eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
15.9هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت. شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت. روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد. اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد. یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد. مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟ چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد. آری دوستان سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
بیطاری از خر کور یاد گرفته هر وقت كسی از روی نابلدی به كاری دست بزند و باعث خرابی و نابودی آن كارشود، مثل فوق را درباره‌اش می‌گویند. بیطاری بود كه كارش بیشتر معالجه چشم خر بود. هرگاه خری مبتلا به چشم درد می‌شد و از چشمش آب می‌ریخت، او را پیش بیطار می‌بردند. او هم بلافاصله میلی در چشم خر می‌كشید و به صاحبش وعده خوب شدنش را می‌داد و از این راه مبلغ هنگفتی می‌گرفت. نتیجه چی بود؟ خر بیچاره را كور كردن. یك روز یک آدم بیچاره كه از درد چشم رنج می‌برد، آوازه شهرت بیطار را از فرسنگها راه دور شنیده بود به راه افتاد تا خود را به محكمه او برساند. چشم بیطار كه به مریض افتاد طمع براو غالب شد كه پول زیادی از طرف بگیرد. مرد را به داخل محكمه تاریک خود برد و به خیال این‌كه چشم آدم هم حكم چشم خر را دارد همان میلی را كه در چشم خرها می‌كشید توی چشم آن مرد بیچاره هم كشید، كه ناگهان مرد از درد شروع به ناله كرد: « آی به دادم برسید، كور شدم!» و گریان و نالان چشمش را گرفت و به طرف آبادی خود به راه افتاد در بین راه چند نفر به او رسیدند پرسیدند: « كجا بودی؟ پیش چه حكیمی رفته‌ای؟» وقتی آن مرد بدبخت نام و نشونی حكیم را داد فهمیدند حكیم از خدا بی خبر همان میلی را كه در چشم خرها می‌كشید توی چشم این بابا هم كشیده و باعث كوری او شده. گفتند: «بابا، مگر او را نمی‌شناختی؟ یارو بیطاری از خر كور یاد گرفته.» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حاکمی به مردمش گفت : صادقانه مشکلات را بگویید حسنک بلند شد و گفت : گندم و شیر که گفتی چه شد؟ مسکن چه شد؟ کار چه شد؟ حاکم گفت : ممنونم که مرا آگاه کردی، همه‌چیز درست میشود! یکسال گذشت و دوباره حاکم گفت : صادقانه مشکلاتتان را بگویید کسی چیزی نگفت؛ کسی نگفت گندم چه شد و شیر چه شد؛ از میان جمع یک نفر زیر لب گفت : حسنک چه شد!!؟؟ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روزی دست پسر بچه‌ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: «دستت را باز کن، انگشت‌هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می‌کنم دستت بیرون می‌آید.» پسر گفت: «می‌دانم اما نمی‌توانم این کار را بکنم.» پدر که از این جواب پسرش شگفت‌زده شده بود پرسید: «چرا نمی‌توانی؟» پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکه‌ای که در مشتم است، بیرون می‌افتد.» شاید شما هم به ساده‌لوحی این پسر بخندید، اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می‌بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم‌ارزش، چنان می‌چسبیم که ارزش دارایی‌های پرارزشمان را فراموش می‌کنیم و در نتیجه آنها را از دست می‌دهیم !! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍊🥕نارنجی پرخاصیت 👈پاکسازی کبد 👈درخشش پوست 👈بهبود سلامت قلب 👈پیشگیری از سرطان 👈تقویت استخوان ها 👈سلامت دهان و دندان 👈تقویت سیستم ایمنی 👈افزایش سوخت و ساز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ "خوشبختی"💞 حراج روزانه دنیاست! اینکه ما قدمی برنمیداریم و قیمت پیشنهاد نمیکنیم، داستان دیگریست. "خوشبختی" پیداکردنی نیست! "خوشبختی" ساختنیست @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「‌‌‌‌عَلے‌اَڪبَرَاَھـلِ‌بیـتِ‌مُحَـمَدخوش‌آمَـدۍ💚」 •خلقاًپیمبرۍ، بہ نظر والۍ الوَلۍ •اۍ‌مصطفاۍ‌‌،ریختہ در غالبِ علۍ ⎞چه‌نِجآبَتی،چه‌اِصالَتی…♥️⎝ .⌝°•میلآد‌ِفرخندھ‌‌حضرت‌عَلے‌اَڪبَرَ‌مبـٰارڪبـٰاد🎊🎈.⌝°• @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ خدایا   در این شب زیبای ولادت شبه پیغمبر حضرت علی اکبر(ع) شفای بیماران آمرزش گناهان رفع گرفتاری گرفتاران سلامتی مردم کشورمان و عاقبت بخیری همه بخصوص را از درگاه لطفت تمنا داریم 🙏 💐 میلاد حضرت علی اکبر(ع) وروزجوان مبارک💐 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 💖 سلام دوستان خوبم 💖 صبح زیباتون بخیر امروز برای همه تقدیر بلند،لبخندقشنگ لطف خدای مهربان و دلی خالی ازغصه ها را آرزو دارم ولادت با سعادت سرو باغ احمدي آينه ي محمدي حضرت علی اکبر(ع) و روز جـوان مبـارک 💖 دوشنبه خوبی داشته باشید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹یا علی اکبر امام حسین(ع) 🌹 بر جلوه ی خلقت پیمبر صلوات 🌹 بر چهره ی غرق نور اکبر صلوات 🌹 تقدیم به آن جوان رعنا که بُوَد 🌹 سر تا به قدم شبیه حیدر صلوات 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💖ولادت باسعادت حضرت 💖 علی اکبر علیه السلام مبارک @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 پیوستن به لشکر حضرت علیه‌السلام، در زمان ظهور امام زمان علیه‌السلام. 👤 استاد محمد شجاعی 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🌹هستم همه روز یاد تو ای شه زاده 🌹محتاج به امداد تو ای شه زاده 🌹ای کاش که امر فرج امضا بشود 🌹از برکت میلاد تو ای شه زاده 🎂✨اللهم عجّل لولیّک الفرج✨🎂 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 23 اسفند ماه 1400 🌞اذان صبح: 04:52 ☀️طلوع آفتاب: 06:15 🌝اذان ظهر: 12:13 🌑غروب آفتاب: 18:11 🌖اذان مغرب: 18:29 🌓نیمه شب شرعی: 23:31 👆دوشنبه یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد ✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره برایش نوشته شود 2رکعت ؛ درهر رکعت بعدازحمد یک آیة‌الکرسی ،توحید ،فلق وناس بعد از سلام ۱۰ استغفار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 . 🌸 چقدر شایسته و زیباست كه این روز را روز جوان نام نهاده‌اند. اميدواریم حضرت علی اكبر الگویی براى همه باشند؛ هم كسانی كه از نظر سنی جوان هستند و هم كسانی كه دل و روحشان جوان است. 🌸 اهل دل، هرگز پير نمی‌شوند. شاید پيكرشان فرسوده، موهایشان سفيد و قدّشان خميده شود؛ امّا این به معنى پير شدن نيست و طراوت و شادابى جوانی هميشه در روح و جان آنهاست. 🌸 مزاحى را كه پيغمبر با آن پيرزن كردند، به خاطر دارید. او خدمت حضرت رسول آمد و پرسيد (قریب به این مضمون) : ❓ آیا منِ پيرزن وارد بهشت می‌شوم؟ حضرت فرمود: پيرزن‌ها را در بهشت راه نمی‌دهند و پيرها در بهشت راه ندارند! بندۀ خدا خيلى ناراحت و غصه‌دار شد. بعد حضرت فرمودند می‌شوى و داخل بهشت می‌روى؛ نه اینكه .... . 🌸 كسی‌ كه وارد بهشت می‌شود؛ وارد فضاى عشق و محبّت می‌شود. بهشت تجسّم یک دل عاشق و فضاى اهل محبّت و شهر اهل دل است. كسی كه اهل دل و اهل محبّت شد، نه پير می‌شود و نه می‌ميرد. به قول شاعر: هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما 🌸 بنابراین اگر ميلاد حضرت علی اكبر علیه السّلام را روز جوان نام نهاده‌اند و ایشان را هم الگو و مقتداى جوان معرّفی كرده‌اند؛ به این معنا نيست كه اشخاصی مانند من، كه پير شده‌ایم، بگویيم: ما نمی‌توانيم حضرت علی اكبر علیه السّلام را الهام بخش خودمان قرار دهيم. 