eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💙 امروز کام ذهن من شیرین است و ندایی از غیب گوش دلم را نوازش میدهد.همه چیز بر وفق مرادم است و من در آرامش خیال زندگی میکنم خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab داستان وضرب المثل
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 اين مثل به كسانی گفته می‌شود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست می‌دهند. روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌توانم انجام بدهم. با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگی‌اش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را می‌خوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمی‌شه من شب‌ها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شب‌ها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا می‌رفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت می‌كردند. سگ داستان از یكی از سگ‌ها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شب‌ها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر می‌كرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند. آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه می‌شد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری می‌توانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را می‌توانم دنبال كار بگردم. با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر می‌كرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود. سگ با این افكار در آب تقلا می‌كرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فاصلہ میان باختن و ساختن تنها یڪ ڪلمہ است"خواستن" تو میتوانی زندگیت را بہ زیباترین شڪل بسازی و یا می‌توانی آن را با ڪج خلقی‌هایت ببازی پس لبخند بزن و بهترین زندگی را بساز http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
ﺧﺪﺍﯼ مهربانی‌ها ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ شب ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﺑـﻪ ما ﻣﯽﺩﻫﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭیم ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ناﻣﺶ آرامش است شبــتون بخیر ونیکی ✨ ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام...😊 آخرین سه شنبه زمستانی تون ❄️ بخیر و شادی✌ پر انرژی باشید❤ و فعال😉 نکنه تنبلی آرزوهاتون رو بدزده😎 یا که غم تو دل قشنگتون بشینه شاد باشید و خوشبخت😄 ❤️بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ❤️ 💞الهی به امید تو 💞 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍🌷صبح سه شنبه تون معطر به عطر صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🌷 (🌷)اللّهُمَّ ✨(🌷)صَلِّ ✨✨(🌷)عَلَی ✨✨✨(🌷)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌷)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(🌷) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌷)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(🌷)فَرَجَهُمْ ✨✨(🌷)وَ اَهْلِکْ ✨(🌷)اَعْدَائَهُمْ (🌷)اَجْمَعِین @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ 💚 💝 خودم را به تـــو منسوب می دانم با لفظ شیعه نمی دانم این انتساب را از جنس یعقوب بدانم یا از جنس برادران یوسف منتظر دل سوخته ات هستم؟ یا باعث و بانیِ به چاه غیبت افتادنت! ادعای انتظارت را دارم اما در مواقع اضطرار به "غیر از تو" پناه می برم!!! وای بر من اگر اینگونه باشم 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 27 اسفند ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:48 ☀️طلوع آفتاب: 06:12 🌝اذان ظهر: 12:13 🌑غروب آفتاب: 18:14 🌖اذان مغرب: 18:32 🌓نیمه شب شرعی: 23:31 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ به روزهای پایانی سال 98 رسیدیم🌸🍃 بوی نو شدن می آید... ولی تو همیشه رفیق کهنه ى من بمان...🌸🍃 🌾گندم هاي هفت سين به گندمهاي آسياب گفتند: قصه ي ما گر چه نان نداشت🌾 اما پاياني سبزداشت🍀 پايان امسال تون سبز باد🌸🍃 آرزویم برایت این است: در میان مردمی که می دوند برای "زنده بودن" آرام قدم برداری برای "زندگی کردن"🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️صدای آرام عثمان بلند شد:(کمی صبرکن صوفی..)و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت:(بخورید.. سارا داری میلرزی..) من به لرزیدنهاعادت داشتم…همیشه میلزیدم.. وقتی پدر مست به خانه می آمد… وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد…وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم…وقتی مسلمان شد… وقتی دیوانه شد…وقتی رفت…پس کی تمام میشد؟؟ حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟؟ صوفی زیبا بود…مشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه ای رنگش،چشم را میزد…چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید…چرا چشمانش نور نداشت؟؟ شاید…. صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد… فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم…گرمایش زود گم شد…و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه بخار گرفته ی کنارم،بود! و باز صوفی:(صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم…فقط خرابه و خرابه…جایی شبیه ته دنیا…ترسیدم…منطقه کاملا جنگی بود…اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند،و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن،فهمید…. اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام..اما نبودم…تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داطلب…یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود.رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم.خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه… حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود.منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن…اولش همه چی خوب بود…یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود…هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که،برای این مبارزه انتخاب شدم. کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت…افتخار میکردم که همسر دانیال،یه مرد خدا هستم…از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم. دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم روحالا با عشق و فکر به ثواب ورضایت خدا انجام میدادم.اونجا مدام توگوشمون میخوندن که جهاد شماکمتر از جهاد مردانتون نیست.. و من ساده لوحانه باور میکردم…و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها،چیزی ناراحتم نمیکرد… هروز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده!!) ادامه دارد... @tafakornab @shamimrezvan ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
🔅 💎 : 🔸 « مَن سَرَّهُ طولُ العافِيَةِ فَلْيَتَّقِ اللّهَ.» 🔹«هر كه خوش دارد از عافيت طولانى برخوردار شود، تقواى خدا در پيش گيرد.» 📚 بحار الأنوار : ج2 ص 232 ح 72 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ✨وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ ﴿۱۵۲﴾ ✨پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم ✨و شكرانه‏ ام را به جاى آريد ✨و با من ناسپاسى نكنيد (۱۵۲) 📚سوره مبارکه البقرة ✍آیه ۱۵۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : 💎آیا شنونده غیبت در گناه غیبت کننده شریک است؟ ➕ وظیفه ما هنگام شنیدن غیبت چیست؟ 👤 •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈• @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
💠🌼💠🌼💠🌼💠🌼 «پيشگويى ولادت مولا امیرالمومنین 💎علی علیه السلام؛ توسط راهب نصرانی» در زمان حضرت ابوطالب (عليه السلام) راهبى زندگى مى كرد بنام «مثرم بن دعيت بن شيتقام» اين مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت كرده بود و هرگز حاجتى از خداوند نخواسته بود. تا اينكه از خدا خواست ، خداوندا! يكى از اولياء خود را به من نشان ده ؛ خداوند حضرت ابوطالب را نزد او فرستاد تا چشم مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او را بوسيد و او را در مقابل خود نشانيد و گفت : خدا تو را رحمت كند، تو كيستى؟ حضرت فرمود: مردى از منطقه تهامه. پرسيد از كدام طايفه عبد مناف؟ فرمود: از بنى هاشم. راهب بار ديگر برخاست و سر حضرت ابوطالب (عليه السلام) را بوسيد و گفت: خدا را شكر كه خواسته مرا اعطا كرد و مرا نميراند تا ولى خود را به من نشان داد. سپس گفت: تو را بشارت باد! خداوند به من الهام نموده كه آن مژده اى به توست. حضرت ابوطالب (عليه السلام) پرسيد آن بشارت چيست؟ گفت: فرزندى از صُلب تو بوجود مى آيد كه ولىُّ الله است. اوست ولىِّ خدا و امامِ متَّقين و وَصىِّ رسولِ رَبِّ العالمين. اگر آن فرزند را ملاقات كردى از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم به تو سلام مى گويد: و شهادت مى دهد كه خدايى جز الله نيست، يگانه است و شريكى ندارد و محمد بنده و فرستاده خداست و تو جانشين بر حق او هستى نبوت با محمد و وصايت با تو كامل مى شود. در اينجا حضرت ابوطالب (عليه السلام) گريه كرد و فرمود: نام اين فرزند چيست؟ او گفت: نامش على است.. 📚روضة الواعظين، صفحه ۶۸؛ 📚بحارالانوار، جلد ۳۵، صفحه ۱۰. @tafakornab @shamimrezvan
✍ عادتهای بدکه منجر به بزرگ شدن شکم میگردند👇 😴 کم خوابی 🍔 دیر شام خوردن 🍖 دریافت ناکافی پروتئین 😤 غذا خوردن هنگام عصبانیت 🍺نوشیدن نوشابه های گازدار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♥️🍃⇨﷽ 🌷 حکایت ❄️⇦ فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!شب امیرالمومنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :به آسمان رود و کار آفتاب کند . ❄️⇦ پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند . ❄️⇦ وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . ❄️⇦ فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟ ❄️⇦ راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمومنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمومنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم،شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمومنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند ○○○ به آسمان رود و کار آفتاب کند ❄️⇦ وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا ، فقیر نیازمندى را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد کرد ؟ 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
.... را به برگ ها 🍁 سنجاق نزن که باد با خود میبرد ، .... را به آب جویی بریز که با ریشه ها عجین شود ، ریشه ها هرگز اسیر باد نمیشوند..... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
🍃⇨﷽ 🌷 داستان کوتاه ❄️⇦ مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. ❄️⇦ وقتی به موضوع « خدا » رسیدند. آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد. ❄️⇦ مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. ❄️⇦ آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم. مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد. آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند. ❄️⇦ مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد. 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍁زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند🍁 🍁پس فراموش نکنید: دیروز به تاریخ پیوست🍁 🍁فردا معما است و امروز هدیه است🍁 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانه‌ای برای رضای خدا به من بده فقیرم و چیزی ندارم. هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده. هندوانه فروش هندوانه خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد. فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین... این هندوانه خراب را بخاطر تو داده هست و این هندوانه خوب را بخاطر پول... وای اگر این تفکر در کل زندگی ما باشه... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ ✨ 🌟صبر تنها عصبانے نشدن نیست! 💠صبر یعنے اینڪـہ قادر باشید هفت احساس ✨تنفر ✨علاقـہ ✨لذت ✨اضطراب ✨خشم ✨غم ✨و ترس 🍃را در خود ڪنترل، مدیریت و مهار ڪنید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
💝 💝 🆔 @zendegiasheghaneh💞 دستانترا به من بده، تا با هم👫از روی آتش🔥بپریم! آنان که سوختند🌚،همه تنها بودند!😓 ولی ما عاشقیم!💑😍
هدایت شده از خانواده بهشتی
بیادرآخرین شب سه شنبه سال؛ برای گردگیری افکارمان آتشی بیافروزیم کینه هارابسوزانیم زردی خاطرات بدرابه آتش وسرخی عشق❤️ راازآتش بگیریم وآتش نفرت رادروجودمان خاموش کنیم 🆔 @zendegiasheghaneh💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜درود بر کسانے کہ از ❤️پاکیشان 💛دوستے آغاز مے شود 💗از صداقتشان 💙دوستےادامہ مےیابد 💜و از وفایشان ❤️دوستے پایانے ندارد 💛شبتون بخیروشادی ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh