هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
آقا ببخش
ڪه دعاهایمان دعا نشد
قلبِ سیَہ
ز معصیٺِ خود جـدا نشد
ما را ببخش
یوسف_زهرا بہ مادرت
ایـن رسم
عاشقے بہ درستے ادا نشد
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
❤️ السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💚وعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
❤️ و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
💚 و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️#محبت_دلها☝️
🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 26 بهمن ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:28
☀️طلوع آفتاب: 06:52
🌝اذان ظهر: 12:18
🌑غروب آفتاب: 17:45
🌖اذان مغرب: 18:04
🌓نیمه شب شرعی: 23:37
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#میلادحضرت_فاطمه_مبارک_باد🎉🎊🎈
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯
💗
زن طلاییست که عاشق شدنش اجبار است
همچو برگیست که گریان شدنش اخطار است
🌸
مثل ماه است که در پرده شب الماس است
همچو خورشید که زیبا شدنش تکرار است
💗
گاه در وقت سحر مثل هل چایی صبح
گاه چون لذت شیرینی یک افطار است
🌸
زن همان مادر من هست که پابوسی او
صد ثواب است که در سختی ما انصار است
💗
چون درختیست که در زیر پرش آرامم
بهترین منزل دور از گنه و آوارست
🌸
زن نشانیست که بر روی زمین آمده است
دیدنش لحظه ی ایمان به خدا,, اقرارست
💗
زن طلاییست که عاشق شدنش اجبارست
صد ثواب است که در سختی ما انصار است
🌸
🌹تقدیم به بانوان سرزمینمان ایران🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ☝️
✅من شرمنده ام برای دست های چروکیده ات برای قامت خمیده ات برای غرورت که هر روز له میشود
سکوت من هزار بار از زخمهای دل تو زجر آورتر است مادر…
💯 🔙
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه اول هفته زیبایی🎉🎈🌺
که شروعش میلاد حضرت فاطمه (س)
یکتا گُهر بحر رسالت زهر است
محبوبه حق
ظرف ولایت زهر است
همتای علی
نور دو چشم احمد
سر چشمه دریای امامت
زهر است
میلاد حضرت فاطمه (س) روز زن و روز مادر مبارک❤🎊🎉
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت پنجاه و سوم: ✍حمله چند جانبه
❤️ماجرا بدجور بالا گرفته بود…
همه چیز به بدترین شکل ممکن دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه…
دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم…
اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن،
و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت…
نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن… .
🦋دانشگاه و بیمارستان، هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم… .
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم، فایده ای نداشت…
چند هفته توی این شرایط گیر افتادم…
شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت…
❤️وقتی برمی گشتم خونه تازه جنگ دیگه ای شروع می شد…
مثل مرده ها روی تخت می افتادم…
حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم…
تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد
و بدتر از همه شیطان…
کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد…
در دو جبهه می جنگیدم…
درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد…
🦋نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون سخت تر و وحشتناک بود…
یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت…
دنیا هم با تمام جلوه اش جلوی چشمم بالا و پایین می رفت…
می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم…
❤️حدود ساعت نه، باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم… پشت در ایستادم…
چند لحظه چشم هام رو بستم…
بسم الله الرحمن الرحیم، خدایا به فضل و امید تو … .
در رو باز کردم و رفتم تو…
گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود…
🦋جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط…
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت
#ادامه_دارد
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان_بی_تو_هرگز "بر اساس داستان واقعی
#قسمت پنجاه و چهارم:✍ پله اول
.
❤️پشت سر هم حرف می زدن، یکی تندتر … یکی نرم تر…
یکی فشار وارد می کرد…
یکی چراغ سبز نشون می داد…
همه شون با هم بهم حمله کرده بودن
و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود…
وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار، و هر لحظه شدیدتر از قبل…
🦋پلیس خوب و بد شده بودن و همه با یه هدف…
یا باید از اینجا بری…
یا باید شرایط رو بپذیری…
من ساکت بودم ، اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم… به پشتی صندلی تکیه دادم… .
– زینب! این کربلای توئه… چی کار می کنی؟
کربلائی میشی یا تسلیم؟
❤️چشم هام رو بستم، بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا…
– خدایا… به این بنده کوچیکت کمک کن…
نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه…
نزار حق در چشم من، باطل و باطل در نظرم حق جلوه کنه…
خدایا! راضیم به رضای تو…
با دیدن من توی اون حالت، با اون چشم های بسته و غرق فکر، همه شون ساکت شدن… سکوت کل سالن رو پر کرد…
🦋خدایا، به امید تو… بسم الله الرحمن الرحیم…
و خیلی آروم و شمرده، شروع به صحبت کردم…
– این همه امکانات بهم دادید که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید…
حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم یا باید برم…
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید…
❤️فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟
چند روز بعد هم لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم… .
چشم هام رو باز کردم… – همیشه همه چیز با رفتن روی اون پله اول شروع میشه… .
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود …
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی #احکام_بانوان
#احکام_زیورآلات #احکام_پوشش
☑️ پرسش: زیور آلات زن ، اگر در معرض دید نامحرم باشد ، چه حکمی دارد ؟
✅ پاسخ: آیات عظام #بهجت ، #صافی ، #خامنه ای ، #فاضل_لنکرانی و #وحید_خراسانی : باید از دید مرد نامحرم پوشانده شود
⭐️ آیت الله #تبریزی: پوشاندن #زیورآلات پنهانی ( مانند دستبند ، النگو و گردن بند ) از دید نامحرم واجب است
🍀 آیت الله #سیستانی: پوشاندن گردن بند از دید #نامحرم واجب است ولی پوشاندن النگو ، دستبند حلقه ازدواج و انگشتر واجب نیست
🍀 آیات عظام #مکارم و #نوری: پوشاندن زیورآلات پنهانی ( مانند دستبند ، النگو و گردن بند ) از دید نامحرم #واجب است ولی پوشاندن #حلقه_ازدواج و انگشتر واجب نیست.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ
✨لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ ﴿۱۶﴾
✨ﺁﻳﺎ ﻭﻗﺖ ﺁﻥ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺍﺳﺖ
✨ ﻛﻪ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ
✨ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺣﻖ
✨ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺎﺷﻊ ﮔﺮﺩﺩ(۱۶)
📚سوره مبارکه الحدید
✍آیه ۱۶
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدوبیستودو
آخه آدم عاقل با چارتا لیچار خونواده ی شوهر فرار می کنه ؟ گیرم اصلا تهدید هم کردن ، مگه من گوش دادم به حرفاشون ؟ مگه من قبول کرده بودم شرط و شروطشون رو که تو منو ، کسی رو که پشت بوده و وقتی دزدیدنت و معلوم نبود چه بلایی سرت آوردن بازهم مرد و مردونه پات وایسادم وحتی به کلمه بهت چیزی نگفتم ، ول کردی و گذاشتی تو این فراق بسوزم . وقتی این چیزها رو بارها و بارها با خودم تکرار می کردم ، بیشتر تو این راه ثابت قدم می شدم و می خواستم مقاومت کنم تا آی پارا به خاطر این خطاش طلب بخشش کنه . وقتی عمه ازم خواست به خاطر حل به مشکل حقوقی برم پیشش ، فهمیدم این برنامه رو چیدن تا بهم بگن آی پارا اونجاست . غافل از اینکه من یک ماه بعد از فرارش فهمیده بودم کجاست . من دلم می خواست آی پارا برام نامه می نوشت و ازم معذرت می خواست . اما بازم این دختر خیره سر کاری نکرد و عمه رو فرستاد جلو تا مثلا میانجی گری کنه . من این برگشت رو نمی خواستم . این برگشت غرور له شده ی من ، جلوی خونوادم رو بهم بر نمی گردوند . وقتی دیدم اونی که خطا کرده کوتاه نمی یاد ، جری ترم شدم . به دختر فرانسوی ر*و*س*پی رو از تو کاباره برداشتم و بهش گفتم که فقط تا آخر این نمایش نگاه می کنه و لام