🌸🍃🌸🍃
ابوحنیفه از جایی می گذشت.
کودکی را دید که پا در گل کرده است.
به کودک گفت مراقب باش که در گل نیفتی.
کودک گفت افتادن من چندان مهم نیست که اگر بیفتم، فقط خود را گلی و خاک آلود خواهم کرد؛ اما تو خود را نگه دار که اگر پای تو بلغزد و بیفتی، مسلمانان نیز بلغزند و بیفتند و گناه همه بر توست.
ابوحنیفه در شگفت شد و بگریست.
#تذكرة_الاوليا
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌸🍃🌸🍃
#خشم
پيامبر صلي الله عليه و آله:
«بدانيد كه بهترين انسان ها كسانى هستند كه دير به خشم آيند و زود راضى شوند.»
#نهج_الفصاحة_حديث٤٦٩
#داستان_پندآموز
ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭگي ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ؛ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭّﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭّﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭّﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ
ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ، پس ﺑﺪﻧﺶ را ﺩﻭﺭ ﺍﺭّﻩ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ. ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ را ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ بی فکری ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
اکثر ما ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪه…
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ
ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ به ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ ﭼﻮﻥ ﻫﺮکسی ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭبه رﻭﻳﺶ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ كني…
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین عصر دوشنبه بهمن ماه
تون زیبـا 🌸🍃
یک عصر قشنگ🍹🍩
پر از شادی های بی پایان
پر از لحظات دوست داشتنی
ویک عالمه آرزوی زیبا
ازخدای مهربون
براتون خواهانم...❣
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین عصر دوشنبه بهمن ماه
تون زیبـا 🌸🍃
یک عصر قشنگ🍹🍩
پر از شادی های بی پایان
پر از لحظات دوست داشتنی
ویک عالمه آرزوی زیبا
ازخدای مهربون
براتون خواهانم...❣
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#داستان_کوتاه_آموزنده
#رهایش_کن
دو راهب از دهکده ای به سوی دهکده ای دیگر می رفتند.
در میان راه به دختر جوان و زیبایی بر میخورند که کنار رودخانه نشسته بود و گریه می کرد. یکی از راهب ها به سوی دختر رفت و از او پرسید: خواهرم! برای چه گریه میکنی؟
دختر پاسخ داد : آیا خانه ای که آنسوی رود خانه است را میبینید ، من امروز صبح به این طرف رودخانه آمدم و در عبور از آن دچار هیچ مشکلی نشدم ، اما حالا آب رودخانه بالا آمده و من نمی توانم برگردم.
راهب رو به دختر کرد و گفت: این که مسأله ای نیست.
سپس دختر را در بازوان گرفته و به آن سوی رودخانه میبرد و بر میگردد.
راهبان به راه خویش ادامه میدهند.
پس از گذشت چند ساعت ، دوست راهب از او میپرسد: برادر! ما عهد کردیم که هرگز به زنی نزدیک نشویم. آنچه که تو انجام دادی گناه وحشتناکی بود. آیا با دست زدن به یک زن دچار احساس لذت نشدی؟
راهب دیگر جواب میدهد: من او را چند ساعت پیش همانجا رها کردم ، اما تو هنوز او را با خود حمل میکنی ! اینطور نیست؟
#تلنگر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@shamimrezvan
@tafakornab
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#پیام_سلامتے
👈اعصابتان بهم ریخته؟
👈موزبخورید
👈مشکل گوارشی دارید؟
👈ریحان بخورید
👈فشارخونتان بالاست؟
👈کمشمش بخورید
👈از سرطان معده میترسید؟
👈کلم بخورید
👈از سر وصدای معده رنج میبرید؟
👈ماست بخورید
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
در برابر انتقادات
اگر نادرست بود،
بی اعتنا باشید
اگر غیر منصفانه بود،
عصبانی نشوید
اگر از روی نادانی بود،
لبخند بزنید
اگر عادلانه بود،
از آن درس بگیرید..
