eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
#هرروزیک_آیه ✨وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ 💐 لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ ﴿۹﴾ ✨خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى 💐شايسته كرده اند به آمرزش و پاداشى بزرگ ✨وعده داده است (۹) 📚 سوره مبارکه المائدة ✍ آیه ۹ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♥️🍃⇨﷽ 🌷 حکایت ❄️⇦ روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند. ❄️⇦ گفتند: میوه ها را لقمان خورده است خواجه از دست لقمان عصبانی شد. خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!» لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!» خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!» ❄️⇦ لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.» لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید! ❄️⇦ لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم. خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟» لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!» خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند. ❄️⇦ پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت! خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد. 💟← « بہ ما بپیونید » →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
ای زینت تسبیح ودعا زمزمه هایت در حیرتم آخر بنویسم چه  برایت؟ من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم عالم شده سجاده افتاده به پایت 🏴شهادت زین العابدین امام سجاد علیه السلام تسلیت باد🏴 @shamimrezvan
💎 استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند. جوان دست انداخت و براحتی ان رااز ریشه خارج کرد.پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت .استاد گفت:این درخت راهم از جای بر کن. جوان هرچه کوشید ٬نتوانست. استاد گفت: بدان که بذر زشتی ها مثل کینه ٬حسد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬ مانند ان نهال نورسته است ٬ که براحتی می توانی ریشه ان رادر خود برکنی٬ولی اگر ان را واگذاری٬بزرگ و محکم شودو همچون ان درخت در اعماق جانت ریشه زند.پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی. ─═हई ☕️ ईह═─
🏴تسلیت به همه ملت ایران وخانواده های شهداوزخمیان وآسیب دیدگان حادثه تروریستی امروزاهواز ، نفرین به جنگ ، نفرین به گلوله ، نفرین به تروریستها @tafakornab @zendegiasheghaneh
❖═▩ஜ••🍃••ஜ▩═❖ 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷      ↯↯‌ ↯↯ °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ⚜ و یاد علیه‌السلام 🔰 مرحوم آیت الله العظمی اراکی درباره شخصیت والای میرزاتقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟ با لبخند گفت: خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟ جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟ با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم می‌رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزاتقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی!!! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی، آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم. ✍منبع: 📗کتاب آخرین گفتارها ❖═▩ஜ••🍃••ஜ▩═❖ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
چهار اصل زندگی 1⃣صداقت در هنگام فقر 2⃣سادگی در ثروتمندی 3⃣ادب در زمان قدرت 4⃣سکوت هنگام عصبانیت.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
4_695743491741366013.mp3
10.3M
💕‌هر روز یه آهنگ تقـدیم ڪن به ڪسی ڪه دوسـش داری💕 ❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
درویشی از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ‌ای به او کرد. کریم خان گفت: این اشاره‌ های تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود، گفت: چه می‌ خواهی؟ درویش گفت: همین قلیان مرا بس است. درویش قلیان را به بازار برد و بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس قلیان نزد کریم خان برد. روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو، کریم، فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش است! 👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💗 امروز همه چیز عالی،و تمام عیار است.به هرکاری دست بزنم براستی کامیابم و من از انجام کار دلخواهم به شادمانی و شادکامی میرسم خدایاسپاسگزارم❣ @tafakornab داستان وضرب المثل
🍒سرگذشت و غم انگیز دختری بانام 👈 🍒 👈 پدرم یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت: »زود باش آماده شو. می خوام ببرمت جایی تا از نزدیک و با چشمای خودت واقعیت رو ببینی! « نمی دانستم پدر چه در سر دارد. »سمانه«، دوست صمیمی مادرم که هنوز با هم رابطه داشتند هم همراهمان بود. پدر ما را به شمال شهر برد. روبروی یک خانه شیک و مجلل پیاده شدیم. سمانه زنگ در را به صدا درآورد. دقایقی بعد مادرم در آستانه در ظاهر شد. او از دیدن من و پدر از تعجب خشکش زد. حسابی گیج شده بودم و نمی دانستم چه خبر است. پدر بی آنکه منتظر تعارف باشد، داخل شد وخطاب به من گفت: »بیا تو تا خودت شوهر مادرت رو ببینی! « آنجا بود که همسر مادرم را دیدم 💥همان مرد همسایه!😱 دنیا داشت رو سرم خراب میشد پدر پوزخندی زد و گفت: » حالا باورت شد که من حرف مفت نمی زدم؟ این دو تا از همون موقع با هم درارتباط بودن. پدرم با بغض گفت از همون زمانی که مادرت قسم می خورد که عاشق من و تو زندگی مونه. می دونستم هر چی بهت بگم باور نمی کنی. واسه همین هم از دوست مادرت خواهش کردم همراهمون بیاد چون اگه مادرت از پشت مانتیور کوچیک آیفون هر کسی جز دوستش رو می دید، از ترس اینکه مبادا کسی شوهرش رو ببینه در رو باز نمیکرد! « بغض راه گلوی پدر را سد کرد. دیگر نتوانست چیزی بگوید و با چشمانی پر از اشک فوری از آن خانه بیرون رفت. مادر همچنان قسم می خورد که با او قبل از ازدواج رابطه ایی نداشته و ازدواج شان کاملا اتفاقی بوده! شما اگر جای من بودید چنین اتفاقی را باور می کردید؟ آن لحظات که مادر سعی می کرد خودش را نزدم تبرئه کند، احساس بدی داشتم. حس می کردم حسابی باخته ام، همه چیز را باخته ام!... ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز زمینی شدنت." 💐🎊تولدت مبارک مهرماهی جان🎊💐 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 انرژی مثبت ،داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