تا کام حرف نمی زنه و بعدش پولش رو میگیره و می ره . اونم با کمال میل قبول کرد . چزوندم و تاختم تا وسط قلبش . صدای شکستنش گرچه بعدها آزارم می داد اما درست لحظه ای که اتفاق افتاد ، مرهم دردام شد . همه ی زجری که با این بی گدار به آب زندش نصیب من کرده بود رو یکباره انداختم به جون خودش . خودم بعدها پشیمون شدم که چرا اونطوری خردش کردم اما شاید همین کار هم برای آی پارا لازم بود . حالا بعد از گذشت سه سال از اون ملاقات ، به خاطر این جریان کشف حجاب و مشکلاتی که واسه زنای محجبه ایجاد شده بود ، باید می رفتم و از نزدیک مراقبش می بودم . خبرش رو بهم داده بودن که دیگه نه واسه تحصیل و نه تدریس از خونه خارج نمی شه . بازهم تو امتحان نجابت آی پارا بدست گرفته بود . اون به شوهر فرسنگها دور از خودش ، جوری وفادار بود که انگار هر لحظه از گرمای وجودش سیراب می شه . کاش به همین اندازه که نجيب بود ، فروتن هم بود . اون وقت تایماز چه غمی داشت ؟ دلم واسه دیدن بابک له له می زد . اون بار جلوی آی پارا بابک رو نگاه هم نکردم تا بیشتر بسوزونمش ، همونطور که اون با خودسریش ، تا عمق وجودم رو سوزونده بود . ولی تمام اون یک هفته ، هرشب می رفتم تو اتاق آی پارا و هر دوشون رو به دل سیر تماشا می کردم . صفورا بهم گفته بود که عمه چه چیزهایی ازش پرسیده و من چقدر خوشحال بودم که آی پارا به معشوقه های خیالی من حسادت می کنه . فکر می کردم با حرفهای گزنده ای که راجع به اصل و نسب بابک زدم ، آی پارا شناسنامه رو قبول نمی کنه ، ولی وقتی دیدم هیچ عکس العملی نشون نداد ، فهمیدم واقعا درصدده که آب رفته رو به جوب برگردونه و این رشته ی اتصال رو نگه داره . اما اونقدر مغرور بود که حاضر نمی شد پا پیش بذاره . البته دفعه ی قبل خواست باهام حرف بزنه ولی کله ی من اونقدر داغ بود و فکر سوزوندنش اونقدر قوی بود که نذاشتم بیاد جلو. اونم از خدا خواسته مثل یه نسیم از کنارم رد شد و دیگه اصرار نکرد . به خاطر افکار گوناگونی که تو ذهنم بود ، اصلا نفهمیدم کی به در خونه ی عمه رسیدم . همراه درشکه وارد حیاط شدیم و درشکه چی جلوی در عمارت باشکوه نائب خان که سر قضیه ی حمایت از زن و بچم من رو تا آخر عمر به خودش مدیون کرده بود ، ایستاد و من سعی کردم در کمال شکوه پیاده بشم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✴️•⇦ اگر روزانه ۱۰ عدد مغز بادم پوست کنده را میل کنید برای تقویت اعصاب و افزایش حافظه مفید است
📝•⇦ همچنین باعث تسریع در رشد کودکان نیز می شود
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
به جمع ما بپیوندید 👇👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌷🌷🌷
#داستان_واقعی
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعهاش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشتزده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد میزد و تلاش میکرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد بهوسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
فردای روز حادثه کالسکهای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشرافزادهای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت. او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود.
کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشرافزاده گفت:اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار میکنی.
پس از سالها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان بهعنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد. سالها بعد پسر همان اشرافزاده به ذاتالریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود.
@tafakornab
@shamimrezvan