eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂زینب است و ... 🏴فکر خار و پای طفلان 🍂تشنگی و درد و هجران 🏴فکر گوش و گوشواره 🍂یاد طفلان و اسیران 🏴 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✳️خواص: 🔺ملیّن ▪️کمخونی 🔻تقویت بینایی ⚜آب1لیوان ⚜برگ زردآلو10عدد 🔘✍برگۀ زردآلو را شسته و از شب قبل با آب خیس میکنیم، که میتوان بعنوان1وعده صبحانه میل کرد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامٌ علی قلب زینب الصّبور و لسانها الشّکور، سلامٌ علی من تظافرت علیها المصائب والکروب و ذاقت من النّوائب ما تذوب منها القلوب ▪ الهی بحق زینب کبری _س در روزگار اسیر گرفتاری درلحظه ها اسیرغم درشیرینی عمر اسیر مریضی ودر زندگی اسیرچه کنم چه کنم نشوید ▪التماس دعا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام به ماه محرم 🏴 سلام به حسین (ع) 🖤 سلام به گنبد طلاش 🕌 سلام‌به‌همه‌عزاداراش😔 سلام من به کربلا به 🕌 قبرشش گوشه ارباب🖤 سلام به‌دوستان عزیز🖤 روز تون حسین پسند🖤 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اولین تلفن بی سیم توسط خدا اختراع شد  و خداوند نام "دعا" رو براش انتخاب کرد.  هیچ وقت سیگنالش نمیره  و لازم نیست دوباره شارژش کنید.  هر جا هستید راحت ازش استفاده کنید.... ༻‌༻‌🌻༺‌‌‌༺‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ༻‌༻‌🌻༺‌‌‌༺‌
💎امام حسین(ع) : 💙قیام کننده این امت,فرزند نهم من است که غیبتی طولانی دارد و هنگامی که تاریکیهای غیبت, همه جا را فرا می گیرد؛ خفاشان کور چشم و گرگان درنده به تقسیم اعتبارات و امتیازات او می نشینند. 📚(الزام الناصب,ص۶۷) یامهدی ادرکنی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️‌ « » 🌺 امام كاظم علیه السلام می فرمایند: «اِنَّ اِخْراجَهُ مِفْتاحُ رِزْقِكُمْ وَ تَمْحيصُ ذُنُوبِكُمْ وَما تُمَهِّدُونَ لِاَنْفُسَكُمْ لِيَوْمِ فاقَتِكُمْ.» ◀️ منبع: 📚(وسائل، ج 6، ص 375.) ✅ «پرداخت خمس كليد روزى شما و مايه از بين رفتن گناهان شما مىباشد و چيزى است كه براى روز نياز خودتان (يعنى قيامت) ذخيره مىكنيد.» ◀️ «مساله شرعی» ❓ سوال: طلایی که برای خود می خرد، آیا باید آن را بدهد؟ ✳️ پاسخ: اگر به مقدار شئون باشد، خمس ندارد. ✅ (استفتائات، ج 1، ص 355، س 34؛ احکام ویژه بانوان، محمد حسین فلاح زاده، نشر معروف، 1395، ص 123.) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍✨الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ ✨وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ✨وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۳۴﴾ ✨همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى كنند ✨و خشم خود را فرو مى ‏برند ✨و از مردم در مى‏ گذرند ✨و خداوند نیكوكاران را دوست دارد (۱۳۴) 📚 سوره مبارکه آل عمران ✍ آیه ۱۳۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫امروز روز منه از آسمان وزمین سلامتی سعادت و خوشبختی بسوی من جاریست امروزبه یاری خداوند به هدفم خواهم رسید من ایمان دارم ، من پیروز وموفق هستم.🏅💪 خدایاسپاسگزارم❣ ♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ثروتمندزاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او هم فقيرزاده اى كه در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت : صندوق گور پدرم سنگى است، و نوشته روى سنگ، رنگين است . مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است ، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك ، درست شده ، اين كجا و آن كجا؟ فقيرزاده در پاسخ گفت : تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين ولایه های خشت فیروزه ای بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است ( گلستان سعدى ) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
خدا به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند ! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد ! مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند ! من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟ ( به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه ) 👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✅امانت داری ✍عبدالرحمن بن سیابه می گوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان پدرم به منزل ما آمد و بعد از تسلیت گفت: آیا از پدرت ارثی باقی مانده است تا بتوانی به وسیله آن امرار معاش کنی؟ گفتم: نه. او کیسه ای که محتوی هزار درهم بود، به من تحویل داد و گفت: این پول را بگیر و از سود آن زندگی خود را اداره کن. بعدا اصل پول را به من برگردان! من با خوشحالی پیش مادرم دویدم و این خبر را به وی رساندم. هنگام شب پیش یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم و او زمینه تجارت را برایم فراهم کرد. به این ترتیب که با یاری او مقداری پارچه تهیه کرده، در مغازه ای به تجارت پرداختم. به فضل الهی کار معامله رونق گرفت و من در اندک زمانی مستطیع شدم و آماده اعزام به سفر حج گردیدم. قبل از عزیمت پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم. مادر به من سفارش کرد که پسرم! قرضهای فلانی را (دوست پدرم) اول بپرداز، بعد به سفر برو! من نیز چنین کردم. با پرداخت وجه، صاحب پول چنان خوشحال شد که گویا من آن پولها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس می دهی، شاید کم بوده؟ گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ندارم پول کسی نزدم باشد. عازم مکه شدم و بعد از انجام اعمال حج در مدینه به حضور امام صادق (ع) شرفیاب شدم. آن روز خانه امام(علیه السلام) خیلی شلوغ بود. من که در آن موقع جوان بودم، در انتهای جمعیت ایستادم. مردم نزدیک رفته و بعد از زیارت آن حضرت، پاسخ پرسشهایشان را نیز دریافت می کردند. هنگامی که مجلس خلوت شد، امام به من اشاره کرد و من نزدیک رفتم. فرمود: آیا با من کاری داری؟ عرض کردم: قربانت گردم من عبدالرحمن بن سیابه هستم. به من فرمود: پدرت چه کار می کند؟ گفتم: او از دنیا رفت. حضرت ناراحت شد و به من تسلیت گفت و به پدرم رحمت فرستاد. آن گاه از من پرسید: آیا از مال دنیا برای تو چیزی به ارث گذاشت؟ گفتم: نه. فرمود: پس چگونه به مکه مشرف شدی؟ من نیز داستان آن مرد نیکوکار و تجارت خود را برای آن بزرگوار شرح دادم. هنوز سخن من تمام نشده بود که امام پرسید: هزار درهم امانتی آن مرد را چه کردی؟ گفتم: یابن رسول الله! آن را قبل از سفر به صاحبش برگرداندم. امام با خوشحالی گفت: احسنت! سپس فرمود: آیا سفارشی به تو بکنم؟ گفتم: جانم به فدایت! البته که راهنماییم کنید! امام فرمود: عَلَیک بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَک النَّاسَ فِی أَمْوَالِهِمْ هَکذَا وَ جَمَعَ بَینَ أَصَابِعِه؛ بر تو باد راستگویی و امانت داری، که در این صورت شریک مال مردم خواهی شد. سپس امام انگشتان دستانش را در هم فرو برد و فرمود: این چنین. عبدالرحمن بن سیابه می گوید: در اثر عمل به سفارش امام، آن چنان وضع مالی من خوب شد که در مدتی کوتاه سیصد هزار درهم زکات مالم را به اهلش پرداختم. 📚 کتاب بحارالانوار،ج 47، ص 384 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
👈 نیت یا عمل شخصی ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ، ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ تا ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎ وﻧﻤﺎﻧﯽ! ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻏﻼﻡ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ؛ آن شخص ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ غلام ﺩﺍﺩ! ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ آن شخص ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﯼ بی خبر ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﻤﺎﺯﮔزاراﻥ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ! ﺑﺮﺧﯿﺰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ هستی، ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ! ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ "ﺩﻝ" ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ "ﻋﻤﻞ" ﻧﯿﺴﺖ! ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﺪﻡ را ﺑﻪ غلام ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﮑﺎﺭﺩ. ﻭلی غلام ﺁﻥ ﺭﺍ فرﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺷﯿﺪ!!! ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺟﺰ ﻋﻠﻒ ﻧﯿﺴﺖ! ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ غلام ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ... غلام ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺯ رفتار ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ "ﻧﯿﺖ" ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، "ﻋﻤﻞ" ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ! ﻟﺬﺍ ﻣﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﭙﺎﺷﯿﺪﻡ، ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺬﺭ ﮐﺮﺩﻡ!!!! ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ "ﻧﯿﺖ" ﻭ "ﺩﻝ" ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ "ﻋﻤﻞ" ﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﺩ!!! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر یک از لحظات زندگی ما همچون گوهری 💎 بی نهایت ارزشمند است که به هیچ وجہ نمی شود روی آن قیمت گذاشت قدر لحظاتتون رو در کنار عزیزانتون بدونید عصر آخرین جمعه مرداد هم از راه رسید خوب یا بد تمام شد الهی شهریور براتون برکت ، شادی ، آرامش خوشبختی ، موفقیت و نگاه خدا را به همراه داشتہ باشه🤲 عصرآخر هفته تون بخیر ونیکی🍰☕️😊 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات كرد. این دو دوست بینوا كه تا آن زمان با گدایی امرار معاش می‌كردند. همچون دو روی یك سكه جدا نشدنی به نظر می‌رسیدند پادشاه كه آن روز سرحال بود خواست به آنها عنایتی كند پس به هر كدام پیشنهاد كرد آرزویی كنند. ابتدا خطاب به دوست كوچك‌تر گفت: به من بگو چه می‌خواهی قول می‌دهم خواسته‌ات را برآورده كنم اما باید بدانی من در قبال هر لطفی كه به تو بكنم دو برابر آن را به دوستت خواهم كرد. دوست كوچك‌تر پس از كمی فكر با لبخندی به او پاسخ داد: یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور. یادتون باشه حسادت رفیق از رقابت رقیب خطرناک تره..... 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
چوپانی تعریف می کرد: سالها پیش من و چوپان دیگری به نام فتح اله که همسن پدر من بود، گله روستا را به چرا می بردیم. مرز ده ما با ده مجاور که یک رودخانه پر آبی بود. بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی بود که گاها به زد و خورد هم می کشید. یک روز از سر غفلت گله ما از رودخانه گذشت و به مراتع دشمن رسیده بود. ناگهان غضنفر چوپان آن ده نمایان شد. گله ما را مصادره کرد. و گفت یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم. ما از نیت اصلی اش آگاه بودیم. فتح اله به من گفت تو برو. من گفتم می ترسم مرا کتک بزند. فتح اله گفت: خودش و هفت جدش غلط می کند حتی اگر نگاه چپی به تو کند. القصه من لرزان لرزان از رود گذشتم و به نزد غضنفر رسیدم ناگهان مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد. فتح اله از آن سوی رود داد زد و گفت اگر مردی بزنش تا ببینی چه سرت بیاورم. غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفت آسمان رسید. غضنفر رو به فتح اله کرد و گفت دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی. فتح اله گفت فلان فلان .... اگر یکبار دیگر بزنیش دودمانت را ریشه کن می کنم اینار غضنفز چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد. و گفت بفرما بازم زدمش فتح اله این بار گفت فلان فلان شده نخیر من دیدم اگر رجز خوانی فتح اله ادامه پیدا کند غضنفر مرا نابود خواهد کرد. شروع کردم به التماس که ببخش. و تعهد می دهم دیگر گله وارد مراتع شما نشود. غضنفر آخرین ترکه را البته کمی آرام تر بر کفل ما کوبید و رفت. من، دست و پا و پشت شکسته گله را راندم و به نزد فتح اله آمدم. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی پادشاهی در شهر گذر می‌کرد. مردی را دید که بزغاله‌ای با خود می‎برد. شاه پرسید؟ بزغاله را به چند خریده‌ای؟ مرد گفت: خانه‌ای داشتم، سال پیش فروختم که خانه‌ی بهتری بخرم. امسال با پول آن خانه توانستم این بزغاله را بخرم. پادشاه گفت: خانه‌ای دادی! و بزغاله گرفتی؟ مرد گفت: آری به برکت پادشاهی شما، سال دیگر با پول این بزغاله مرغکی توانم خرید. 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ابن سینا و گاو بیمار یکی از فرزندان پادشاه آل بویه مالیخولیا گرفته بود و خیال میکرد که گاو شده است. همه روز فریاد میزد که «مرا بکشید که گوشت من بسیار لذیذ است» و ماااا ماااا میکرد. تا کار به جایی رسید که هیچ نخورد و هیچکس هم نتوانست او را معالجه کند. خبر به ابن سینا رسید و پادشاه از او خواست تا پسرش را معالجه کند. ابن سینا قبول کرد و سپس گفت: «به آن جوان بشارت دهید که یک قصاب می‌آید تا تو را بکشد». ابن سینا با لباس قصابی و یک ساتور به کاخ رفت و گفت: «این گاو کجاست تا او را بکشم؟» آن جوان هم “مااااااا” کرد یعنی من اینجا هستم. ابن‌سینا گفت: «به اینجا بیاریدش و دست و پای او را ببندید و بر زمین بزنیدش!» بیمار چون آن شنید دوید و به آنجا آمد، و بر پهلوی راست خوابید؛ پاهای او را سخت ببستند. ابن سینا آمد و چاقو ها را تیز کرد و دست بر پهلوی او گذاشت طوری که عادت قصابان بود. پس گفت: « این چه گاو لاغری است! این را نمیشود کشت، به او علف بدهید تا چاق شود» ابن‌سینا برخاست و بیرون آمد، و اطرافیانش گفت که: «دست و پای او را باز کنید و دارویی که میگویم پیش او ببرید و به او بگویید: بخور تا زود چاق شوی». آنچنان کردند که ابن‌سینا گفت. خوردنی پیش او بردند و او خورد؛ و بعد از آن هر چه از دوا و دارو ابن‌سینا تجویز کرده بود به او دادند و گفتند که «خوب بخور! که اینها گاو را چاق میکند». او شنید و خورد به آن امید که چاق شود تا او را بکشند. یک ماه بعد جنون آن جوان درمان شد. و این معالجه ار کسی برنمی‌آمد جز سرامد پزشکان دوران، ابن سینا @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌴 🌴 . علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد . علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : «علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری بودی به رسیدگی نمی کردی و نیز نمی کردی» ✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
خواص ▫️تقويت مغز استخوان هاى ساق پا ▪️توان مغز را زیاد میکند ▫️خون تازه توليد مى كند ┅┅❅❈❅┅┅ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 🌸✍🏻از یڪدیگر غیبت نڪنید آیا یڪی از شما دوست دارد ڪه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟! بی تردید نفرت دارید؟✨🌸 📚 سوره حجرات۱۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ شفای هر مرضی ✨ گشت، خاک تربت دوست چه ها کند نظرش ✨ آنکه تربتش این است ... شبتون حسینی🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ 🌸به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست🌸🍀 💖عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست💖 الهی به امید تو🤲 🌺 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌺 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃💚🍃  ‌‌بر سجده و به صلوات بر نور دو دیده محمد صلوات او زینت عابدان اهل البیت است.. بر زینت عاشقان سرمد صلوات.. ▪شهادت امام سجاد ▪ علیه السلام تسلیت باد 🍃💚🍃 💚 سلام عزاداریتون قبول باشه صبح شنبه تون معطر به ذکر عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش 💙الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💙 در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 💚 اول هفته تون پر برکت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh