هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
🖤امام هادی علیه السلام
🖤إنَّ اللهَ جَعَلَ الدُّنیا دارَ بَلوی وَ الآخِرَةَ
دارَ عُقبی وَ جَعَلَ بَلوَی الدُّنیَا لِثَوابَ
الآخِرَةِ سَبَباً، وَ ثَوابَ الآخِرَةِ مِن
بَلوَی الدُّنیا عِوَضاً
🖤خداوند، دنیا را سرای بلا و آزمایش
و آخرت را سرای ابدی قرار داده است
و گرفتاری دنیا را سبب پاداش آخرت ساخته
و ثواب آخرت را عوض بلای دنیا قرار داده است
📒تحف العقول، ص 483
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#احکام_شرعی #احکام_مطهرات
خون های پاک کدامند؟
خون غیر انسان و غیر حیوان پاک است; مانند خون هایی که پس از شهادت امام حسین (ع) از زیر سنگ ها بیرون می آمد
خون حیوانی که خون جهنده ندارد، پاک است; مانند خون ماهی و پشه .
اگر حیوان حلال گوشت را به دستوری که در شرع مقدس معین شده، بکشند و خون بدن آن به مقدار معمول بیرون بیاید، خونی که در بدنش باقی می ماند پاک است، ولی چنان چه به علت نفس کشیدن یا به واسطه ی این که سر حیوان در جای بلندی بوده، خون به بدن حیوان باز گردد، آن خون نجس است .
خون موجود در تخم مرغ نجس نیست، ولی به احتیاط واجب باید از خوردن آن اجتناب کرد . اگر خون را با زرده ی تخم مرغ به هم بزنند که از بین برود، خوردن زرده نیز مانعی ندارد .
خونی که از دندان ها می آید، اگر به واسطه ی مخلوط شدن با آب دهان از بین برود پاک است و فرو بردن آب دهان در این صورت اشکال ندارد .
خونی که به واسطه ی کوبیده شدن، زیر ناخن یا زیر پوست می میرد، اگر به صورتی در آید که دیگر به آن خون نگویند، پاک است .....
💦💦💦🌸💦💦💦🌸💦💦💦
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هررویک_آیه
✨أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب(۲۸)
✨همانا با یاد خدا دلها به آرامش میرسد(۲۸)
📚تلاوت سوره مبارکه الرعد
✍آیه ۲۸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❁﷽❁ #آثار_زیارت_عاشورا
🔴 دستورالعمل علما برای بدتر از کرونا
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم (ره) بیان نقل کردهاند:
زمانی که در سامرّا مشغول تحصیل علوم دینی بودم، اتفاقاً اهالی سامرّا به بیماری وبا و طاعون مبتلا شده بودند و همه روزه عده ای می مردند.
روزی جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکی (ره) بودند؛ ناگاه مرحوم آقای میرزا محمد تقی شیرازی (ره) که در مقام علمی مانند مرحوم فشارکی بود، تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد که همه در معرض خطر مرگند.
مرحوم میرزا فرمود: «اگر من حکمی بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟»
همه ی اهل مجلس تصدیق نمودند، سپس فرمود: «من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامرّا از امروز تا ده روز مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به روح شریف نرجس خاتون والده ی ماجده ی حجةالحسن (ع) کنند تا این بلا از آنان دور شود.»
اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان ابلاغ نمودند و همگان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند. از فردای آن روز تلف شدن شیعیان موقوف شد، با اینکه همه روزه عده ای از غیر شیعیان می مردند، به طوری که بر همه آشکار گردید که این واقعه بی علّت نیست.
برخی از غیر شیعیان از آشنایان شیعه ی خود می پرسیدند: سبب اینکه دیگر از شما کسی تلف نمی شود چیست؟
آن ها در پاسخ می گفتند: زیارت عاشورای امام حسین (ع) ما را نجات داد.
پس آن ها هم متوسّل به امام حسین (ع) شدند و همانند شیعیان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند.پس از مدّتی بلا از آن ها نیز برطرف شد.
