه آنها را ببخشد و از دادن كره معافشان كند. كدخدا هم بادی به غبغب میاندازد و قول میدهد كه كارشان را درست كند و پیش ارباب برود.
كدخدا پیش ارباب میرود و میگوید: "ارباب! رعیتها امسال كار زیادی ندارند، قوهشان نمیرسد جفتی دو من كره بدهند یك لطفی بهشان بكن". مالك از خدا بیخبر هم كه رعیتهاش را خوب میشناخته و میدانسته كه چقدر صاف و صادقند میگوید: "والله كدخدا هرچه فكر میكنم ترا ناراضی بفرستم دلم راضی نمیشه، برو به رعیتها بگو كره را بهشان بخشیدم جفتی دومن روغن بیارن!"
كدخدا هم به خیال اینكه برای رعیتها كاری كرده خوشحال و خندان میآید
و رعیتها را جمع میكند و میگوید: "مردم! هی بگید كدخدا آدم خوبی نیست،
رفتم پیش ارباب آنقدر التماس كردم تا راضی شد به جای دو من كره، دو من روغن بدین! حالا برید و به جان من دعا كنین!"
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tafakornab
@shamimrezvan
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