🌸 ان‌‌شاءالله اگر دلمان دل جوانى باشد؛ كه كسی كه به علی اكبرِ امام حسين علیهماالسّلام دل بسته است، هميشه دلش جوان است؛ طبيعتاً همواره حضرت علی اكبر علیه السّلام برای ما یک الگوى الهام بخش است. 🌸 اميدوارم خداوند توفيق دهد از عرفان عجيب حضرت علی اكبر علیه السّلام که فوق‌العاده است؛ بهره بگيریم. 👤 استاد مهدی طیّب 🌹 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: 🔹 آدمی زاده هر چه پیرتر شود دو صفت او جوانتر مى شود: حرص به مال و حرص به زندگانى. 📚الخصال الممدوحه و المذمومه/باب الثانی/ح۱۱۲ 👈 برای ریشه کن کردن این دوصفت، باید از جوانی تلاش کرد. انسان همواره باید مرگ را در حضور خویش ببیند و گمان نکند که سالهای سال وقت دارد. ‎ ❤🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 امیرالمومنین امام على (ع) : اى جوانان آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد. 📘 تاريخ يعقوبى،ج ۲، ص ۲۱۰ 🌹 🌹 . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔴 👈طبیعت: گرم و تر ♻ : ۱. بازکننده عروق، ۲. رافع کبد چرب، ۳. متناسب بدن، خصوصا ورزشکاران و سوداوی مزاجان، ۴. مقوی نیروی جنسی، ۵. چاقهای بلغمی یا افرادی که غلبه‌ی بلغم دارند. ۶. نرم‌کننده خارجی و داخلی و ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یا علی اکبر امام حسین ای اهل سماوات بریزید ستاره میلاد محمّد شده تکرار دوباره امروز همه والشمس بخوانید از پارۀ دل گل بفشانید یوسف زهرا(س) علی اکبر خوش آمدی علی‌اکبر(ع) 🌹میلاد باسعادت حضرت 🌹 علی اکبرعلیه السلام مبارکباد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امیرالمؤمنین علی علیه السلام : جوانی ات را قبل از پیری قدر بدان. 📚 فهرست غرر/ص۱۷۰ 💖 ! امیدوارم راه و رسمتون راه و رسم علی اکبر(ع) و امام حسین (ع) باشه و سعادت دنیا و آخرت نصیب تون بشه... ان شاء الله  به همه آرزوهای خوبتون برسید 🌹 تقدیم به شما آخرین دوشنبه اسفندماه 🌹و روز جوان بر شما مبارک🎉🎊🎈 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔈 هـمراه بــا آهنگ شــاد و انـرژی بـخش 🎧 🎁هــفــت روز مــانــــده تــا بـــهـــار🌼 میگن وقتی بهار داره از راه می‌رسه🌺 بــایــد قبلش گل ها رو خـبـر کرد🌼 می خواستم خـبـرتـون کـــنــم🌺 کمتر از 7 روز مونده تا بهار🌼 آدرس تک تکتون رو نـدارم🌺 تا گل محبت تقدیمتون کنم🌼 پـس زحـمت بکشـید خودتون🌺 هر کدوم یک شاخه گل بردارید🌼 تـقدیـم بـه شـمـا دوستـــان عـزیـز🌺 پـیـشاپـیـش ســال نــو مـبـــارک باد🌼 👇اگه آرامش میخوای بیا اینجا 👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 السّلام عَلیَ الحُسَین 💖 وعَلی عَلِِِّیِ بن الحُسَین جان ناقابلم به فدای روی ماه حسین(ع) و علی اکبر جوان حسین(ع) از زمانی که شنیدم که تو «پایین پای پدری» قائلم زیـر قدم های پدرهاست «بهشت».. 💖 ولادت باسعادت زيباترين، 💖 بااخلاق ترين، داناترين و رشیدترین 💖 جوان تاريخ مبارکــــــــَ باد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹 رسول اکرم صلى الله : 🌸 إنَّ اللّه یُحِبُّ الشّابَّ الَّذى  یُفنى شَبابَهُ فى طاعَةِ اللّه 🌸 خداوند جوانى که جوانى اش را در اطاعت از او بگذراند دوست دارد. 📘میزان‌الحکمه‌ح۹۰۹۷،نهج‌الفصاحه،ح ۸۰۰ 🌹 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ 🌹 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ؏وروزجوان مبارک‌باد❤️✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⁉️حکم باز کردن سر کتاب به این صورت که تفال به کتابی بزنند برای پیش بینی آینده چیست ؟ 📚 آیت الله خامنه ای ✏️ رمالی و فالگیری اعتبار ندارد و مراجعه کردن به رمال ها و فالگیرها حرام وجایز نیست ولی دعا نویسی اگر بر مبنای دعاهای وارده از معصومین«علیهم السلام» و عاری از امور خرافی باشد اشکال ندارد. سوالات شرعی📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى‌ بِاللَّهِ وَكِيلًا(۳) ✨و بر خداوند توكّل كن ✨و کافی است كه خدا نگهبان و کارساز باشد(۳) 📚سوره مبارکه الاحزاب✍آیه ۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 اين مثل به كسانی گفته می‌شود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست می‌دهند. روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌توانم انجام بدهم. با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگی‌اش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را می‌خوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمی‌شه من شب‌ها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شب‌ها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا می‌رفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت می‌كردند. سگ داستان از یكی از سگ‌ها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شب‌ها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر می‌كرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند. آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه می‌شد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری می‌توانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را می‌توانم دنبال كار بگردم. با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر می‌كرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود. سگ با این افكار در آب تقلا می‌كرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔘 داستان کوتاه روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام داشت، نداشت. لباسهای این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود. این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.با بقیه بچه ها بازی نمیکرد و لباسهایش چرکین بودند. تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد. روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند. معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد". معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز دوست داشتنی در بین همکلاسیهای خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است". اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد". در حالیکه معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیرست که علاقه به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستی ندارد و موقع تدریس میخوابد". اینجا بود که معلمش، خانم تامسون به مشکل دانش آموز پی برد و شرمنده شد. این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود. خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود. اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده دانش آموزان قطع شد. در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی". در این هنگام اشک خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد. از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی میکرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام". خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی. بعد از چند سال خانم تامسون از دریافت دعوت نامه ای که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد! او در آن جشن در حالیکه آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد. آیا میدانید تیدی که بود؟ تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان کودکان مبتلا به سرطان است. ─┅─═इई🌺🌼🌺ईइ═─┅─‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🎥اتفاق جالبی که در یکی از فروشگاه های تهران رخ داد 🔹تو مغازه اى كه منم توش بودم يه خانمى یه چی برداشت اومد كنار صندوق تو صف. نوبتش كه شد، فروشنده گفت؛ سيزده و پونصد! خانومه با تعجب گفت؛ روش زده هفت و پونصد! فروشنده با عصبانيت گفت؛ زده كه زده..!! برا خودش زده! ميخواى يا نميخوايى؟؟ خانومه گفت نميخوام! فروشنده هم بلافاصله، طوريكه همه بشنون به شاگردش گفت؛ پسر بيا اينو بردار، هر كى هم پرسيد، بگو شده شونزده و پونصد! "هستن كسايى كه بخرن..." 🔸مايى كه تو صف بوديم با تعجب به هم نگاه كرديم و يه آقايی كه جلوى من بود و سبدش تقريبا پُر بود، سبد رو گذاشت رو ميز و گفت: هستن بخرن..!!؟؟؟ اينارم بده همونا... 🔹پشت بندش شروع شد. يكيی يكی پشت سر هم خريدهامونو گذاشتيم رو ميز و گفتيم نميخواييم! بده به همونا كه "هستن بخرن" 🔸مرد اوليه، برگشت تو مغازه و گفت: من فلانيم، مدير برج فلان! بى شرفم اگر همه تلاشم رو نكنم تا از برج ما، كسى نياد اينجا! 🔹با اينحال باز آروم نشد. اومد بيرون خطاب به همه ما طوريكه طرف بشنوه گفت؛ تو رو خدا يه چند دقيقه وقت بذاريد زنگ بزنيم ١٢٤ (تخلف تعزيرات صنفی). چندلحظه بعد، همه گوشی به دست بلند بلند، سر بالا به سمت تابلوی سوپری و سر چرخون به سمت خيابون، برا دادن آدرس دقيق، شروع كرديم گزارش دادن... 🔸از اين ايستادگى، از اين اتحاد، از اون نگاه پر از حرف به همديگه تو صف كه انگار ذهن همو خونديم، از ليدری اون آقا و... خيلى كيف كردم. ما خودمون باید با گرانی بجنگیم... خودِ خود ما! 🔻بيایيم در مقابل اينگونه فساد های ريز و جزئی بايستيم تا مقابله با اَبَر فسادها برامون راحت بشه. بيايم مطالبه گری سالم رو ياد بگيريم تا مسئولين جرات دروغ گفتن در ايام انتخابات رو نداشته باشن. بيایيم جای غر زدن و نق نق كردن و انداختن تقصير ها گردن اين و اون، خودمون اوضاع رو درست كنيم. خدا سرنوشت هيچ قومی را تغيير نمی‌دهد تا آنها خود حال خود را تغيير دهند. @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 🔴جوان کفن دزد یک روز معاذ بن جبل در حالی که گریه می‏ کرد به رسول اکرم (ص) وارد شد و سلام کرد، حضرت بعد از جواب سلام علت گریه‏ اش را جویا شد. معاذ عرض کرد: یا رسول اللَّه جوانی رعنا و خوش اندام بیرون خانه ایستاد و مانند زن بچه مرده گریه می‏ کند و در انتظار است که شما به او اجازه ورود دهید وحضرت اجازه ورود دادند جوان وارد شد. حضرت فرمودند: ای جوان چرا گریه می‏ کنی؟ جوان گفت: ای رسول خدا گناهی مرتکب شده ‏ام که اگر خدا بخواهد به بعضی از آنها مرا مجازات کند، بایستی مرا به آتش قهر دوزخم برد و گمان نمی‏ کنم که هرگز مورد بخشش و آمرزش قرار بگیرم. حضرت فرمود: آیا شرک به خدا آورده‏ ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: قتل نفس کرده ‏ای؟ گفت نه. حضرت فرمود: بنابراین توبه کن که خدا ترا خواهد بخشید و لو بزرگی گناهانت به اندازه کوهها عظیم باشد. گفت: گناهانم از آن کوههای عظیم بزرگتر است. حضرت فرمود: پروردگار متعال گناهانت را می آمرزد و لو به بزرگی زمین و آنچه در آن است، بوده باشد. جوان گفت: گناهان من بزرگتر است. حضرت با حالت غضب به او خطاب فرمود: وای بر تو ای جوان گناهانت بزرگتر است یا خدای متعال؟ جوان تا این سخن را از پیغمبر شنید خودش را به خاک انداخت و گفت منزه است پروردگار من، هیچ چیز بزرگتر از او نیست. در این موقع حضرت فرمود: مگر گناه بزرگ را جز خدای بزرگ کسی دیگر هست که ببخشد؟ جوان گفت: نه یا رسول اللَّه. جوان گفت: یا رسول اللَّه، هفت سال است که به عمل زشتی دست زده ‏ام؛ به گورستان می‏ روم و قبر مردگان را نبش کرده و کفن آنها را می‏دزدم. این اواخر شنیدم دختری از انصار از دنیا رفته. من هم طبق معمول به منظور سرقت کفن او به جستجوی قبرش رفتم. تا اینکه قبرش را پیدا کردم رویش یک علامت گذاشتم تا شب بتوانم به مقصودم برسم و کفن را بربایم. سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آمدم سر قبر دختر و گورش را شکافتم. جنازه دختر را از قبر بیرون آورده و کفنش را از تنش بیرون آوردم، بدنش را برهنه دیدم آتش شهوت در وجودم شعله ‏ور شد نگذاشت تنها به دزدی کفن اکتفا کنم، از طرفی وسوسه‏ های فریبنده نفس و شیطان، نتوانستم نفس خود را مهار کرده و خود را راضی به ترک آن کنم. خلاصه آنقدر ابلیس، این گناه را در نظر زیبا جلوه داد که ناچار با جسد بی‏جان آن دختر به زنا مشغول شدم بعد جنازه ‏اش را به گودال قبر افکندم و بسوی منزل برگشتم. هنوز چند قدمی از محل حادثه نرفته بودم که صدائی به این مضمون بگوشم رسید: ای وای بر تو از مالک روز جزا چه خواهی کرد؟! آن وقتی که من و تو را به دادگاه عدل الهی نگه دارند؟! وای بر تو از عذاب قیامت که مرا در میان مردگان برهنه و جُنب قرار دادی؟! بله یا رسول‏ اللَّه شنیدن این کلمات وجدان خفته مرا بیدار کرد تا اینکه به حکم وظیفه وجدان برای بخشش گناهانم از خدای بزرگ خدمت شما آمده ‏ام تا به برکت وجود شما خداوند از سر تقصیرات من درگذرد. اما به نظرم به قدری گناهانم بزرگ است که حتی از بوی بهشت هم محروم خواهم ماند. یا رسول اللَّه آیا شما در این مورد نظر دیگری دارید که من انجام دهم؟! پیغمبر اکرم (ص) فرمود: ای فاسق از من دور شو. زیرا ترس از آن دارم که آتشی بر تو نازل شود و عذاب تو مرا متأثر کند. جوان گنهکار از پیش روی پیغمبر رفت و پس از تهیه مختصر غذائی سر به بیابان گذاشت و در محلی دور از چشم مردم به گریه وزاری و توبه پرداخت، لباسی خشن بر تن و غل و زنجیری هم به گردن انداخته آنگاه با تضرع و زاری روی به آسمان کرد و مناجات کنان پروردگار خود را می‏خواند، بارالها هر وقت از من راضی شدی به رسولت وحی نازل کن تا مرا مژده عفوت دهد و اگر نه آتشی بفرست تا در این دنیا به کیفر اعمالم معذب شوم. زیرا من طاقت عذاب آخرت تو را ندارم. دیری نپائید که در اثر نیایش صادقانه‏ اش، خداوند رحیم او را عفو فرمود و بر پیامبرش این آیه را فرستاد: «و الّذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواللَّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللَّه...»(1) رسول خدا از نزول این آیه شریفه در جستجوی جوان مذبور بر آمد و معاذبن جبل تنها کسی بود که اقامتگاه آن جوان را بلد بود و نشان پیغمبر(ص) داد. حضرت با گروهی از یارانش به محل آن جوان آمدند. وقتی که رسیدند دیدند که جوان از ترس عقوبت الهی دست نیایش بسوی حقتعالی دراز کرده و همچون ابر بهاران از دیدگانش اشک می‏ بارد جلو آمده غل و زنجیر را از گردنش برداشتند و بوی مژده آمرزش و عفو الهی را رساندند. سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: جبران کنید گناهان خود را همانطور که بهلول نبّاش جبران کرد. 📚(1) آل عمران،134. 📚منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان 🦋  ➢ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 🍃🍁 💙🍃🦋
🍪 در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید. مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد كه بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، كراهت می آمد و رنج می رسید. درویش كه آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم.... برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» كردیم. چون به قادسیه رسیدیم راه گم كردیم و هیچ گوشه ای برای اقامت نیافتیم... چند روز صبر كردیم تا به شرف هلاك رسیدیم. پس، حال چنان شد كه از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان كردیم ... و لقمه ای از آن، به من دادند. خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم؛ این ، جزای آن است كه این درویش، آن روز از من خجل شد... 📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
روزي بهلول از طرف قبرستان می آمد. از او پرسیدند: از کجا می آیی؟ گفت: از پیش این قافله که در این سرزمین نزول نموده اند. گفتند: آیا از آنها سوالاتی هم کردي؟ گفت: آري. از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکت و کوچ می نمایید؟ جواب دادند: که ما انتظار شما را داریم هر وقت همگی به ما ملحق شدید حرکت می کنیم. کانال را به دوستان معرفی کنید: http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
مردی سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت؛ از مرد پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ مرد گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ مرد گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد. گدا یک کیسه ای در دست مرد دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ مرد گفت: نان و غذا. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟ مرد گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل... کانال را به دوستان معرفی کنید: http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
‍ ‍ () : در هنگام وقوع بدبختی همه سهیم هستند در مواردی به کار میره که افراد بیگناه هم چوب کار مقصرین رو میخورند ریشه : قبل از مغولها چون گماشتگان سلطان سنجر سلجوقی بر طوایف غز فشار زیادی وارد آوردند، کار به جایی رسید که غزها شورش کردند و به خراسان و اطراف کرمان حمله کردند تا سلطان سنجر، اسیر و امام محمد یحیی شهید گردید و وارثان غز در کرمان جور و ستم را از حد گذرانیدند. «در چنین موقعیتی مجدالدین کوهبنانی دفع مضرت غز را چاره این ندید جز این که از امیر آنان که در آن وقت سرگردان ولایات بود، یعنی ملک دینار غز دعوت کند تا او به کرمان بیاید و از خرابی باز دارد. بیست و دوم رمضان 581 هجری بود که سپاهیان ملک دینار از طریق دیه اریز به کوبنان رسید. ملک دینار هم که از گرد بیابان سوزان کوبنان تشنه و خسته درآمد و مادر بچه ها را در نیشابور نهاده بود به مجرد ورود به کاخ سلجوقی او را به خطبه فرمود و در حکم خود در آورد. ملک دینار پس از چند سال که جای پای خود را مستحکم کرد، اول کارش آن بود که اولاد مجاهد کوبنانی را – هرچند که خودشان ایشان شویکرده بودند – از میان برداشت. آنگاه به نواحی گرمسیر پرداخت. سپس قصد قلعه منوجان کرد، قلعه آن را به رسوایی تمام بگشاد و فتحی مشتمل و احراق و شکنجه و اهراق دم ادعای روی نمود. در همین لشکر کشی قلعه «گوَر» که امروز «حوَر» خوانده میشود به آتش کشید و چون مردم کرمان این بیچارگی ها را در نتیجه دعوت مجاهدالدین کوبنانی از ملک دینار میدانستند همه نفرینها را متوجه کوبنان و خاندان مجاهد میکردند. و اتفاقا شاعر خوش ذوق هم در همین احوال و هنگام سوختن قلعه و آبادی «گوَر» گفته است: از آتش کوبنان «گوَر میسوزد ..... آتش که گرفته خشک و تر میسوزد... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh