هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ازهم بگشای
دیده راباصلوات
باخنده بگو
شکرخدا راصلوات
برگی بزنی باردگر
دفتـرعمـر
صبح است وبگو
محفل ماراصلوات
اللهم صل علی محمدوآل محمدوَعجل فرجهم🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_34_سوره_بقره
جزء۲
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه 34
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5818959333437734994.mp3
2.93M
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_34_سوره_بقره
#جزء۲
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه امام مهدی (عج)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکر_روز_جمعه
💯مرتبه
🌹اللهم صل علی محمدوآل محمد
برجلوه ی روی مهدی صلوات
برجذبه ی هرنگاه مهدی صلوات
مارانبودچوهدیه یی درخور او
بفرست به پیشگاه مهدی صلوات
☀️برآی ای آفتاب صبح امید☀
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
امیدوارم
مهر
بركت
عشق
محبت،
سلامتى و شادی
همنشین شما عزیزان باشد.
سلام💐
آدینه تون به شادکامی☕️🍰
و سرشار از یاد خدا❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان آموزنده با نام👈 #آرام🍒
👈قسمت دوازدهم
پرسيدم حال پدرت چطور بود؟
گفت خوب بود برات سلام رسوند،گفتم كاش دعوتش ميكردی امشب بياد خونه ی ما،بيچاره خيلی تنهاس!
حامد گفت:آره ولی ديگه عادت كرده
گفتم:چه جوری پدرت تو اين ١٢،١٣ سال ازدواج نكرد؟
حامد گفت:پدرم مادرمو خيلی دوست داشت واسه همين بعد از فوت مامان ديگه نخواست ازدواج كنه
توی دلم گفتم حامد ساده و زود باور من كجای كاری؟پدرت همون سالا با يه زن صيغه كرده كه هيچ برات يه خواهر كوچولو هم آوردن!
اگه حامد اينارو می فهميد خيلی ناراحت می شد،چون هميشه پدرشو دوست داشتو بهش افتخار ميكرد
چه جوری ميخواست قبول كنه كه پدرش چنين مرد سنگدليه؟
شب توی خونه همش ميخواستم يه جوری حرفو بكشم به سمت پدر حامد اما كم كم داشت شک می كرد
واسه همين ديگه بحث رو ادامه ندادم تا سر يه زمان مناسب همه چيو واسش تعريف كنم
همش منتظر بودم تا دوباره مهتاب رو ببينم،حالا داستان برام جالبتر از قبل شده بود و ديگه نميتونستم صبر كنم
دو روز به اندازه ی دو ماه برام طولانی شده بود
اما گذشت،بالاخره گذشت و وقت مشاوره ی مهتاب رسيد…
مهتاب هر دفعه حالش بدتر از جلسه ی قبل ميشد
علايم بيماريش خيلی زياد شده بود و بيشتر به يه جا خيره ميشد و ساكت ميموند
بين حرفاش بهم گفت كه چند ماه پيش از جايی كه دخترش رو نگه ميداشتن باخبر ميشه و يه شب كه هوشنگ خارج از كشور بوده ميره تا دخترشو ببينه،اما اونا به هوشنگ خبر ميدن و هوشنگ هم يه نفرو ميفرسته و همونجا اينقدر مهتابو ميزنه تا از حال ميره،مهتاب گريه ميكرد و ميگفت جلوی چشم دخترش كتكش زدن،بعد از اونم هوشنگ جای بچه رو عوض كرده و ديگه خبري از دخترش نداره،داشتم با خودم فكر ميكردم كه پدر حامد كی رو فرستاده سراغ مهتاب؟
مهتاب ميگفت يه مرد جوون و تقريبا هيكلی بود…
خدای من…نه…
امكان نداشت…
يادم اومد كه دقيقا چند ماه پيش اوايل بارداريم بود كه يه شب حامد به بهانه ی كارگرای ساختمون ميره بيرون و خيلی دير برميگرده خونه
وقتی ام كه برگشت پريشون و كلافه بود…
يعنی اون همون شب بود؟كه پدر حامد،حامد رو ميفرسته سراغ مهتاب تا كتكش بزنه؟
نه…امكان نداشت…
يعنی اون مرد حامد بود؟حامد كريمی،پسر هوشنگ كريمی و همسر من؟!
حامدِ من چه جوری ميتونست اينكارو كنه؟
👈ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی می کرد😔
ندا آمد بر در خانه ام بیا،
آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم
وقتی بر در خانه اش رسیدم
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم
هر چه بود باز بود
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم
ندا آمد: این را گفتم که بیایی
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به
روی تو نبسته بودم
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک 🙏
مهربان خدایم دوستت دارم 🙏💕
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
❌ نگهداری #سگ_زینتی وفروش وسائل سگ
❌ #فروش_وسائل_سگ
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
❓ سوال:
1⃣ آیا نگهداری سگ های خانگی یا زینتی از لحاظ شرعی حرام است؟
2⃣ فروش لباس سگ و متعلقاتش چه حکمی دارد؟(تجهیزات نگهداری سگ خانگی)
◀️ پاسخ: ⬇️⬇️
🍃🌸 امام خامنه ای:
1⃣ نگهداری سگ غیر از سگ #گله و شکاری و نگهبان مذموم است و اگر این کار #تشبه به #غیر_مسلمانان باشد و باعث #ترویج_فرهنگ آنان گردد و یا باعث #آزار و اذیت #همسایگان گردد، حرام است.
2⃣ به طور کلی اینگونه امور اگر باعث ترویج #عمل_باطل محسوب می شود، جایز نیست.
🍃🌸 آیت الله مکارم:
1⃣ نگهداري سگ اگر به قصد استفاده #مشروع و عقلايي مثل #نگهباني باشد اشکالي ندارد ولي #خريد و #فروش و نگهداري سگهاي #زينتي و امثال آن جايز نيست.
2⃣ اگر فایده این وسایل منحصر در سگهای زینتی و #خانگی باشد خرید و فروش آن اشکال دارد.
🍃🌸 آیت الله سیستانی:
1⃣ خرید و فروش سگ جایز نیست مگر #سگ_شکار ولی نگهداری آن اشکال ندارد اگر چه نجس است و نماز خواندن در خانه ای که سگ در آن نگهداری میشود مکروه شمرده شده است.
2⃣ به خودی خود اشکال ندارد.
🍃🌸 آیت الله شبیری زنجانی:
1⃣ نگه داشتن #سگ ۰_گله و #پاسبان و #صید اشکال ندارد ولی بر اساس روایات متعدد نگهداری سگ در غیر این موارد،#کراهت_شدید دارد و از جمله صفات زشت محسوب می شود.
2⃣ فی نفسه مانعی ندارد.
🍃🌸 آیت الله وحید: خريد و فروش سگِ غيرِ شكارى كه باطل است و بنابر احتياطِ واجب، حرام است.
1⃣ حرام نیست ولی مکروه است.
2⃣ حرام نیست.
🍃🌸 آیت الله فاضل:
1⃣ سگ #نجس_العین است تمام بدن حتی #ناخن ها و #موهای سگ نجس است، نگهداری سگ بدون ضرورت کراهت دارد. البته اگر برای نگهبانی یا برای شکار باشد، با رعایت #طهارت و نجاست اشکال ندارد.
2⃣ چنانچه #غرض_عقلایی بر آن مترتب باشد اشکالی ندارد.