📚داستان های شگفت شهید دستغیب
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدو_سی_سه
ازچشمهای خاله هممیشد خوند . بدبختی اینجا بود که تایماز هم خونه نبود . خاله دستم رو فشرد و گفت : نگران نباش . من اینجام و هواتو دارم . اگه بی احترامی هم کردن ، تو چیزی نگو . بزرگترن احترامشون رو داشته باش. منم نمی ذارم از حد بگذرن و بعدش رفت تو حياط واسه استقبالشون. چشمی که گفتم ، فقط زبان، چشم بود ولی ته دلم مثل چی ازشون می ترسیدم . حالا من خیلی چیزا داشتم که واسه از دست ندادنشون تا پای جون وایمیستادم . تایماز و بابک برام خیلی با ارزش بودن و حاضر نبودم هیچ رقمه از داشتنشون صرف نظر کنم . همین که وارد سالن شدن ، نیمچه تعظیمی کردم و با صدایی که نهایت تلاشم رو می کردم نلرزه ، سلامی کرد . خاله پشت سرشون وارد شد و به لبخند دلگرم کننده زد که تا حدی آرومم کرد. خان نیم نگاهی بهم انداخت و زیر لب چیزی گفت که نشنیدم . بانو هم سلامم رو بی جواب گذاشت . اونا که نشستن ، دلم می خواست از محیط خفقان اونجا فرار کنم . جو سنگین بود . فخرتاج سکوت رو شکست و گفت : خوش اومدین داداش. شما هم همینطور بیگم خاتون . چه خبرا ؟ بیگم خاتون تابی به گردنش داد و گفت : خبرای دست اول که پیش شماست خواهر شوهر عزيز. وای شروع شد . همون لحظه در با شدت باز شد و بابک بدو بدو اومد سمتمو و پرید بغلم . گفتم : بابک پسرم سلام کردی ؟ بابک نگاهی به خان بانو که مثل مجسمه نگاش می کردن انداخت و گفت : سلام . خان لبخند محوی زد و گفت: سلام . اسمت چیه ؟ بابک سریع گفت : اسم خودم بابکه . آسم بابام تایمازه . اسم مامانم آی پاراست . هم خوشم اومد از جوابش و هم ترسیدم فکر کنن من یادش یادم . بابک بعد از برگشتن تایماز ، همه جا خودش رو اینطوری معرفی می کرد . زیر چشمی می پاییدمشون. حس کسی رو داشتم که قرار بود دارش بزنن . دلم می خواست جلسه ی محاکمه زودتر شروع بشه و ببینم چه حکمی واسم می برن.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
﷽
✅داستان ڪوتاه پند آموز
✍ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ
ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﮔــــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍﻣﯽﮔـــــﺬﺍﺷﺖ
ﺁﺧـﺮ کاﺭ! ﻣﯽگـفت: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧـﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ
ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﻫﻤﯿـــﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ
ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔـــــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـــــﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ
ﮔـــــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸــــــﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧــــﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ
ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾـﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧـﻮﺭﺩﻥ
ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻏﺶ..!
🔻ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ
ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ
ﺧـﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ
ﻣﺸـﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ
ﻟﺤـﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷــــﯿﻢ! ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧــﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ
ﺣﻮﺍﻟﻪ میکنیم ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ گـرم کرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ مشکﻼﺕ ﺍﺳﺖ.
یڪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧـــﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ
ﻋﻤـــــﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﭘُــلوی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﻣﺎﻥ
ﺑــﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔـــــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
همیشه راهی
برای رسیدن وجود دارد
پس هرگز از خواسته های
منطقی ام دست نمیکشم
و ایمان دارم خورشید شادمانی،
در چشمانم طلوع میکند...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،
پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟
گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا!
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است!
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
بهترین آرایش ها درزندگی:
حقیقت برای لبها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دستها
لبخند برای صورتپ
و عشق برای قلب
از آنها خوب استفاده کنید
و به زندگی زیبایی ببخشید...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
#داستان_کوتاه_آموزنده
🔴این متن عالیه با اوضاع الانمون کاملا همخوانی داره!!😂👌
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری.لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد.
یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم.
برای شروع همین متن را برای دیگرانی که دوستشان داریم بفرستیم🌹🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✍ راهی برای تصفیه کردن خون
✅ برای تصفیه خون از چربی و کلسترول، هر روز یک قاشق رب انار بخورید.
رب انار سبب کاهش وزن شما نیز میشود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
هواشناسی اعلام کردهوای یکدیگررا داشته باشید ....!
❣دل نشکنید
❣قضاوت نکنید
❣به غم کسی نخندید
❣هوای دلتان راداشته باشید
❣به راحتی ازیکدیگر گذرنکنید
@tafakornab
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #لیلة_الرغائب مبارکــــــــ🌸 باد
هر آرزو كه داري
در ليلة الرغائب
با شوق مي نويسند
فرشته هاي كاتب
امشب ميان اشكت
من را دعا كن اي دوست
بعداز دعاي اول
يعني ظهور صاحب
اللهم عجل لولیک الفرج
با آرزوی برآورده شدن
حاجات همه ی شماخوبان
#برای_سلامتی_همه_دنیاومسلمانان_از_شر_ویروس_کرونادعاکنید
🌟شب خوش ، التماس دعا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یک دعای ساده اما بزرگ
❄️خدا را در تمام لحظه هاتون
🌸برای تمام غم ها
❄️و شادی هاتون آرزومندم
🌸که ناراحتی تون تمام بشه
❄️و شادیها تون بی پایان باشد
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
❄️الهی به امیدتو
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨❄️ آدینه رو شروع و
پُر برکت کنیم با
صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان مطهرش❄️✨
✨❄️اللّهُمَّصَلِّعَلي
✨❄️مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
✨❄️وَعَجِّلفَرَجَهُــم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❤️ #سلام_امام_زمانم
💚 #سلام_آقای_من
💝 #سلام_پدر_مهربانم
دلتنگ حضوریم مه هر دو جهان را
بی نور تو کوریم همه جا و مکان را
با مقدم خود نما کرم بر همه عالم
روشن بنما دل همه پیر و جوان را
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز☝️ #هیچکس_ازمشورت_بی_نیازنیست
🌎اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #جمعه 9 اسفند ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:13
☀️طلوع آفتاب: 06:37
🌝اذان ظهر: 12:17
🌑غروب آفتاب: 17:58
🌖اذان مغرب: 18:16
🌓نیمه شب شرعی: 23:36
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#زحمت_پزشکان_وپرستاران_قطعاثواب_الهی_دارد☝️
🍃 #نماز_روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🍃 #ذکر_روزجمعه،100مرتبه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✅برای پیشگیری از ابتلا به کرونا، بیشتر آب بنوشیم 👌
🔸دانشمندان ژاپنی معتقدند كه همه باید اطمینان حاصل کنند دهان و گلويشان مرطوب است و هرگز نبايد خشک باشد.
🔸 بر اساس آخرين دستاوردهای علمی،حتی اگر ویروس وارد دهان شود آب آشامیدنی یا مایعات دیگر باعث از بین رفتن آنها از طریق مری و معده میشود و اسيد معده هر ویروسی را از بین می برد.
🔸 اگر به طور منظم آب کافی ننوشید این ویروس می تواند به حلق شما وارد شود و به شش ها وارد شود.
🔸به همين علت بايد دائما مقداری آب بنوشيد يا اينكه با جويدن آدامس و آب نبات و قرص های مكيدنی بزاق دهان را تحريك كنيد تا دهانتان مرطوب باشد.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این آدینه ی زیبا
🍃براتون آرزو می کنم
🌸یک روز پر از آرامش
🍃یک عالمه شادی از ته دل
🌸ساعاتی دوست داشتنی
🍃یک عالمه دلخوشی
🌸وروزی پر از خاطرات
🍃 قشنگ وماندنی...
🌸در کنار عزیزانتون
🌸 آدینه مبارک 🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
✍زهرا اسعدبلند نویسنده خوش ذوق #گیلانی رمان زیبایی باعنوان
“ #فنجانی_چای_باخدا” را به رشته تحریر درآورده که تقدیم شما عزیزان می کنیم❤️
#قسمت_اول:
💕از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد.
آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ای میشد.
پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟.
اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمی کرد.
و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد.
و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان.
مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست.
شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود.
آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران.
#ادامه دارد…
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
💎امام باقر علیه اسلام :
بر مردم زمانی می آید که امامشان از منظر آنان غایب می شود. خوشا به حال آنان که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهل بیت ثابت قدم و استوار بمانند! کمترین پاداشی که به آنان می رسد، این است که خدای متعال خطابشان می کند و می فرماید: بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است.
📗 کمال الدین ج۱ ص۳۳۰
#حدیث
💎امام هادی (علیه السلام) :
☘ الناس فی الدنیا بالاموال وفی الاخره بالاعمال.
🌻 اعتبار مردم در دنیا به مال است و در آخرت به اعمال.
📕 بحارالأنوار ج 78ص 368ح 3
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ ﴿۳۹﴾
✨ به راستى پروردگار من شنونده دعاست (۳۹)
📚سوره مبارکه ابراهیم
✍آیه ۳۹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه #احکام_شرعی
موضوع :#احکام_خرید_فروش
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدو_سی_وچهار
هر چند تایماز اطمینان خاطر داده بود مشکلی پیش نمی یاد . ولی ذات بد این زن و مرد برای من مثل روز روشن بود. بانو هیچ عکش العملی نشون نمی داد . نمی فهمیدم از بابک خوشش اومده یا نه ! فخرتاج گفت : خاله کجا بودی ؟ بابک گفت : با اصغر بازی می کردم . زور گفت ، منم زدم تو کلش و فرار کردم . اینبار خان بلند خندید و گفت : بیا ببینم اینجا و دستاش رو از هم باز کرد . بعد در حالی که بابک رو بغل می کرد ، گفت ؛ درست عین تایمازی . هم از نظر اخلاق و هم سرو شکل . خوشحال از برخورد خان بودم که بانو با غرور گفت : ما به خاطر تایماز از خطای تو گذشتیم دختر . درسته که هنوزم ازت دلچرکینیم و شاید تا آخر عمر هم به عنوان عروسمون قبولت نکنیم ، اما چون زن تایمازی و مادر نوه ی ما ، برنامه ی کلفتی رو لغو می کنیم . ولی هنوز هم در نظر ما کلفتی هستی که قاپ پسرمون رو دزدیده. این دیگه از اون حرفا بود. عروسمون نیستی ولی زن تایمازی و مادر بابک" خودشم نفهمید چی گفت. چقدر این بدذات بود . خوبه که داییم اینجا نبود وگرنه می دونم دعوا راه می افتاد . بدجور به غرورم برخورده بود اما هیچی نگفتم . البته فخرتاج هم مدام اشاره می کرد که بذار عقده گشایی کنه و هر چی دلش می خواد بگه . منم به احترام زنی که برام مادری کرده بود و همینطور تایماز، سکوت کردم . بانو په کم که دری وری گفت و به قول معروف دلشو سبک کرد ، خفه شد و با بابک خودش رو سرگرم کرد . منم دیدم که اوضاع خوبه ، از جمع عذرخواهی کردم و پناه بردم به اتاقمون . همین که وارد اتاق شدم ، اشکام راه افتاد . بهم حسابی توهین شده بود و من به خاطر همسر و پسرم هیچی نگفتم. حتی به اعتراض کوچیک هم نکردم . درسته به نظرم اوضاع خیلی بهتر از اون چیزی بود که تصور می کردم ولی بازم درشت شنیدن، دل شکستن داره دیگه .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
🔹دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با مادر شوهرش مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: «آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.»
داروساز لبخندی زد و گفت: «دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.»
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم💜
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﭼﺸﻢ میدوزم ﻭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﻃﻠﺒﻢ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮ ﻣﯽﺷﻮﻡ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﻢ ﺍﻟﻬﯽ ﺳﺮﺷﺎﺭﻡ و ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﻢ ﻣﺘﻌﺎﻟﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻡ.
خدایا سپاسگزارم❣
┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
سگی به خاطر لقمهای غذا کنار دروازهٔ شهر ایستاده بود که دید یک قرص نان میچرخد و به سوی صحرا میرود. سگ دنبال نان رفت و گفت: «تو غذای جسم منی و قوّت روحم. من آرزوی خوردن تو را دارم؛ تو به کجا میروی؟»
نان پاسخ داد: «با تنی چند از بزرگان گرگان و پلنگان آشنایم و میخواهم به دیدن آنان بروم.»
سگ گفت: «مرا نترسان که اگر به دهان شیر و نهنگ هم بروی من به دنبال تو خواهم آمد.» ۱
و اینکه:
این حکایت علیرغم سادگی ظاهری دارای نکات عمیقی است حقیقتا که بسیاری از اعمال ما تحت تاثیر نان است.
وقتی انسان گرسنه باشد،
شجاعت هرکاری را پیدا خواهد کرد.
⭕️ ۱ درباره جانوران از کتاب قصههای جامی
🍃
🌺🍃
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
🌷🌷🌷
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد:
مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی
حالا برش گردون زود باش
باید بیشتر کره بریزی…
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟
دارن میسوزند مواظب باش، گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی هیچ وقت!برشون گردون زود باش! دیوونه شدی؟عقلتو از دست دادی؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی
نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت :
خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! چرا خل بازی درمیاری فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت:
فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری!
😁😂😂😂😂😁
🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