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدو_بیست_و_چهار
چند تار موی سفید کنار شقیقه هاش خودی نشون می دادن که چهره ی مردانه و جذاب عزیزترینم رو بیشتر برام خواستنی کرده بودن . ناخود آگاه خیره شده بودم بهش که نگاهم رو غافلگیر کرد و من خجالت زده سرم رو پایین انداختم . اون با وجود مرد بودنش از من آرامتر به نظر می رسید . تلاطمات درونی من داشت بی قراریم رو به روم می آورد . می ترسیدم بفهمه چه مرگمه.از مورد تمسخر قار گرفتن به شدت هراس داشتم . منم لنگه ی تایماز بودم و غرور برام حکم نون شب داشت . دلم برای به آی پارا گفتنش له له می زد. تمام توانم رو جمع کرده بودم ظاهرم آرام و متین باشه . جوری که نفهمه چقدر دلتنگشم و چقدر برای آغوشش بی قرارم. خاله رو به بابک گفت : سلام کردی پسرم ؟ بابک یه نگاه به تایماز کرد و یه نگاه به خاله و گفت : من این عمو رو تا به حال ندیدم خاله ! خاله اخمی کرد و گفت : ایشون عموی تو نیستن . پدرت هستن عزیزکم و تازه از سفر اومدن . یادته چقدر دلت می خواست ببینیشون؟ بابک تو سکوت نگاهی به تایماز کرد و همونطور بی حرکت نشست . از عکس العملش تعجب کردم . پس چرا نپرید بغل تایماز ؟ تایماز هم بی صدا فقط نگاه می کرد بلاخره قفل از لباش برداشت و گفت : بیا پیشم پسرم و دستاش رو واسه به آغوش کشیدن بابک باز کرد. از این همه خودداری و آرامشی که داشت ، حرصم گرفت . من اینجا داشتم از تب و تاب پس می افتادم . اونوقت اون آروم نشسته بود . من هیچ ، در برابر بابک که تکه ای وجودش بود هم خیلی خونسرد برخورد کرد . بابک سرش رو برگردوند و خودش رو تو سینه ی خاله پنهان کرد و گفت : این آقا بابام نیست . بابای من مرده . نگاه نگرانی به تایماز انداختم . این اولین بار بود که بابک همچین حرفی می زد . نگران بودم تایماز فکر کنه من اینو یادش دادم . خاله آرومتر از من بود . در حالی سربابک رو نوازش میکردگفت : نه . این چه حرفیه بابک جان ! کی گفته بابات مرده ؟ هنوز نگران برداشت تایماز بودم . لحظه ای حس کردم خشمگین نگام می کنه . بابک گفت : اصغر گفته . اصغر می گفت ؛ هیچ کس اینقدر تو سفر نمی مونه . بابات مرده ولی به تو می گن سفررفته . اصغر پسر نرگس مستخدم خونه بود که درواقع می شد هم بازی بابک. هم دلم از حرف بچم گرفت و هم خوشحال شدم که مسبب این فکر غلط معلوم شد. چقدر از پسر دور بودم که بچم یه همچین غصه ی بزرگی رو تو دلش نگه داشته بود .! گفتم : بابک جان . این آقا پدرت هستن . کارشون طولانی بود ، واسه همین دیر کردن . مگه مامان نگفته ؛ فقط به حرفای مامان و خاله گوش کنی ؟ بابک وقتی تایید منو دید ، نگاه مرددی به تایماز انداخت . تایماز بلند شد و اومد سمت خاله و بابک روکه مثل کنه چسبیده بود به خاله جدا کرد و بوسید و گفت : کی به پسر گلم گفته من مردم ؟ نشونم بده تا با هم حسابش رو برسم . چقدر از پسر گلم گفتن تایماز حس خوبی بهم دست . انگار یه رایحه ی زیبا ، تو هوای اتاق پیچید . خاله بلند شد و گفت : من برم به این خدمه دستور ناهار رو بدم . می دونستم این رفتن ، یعنی تنها گذاشتن من و مرد مغرورم .بابک ، تایماز رو جوری نگاه می کرد که انگار یه موجود عجیب غریب رو داره نگاه می کنه . دلم برای پسرم سوخت و بیشتر از کارم شرمنده شدم .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎
تمام رازهایت را با سکوتِ شب در میان بگذار، برملا که نمیکند هیچ
آرامشے عجیب می بخشد.
شب رفیقی بی ادعاست.
" شبتون آروم روياتون شيرين"
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر آغاز هر نامه نام خداست 💞
که بی نام او نامه یکسر خطاست
شروع روز را باعطر نامهای خدا 💕
آغاز میکنیم
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
🌸یا اَللهُ یا رَحْمنُ
🌸یا رَحیمُ یا خالِقُ
🌸یا رازِقُ یا بارِیُ
🌸یا اَوَّلُ یا آخِرُ
🌸یا ظاهِرُ یا باطِنُ
🌸یا مالِکُ یا قادِرُ
🌸یا حَکیمُ یا سَمیع
🌸ُیا بَصیرُ یا غَفورُ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❄️آخرین سه شنبه بهمن ماهتون
پر نور و برکت با
صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش 🍃❄️
🍃❄️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
🍃❄️کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ
🍃❄️ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🕊☘﷽☘🕊
عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه
سه شنبه ها دلِ من حال جمکران دارد...
#سلام_امام_زمانم
🌿اللهم عجل لولیک الفرج🌿
دوباره سه شنبه و دلتنگ جمکران شدم...!!🍎🍃
السلام علیک یاصاحب عصروزمان عج❣
┄❊○🍃❤️🍃○❊┄