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#ضرب_المثل
حکایتی تاریخی
در ایران از دیرباز مثلی در میان مردمان رواج داشته است که
#سحرخیزباش_تاکامرواباشی. ریشه این امر را میتوان در داستانهای تاریخی بدین صورت به دست آورد:
بزرگمهر كه وزیر انوشیروان بود، همیشه پیش از این كه شاه از خواب بیدار شود، به قصر انوشیروان میرفت و كارهایش را شروع میكرد. هر وقت هم انوشیروان را میدید میگفت: «سحر خیز باش تا كامروا باشی». تكرار این حرف باعث رنجش خاطر انوشیروان شده بود اما چون بزرگمهر را دوست داشت و به او نیازمند بود، چیزی نمیگفت. انوشیروان نقشهای كشید و در یكی از روزها كه بزرگمهر در تاریك روشن صبحگاهی از خانه خارج شده بود، چند نفر را بعنوان دزد سر راه او قرار داد. دزدها بر سر او ریختند و لباس گران قیمت و اشیای با ارزشی را كه همراه داشت دزدیدند؛ انوشیروان كه به دنبال فرصتی میگشت تا زهر خود را خالی كند، تا بزرگمهر را دید پوزخندی زد و گفت: «چه شده؟ شنیدهام كه دزدان به سرت ریختهاند و همه چیزت را به غارت بردهاند؛ این هم نتیجه سحرخیزی. آیا باز هم میگویی سحر خیز باش تا كامروا باشی؟» بزرگمهر گفت: «بله، باز هم میگویم سحر خیز باش؛ دزدها از من سحرخیزتر بودند، به همین دلیل به آن چه كه میخواستند رسیدند و كامروا شدند».
@shamimrezvan
@tafakornab
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#سخن_بزرگان
زندگی مانند دوچرخهسواری است. برای اینکه بتوانید تعادل خود را حفظ کنید باید همیشه در حرکت باشید.
👤 اینشتین
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 #پسر_نوجوان_و_پادشاه🍒
يكى از پادشاهان به بيمارى هولناكى كه نام نبردن آن بيمارى بهتر از نام بردنش است ، گرفتار گرديد.
گروه حكيمان و پزشكان يونان به اتفاق راى گفتند: چنين بيمارى ، دوا و درمانى ندارد مگر اينكه زهره (كيسه صفرا) يك انسان داراى چنين و چنان صفتى را بياورند (و آن پادشاه بخورد تا درمان يابد).
پادشاه به ماءمورانش فرمان داد تا به جستجوى مردى كه داراى آن اوصاف و نشانه ها مى باشد، بپردازند و او را نزدش بياورند.
ماموران به جستجو پرداختند، تا اينكه پسرى نوجوان را با همان مشخصات و نشانه ها كه حكيمان گفته بودند، يافتند و نزد شاه آوردند.
شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبيد و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زيادى به آنها داد و آنها به كشته شدن پسرشان راضى شدند.
قاضى وقت نيز فتوا داد كه : ((ريختن خون يك نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتى شاه جايز است.))
جلاد آماده شد كه آن نوجوان را بكشد و زهره او را براى درمان شاه ، از بدنش درآورد. آن نوجوان در اين حالت ، لبخندى زد و سر به سوى آسمان بلند نمود.
شاه از او پرسيد: در اين حالت مرگ ، چرا خنديدى ؟ اينجا جاى خنده نيست .
نوجوان جواب داد: در چنين وقتى پدر و مادر، ناز فرزند را مى گيرند و به حمايت از فرزند بر مى خيزند و نزد قاضى رفته و از او براى نجات فرزند استمداد مى كنند و از پيشگاه شاه دادخواهى مى نمايند، ولى اكنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچيز دنيا، به كشته شدنم رضايت داده اند و قاضى به كشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاكت من مقدم مى دارد. كسى را جز خدا نداشتم كه به من پناه دهد، از اين رو به او پناهنده شدم :
پيش كه برآورم ز دستت فرياد؟
هم پيش تو از دست تو گر خواهم داد
سخنان نوجوان ، پادشاه را منقلب كرد و دلش به حال نوجوان سوخت و اشكش جارى شد و گفت : ((هلاكت من از ريختن خون بى گناهى مقدمتر و بهتر است . ))
سر و چشم نوجوان را بوسيد و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسيار بخشيد و سپس آزادش كرد.
🍒لذا در آخر همان هفته شفا يافت
(و به پاداش احسانش رسيد.)🍒
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================