eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣✨﷽✨❣ امام باقر علیه السلام: ✴️ اگر خواهان قرار گرفتن در مقامات رفیع هستید؛ اگر خواهان گشایش در هر امری هستید؛ اگر خواهان جلب رضایت خداوند می باشید؛ توجّه به دو امر الزامی است: ◁▣ شناخت امام زمان(عج) ◁▣ اطاعت از امام زمان(عج) ⚡️اگر شاه کلید «معرفت امام» در دست باشد، تمام قفل ها باز می‌شود. 📚 مکیال المکارم، ج۲، ص۱۸۰. ✍🏻 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌼 الّلهُمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَرَج 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ کوتاه☝️ 🔰برای انجام چه کارهایی باید وضو💦 گرفت؟ ✅ پاسخ: ✍ کارهایی که باید برای آن وضو گرفت عبارتند از: 1⃣ نماز؛ 2⃣ سجده و تشهد فراموش شده؛ 3⃣ سجده سهو؛ 4⃣ طواف واجب کعبه؛ 5⃣ مس (لمس کردن) قرآن؛ 6⃣ مس اسمای جلاله؛ 7⃣ مس اسمای انبیا و ائمه علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها؛ 8⃣ نذر، عهد و قسم برای مس قرآن؛ 9⃣ نذر، عهد و قسم برای وضو گرفتن. ------------------------------------ 📚 منبع: کتاب «رساله مصور»، ج 1، ص 186. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا ✨مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ ✨لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿۴۱﴾ ✨آيا نديده‏ اند كه ما همواره مى ‏آييم ✨و از اطراف اين زمين مى ‏كاهيم ✨و خداست كه حكم مى ‏كند ✨براى حكم او باز دارنده‏ اى نيست ✨و او به سرعت‏ حسابرسى مى ‏كند (۴۱) 📚سوره مبارکه الرعد✍آیه ۴۱ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید🌼 آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید🍃 شام سیه غیبت کبری به سر آید🌼 امید همه منتظران منتظر آید🍃 🌴أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ❣ 😭 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌ ‌
‍ 🌟🌟🌟شبتون پرازستاره🌟🌟🌟 رمان قسمت 27 بدون حرفی به سمت اتاقش رفت و در را بست.فاخته هم نزدیک رفتن به مدرسه بود پس لباسهایش را پوشید.داشت به نیما و شبی که گذرانده اند فکر می کرد.به ضایع شدن نیما یک بار دیگر خندید.مقنعه اش را پوشید.کمی ریمل به مژه ایش زد و از اتاق بیرون رفت.نیما جلوی آینه راهرو داشت با حوله کوچک دور گردنش نم موهای مجعدش را می گرفت.از رنگ پوست گندمگون  نیما خوشش می آمد.از موهای مجعدش....از فرم ابرو و چشمان درشت پر مژه اش....شاید در کل زیبایی افسانه ای نداشت اما قیافه مردانه اش را دوست داشت.در اتاقش را که بست صدای زنگ در هم آمد.فاخته به در نزدیکتر بود خواست باز کند صدای نیما بلند شد -خودم باز می کنم -همینکه در را باز کرد صدایی از آنطرف در آمد -احمق بیشعور با این کار کرد نت..  میلیاردم می خواد بشه -ببند دهنو... بیا تو زن تو  خونه هست -ای وای من یادم نبود تو ازدواج کردی.... نیما خندید -بیا تو مزه نریز با یا لله مردی وارد خانه شد که ظاهرا دوست نیما بود .فاخته کمی مقنعه اش را مرتب کرد و آرام سلام کرد فرهود به سمت صدا چرخید و برای لحظه ای مات چشمان درشت و خوش حالت فاخته شد. با دستپاچگی چشم از فاخته گرفت و سعی کرد افتضاح خیره نگاه کردنش را جمع کند -س..سلام....ببخشید من کلا یادم رفته بود که رفیق ما بدبخت ؛چیز یعنی متاهل شده ....تبریک می گم. ...فقط ببخشید شیرینی یادم رفت خجالت زده سرش را بالا گرفت .نگاهی به مرد خوش سیمای روب رویش انداخت و بعد چشم به نیما دوخت که با ابروهای در هم گره خورده و نگاه برزخی  او را نگاه می کند.دستپاچه کوله اش را روی دوشش جا به جا کرد. -ببخشید من دیرم شده اگه اجازه بدین فرهود از در کنار رفت -بله بله....ببخشید شرمنده سرش را آرام به سمت نیما بر گرداند -خداحافظ صدای جواب نیما را که نشنید اما به جای او فرهود اورا با به  سلامت گفتن راهی کرد.فرهود همانجا به رفتن دختری نگاه کرد که با رفتنش خاطره چشمان رویا را هم با خود برد. دو ساعت بود داشت حرف میزد و فرهود مثل مجسمه به جایی خیره شده بود.آخر طاقتش  طاق شد و محکم به شانه اش زد -هو.....کجایی دو ساعته دارم ور می زنم فرهود که از ضربه نیما حسابی از جا پریده بود شانه اش را مالید -چه خبرته ....حواسم پرت بود نیما کنجکاوانه نگاهش کرد.کمی از او  بابت خیره نگاه کردنش به فاخته ناراحت بود اما از فاخته بیشتر؛ که وقتی فرهود را دید اصلا او را نگاه نکرد.شاید اسمش حسادت هم باشد اما خب همیشه همین بود ...فرهود با آن قیافه زیادی خوبش  جا برای خودنمایی پسران دیگر نمی گذاشت.وقتی با مهتاب هم آشنا شد خیلی زمان گذشت تا به فرهود بگوید و مهتاب را نشانش دهد.اما فاخته فرق می کرد.فاخته همسرش بود و فرهود را به حساب اعتمادش به خانه راه داده بود.حس بدی از دلش گذشت ؛ اینکه فرهود هم مثل خود نیما جادوی چشمان فاخته را کشف کرده باشد.داشت همینطور فرهود را رصد می کرد، طوری نگاهش می کرد که انگار می خواست ذهن فرهود را بخواند -دلم هوای رویا رو کرد....ببخشید نفس راحتی کشید -فکر کردم چی  شده. ....تو ببینم تا کی می خوای بخاطر رویای خدا بیامرز عذب بمونی نگاهش را به برگه های روی میز داد -فراموشم نمیشه که....حالا منو ولش....یه سوال خصوصی دارم ولی بی جنبه نباش جواب بده منتظر نگاهش کرد.کمی من ومن کرد تا حرفش را بزند -شما دو تا....یعنی چطوری بگم ....تو اتاق جدا ... اخمش  بیشتر شد -ببند دهنو ....این دیگه خیلی خصوصیه....به کسی ربطی نداره پوزخند زد -اصلا نمی فهمم تو رو نیما....خب که چی مثلا....احمق خر ....یعنی هیچی بین. تا بنا گوش قرمز شده بود -بفهم چی  می گی فرهود....این مساله به تو ربطی نداره آهی کشید -باشه ببخشید زیاده روی کردم برگه ها را از روی میز جمع کردم -می خوای بری اصلا نگاهش نکرد -اصلا حوصله ندارم می خوام برم خونه از روی مبل  بلند شد و وقتی داشت می رفت جلوی راهش را سدکرد -تو چقدر بی جنبه ای.. .خب راست گفتم .. به تو ربطی نداره کنارش زد و رد شد. -فردا تو شرکت می بینمت.خداحافظ رفت و نیما همانجور در حیرت رفتار فرهود ماند. ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
رمان قسمت 28 همینکه در خانه را باز کرد نیما را حاضر در وسط هال دید.سریع به سمتش آمد -چه وقت اومد نه.... .می دونی ساعت چنده..  مگه ساعت چند تعطیل می شی...این مدرسه وا مونده مگه کجاست کمی نگاهش کرد.نیما که امکان نداشت نگران او شده باشد -وسط راه تاکسی خراب شد.سرد بود تاکسی گیر نمی یومد...همه راه رو پیاده اومدم صدایش را بلند کرد -پس موبایلو برا چی ساختن هان. ...این وقت شب پیاده  راه افتادی اومدی....یه زنگ بزن خبر بده فاخته که از سرما چشمانش هم یخ زده بود همانجور سیخ ایستاده بود و نیما ی همیشه طلبکار را نگاه می کرد -منکه گفتم موبایل ندارم.... موبایلم داشتم شماره ای ازت نداشتم زنگ بزنم نیما همانجا وا رفت.فراموش کرده بود فاخته موبایل ندارد.دهانش  برای گلایه بیشتر بسته ماند.آرام دولا شد و کفشهایش را در آورد.جورابش خیس شده بود.همانجا جورابهایش را هم در آورد. نگاهی به سایز کوچک پاهایش انداخت.انگشتانش از سرما قرمز شده بود.از مانتویی که می  پوشید و برایش گشاد بود خوشش نمی آمد. حالا چرا آنقدر دمغ بود.کمی خنده به چشمهای زیبایش می آمد.همانجا کوله اش را زمین گذاشت و جلو آمد.کاش سرش را بلند می کرد و نگاهش می کرد.اینجور که بیتفاوت و یخ میشد نیما بیشتر نسبت به احساسش عقب نشینی می  کرد تصمیم گرفت حرفی بزند تا ببیند نگاهش می کند یا نه -دارم می رم به مادرم سر بزنم گویا حالش خوب نیست موفق شد بالاخره! سریع سرش را بالا آورد و  نگاهش را به نیما داد.باز هم جادوی نگاهش قلب نیما را به بازی گرفت.نگران به نیما  چشم دوخت -طوریش شده. ...مادر  جون طوری شده نیما فقط در امواج چشمهای فاخته غوطه می خورد.نگاهش را از فاخته گرفت.... -قندش بالا رفته بود امروز. ...برم بینم چشه... .آخر شب بر می گردم داشت سمت در می رفت.کاش فاخته حرفی می زد -نیما خودش ایستاد یا قلبش نفهمید .اصلا خود این روزهایش را نمی شناخت. برگشت و دوباره در دام چشمهایش افتاد -منم بیام به انگشتانش که درهم گره می خورد و سرش که پایین  بود نگاه کرد.از درون لبخند زد.هر چند می دانست از ترس از تنهایی با او می آید اما همین هم خوب بود.احساس خطر می کرد او را در خانه تنها بگذارد.دیگر از اعتماد چشم بسته به کسی می ترسید.از پسر همسایه روبه رویی اصلا خوشش نمی آمد -بریم طرح لبخند روی لبهایش را باید موزه می گذاشت. از این دختر لبخند ندیده بود که آنهم امروز دید.سریع به اتاقش رفت و به ثانیه نکشید بیرون آمد. چشمش به جورابهای پایش افتاد.دوباره می خواست همان کفشها را بپوشد.زنهای خوش پوش را که به خودشان می رسیدند را دوست داشت.فاخته هیچ چیزش به خواسته های او نمی خورد.هیچ چیزش....اما پس ان چشمهای غمگینش....آن گیسوان شبرنگ.....آن پوست مهتابی ....آن ظرافت دخترانه و آن  معصومیت از جانش چه می خواستند که دائم خودنمایی می کردند وارد خانه شدند .نازنین هم آنجا بود .در راه دو سه کلمه ای بیشتر از دهانشان خارج نشد.نازنین فاخته را در آغوش گرفت -اصلا سر نزن یه وقتا -ببخشید  تایم مدرسه خوب نیست ....نمیشه جور در نمی یاد. با نیما هم روبوسی کرد -پس کو این داماد عظیم الشان ......هنوز تشریف نیاوردن از سفر نازنین آهی  کشید -نه نیومده هنوز....میگه اسباب کشی مادر شو مریض کرده اخمهای نیما در هم رفت.هیچ وقت از این مردک خوشش نیامد.فاخته زودتر از نیما وارد اتاق مادر جان شد.حاج آقا هم آنجا کنار سجاده نشسته بود.داخل رفت و سلام کرد.خود را به دستان باز حاج خانم انداخت -چتون شده.   خوب نیستین -خوبم مادر .شما رم دیدم بهتر شدم دست نوازشگونه ای بر سر فاخته کشید.چشمش بر قامت پسرش افتاد که به چهارچوب در تکیه داده بود. -بیا مادر.....قربونت بشم چه  عجب فاخته بلند شد و سمت حاج آقا رفت و روبوسی کرد.نیما با سلام آرامی داخل شد و کنار مادر نشست -خوبی ....خدا بد نده -خوبم مادر...تو رو دیدم الان عالیم.من دلم زود زود تنگ میشه ....تند تند سر بزن جواب حرفش را خود مادر می دانست.او بخاطر پدرش نمی آمد.نادیده گرفتن پدر  سخت بود.اما مثل  قبل بودن سخت تر.نیم نگاهی به او  انداخت -شما چی....خوبی حاجی دستانش را به آسمان بلند کرد -شکر بد نیستم به سوال مادرش به سمتش برگشت -شام خوردی مادر -راستش...خب...نه....تا فاخته اومد برش داشتم اومدم ادامه دارد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 🌸🌿🌿🌸🌸🌿🌸
پسری، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد، تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد. در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد. سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور!!!! اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند. پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد، دختر با تعجب گفت: قهوه شور میخوری؟ پسر جواب داد: بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم!!! حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد. ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت. پس از چهل سال عاشقونه زندگی کردن، مرد فوت کرد و نامه ای خطاب به همسرش برجای گذاشت: "همسر عزیزم ببخش که چهل سال تمام به تو حقیقت را نگفتم، آن روز آنقدر از دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای شکر درخواست نمک کردم، چهل سال تمام قهوه شور خوردم و نتوانستم به تو بگویم، بدترین چیز در دنیا قهوه شور است!!! •✾📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💕 داستان کوتاه روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده است، با خود می گوید: «عجب فرصتی است برای به دین آوردن این مرد!» در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریز صحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟» هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.» حکایت خیلی از آدماست که فقط بلدند خوب حرف بزنند! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌴 📝 💠 رضایت موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد 💎 جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند. شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ 💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... 🍃با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: 💎 چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: 🍃 🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ امام صادق (علیه السلام): ☘هــرکس هنگام خوابیـــــدن ☘یک انار بخـــــــورد،تا صبح ☘جانــــــش در امـــــان است. 📚 بحارالانوار،ج66،ص164 🍎 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 👹👈ابلیس به ۵ علت بدبخت شد ➊اقــــرار به گـــــناه نڪرد ➋از ڪرده پشـــــیمان نشد ➌خــــود را مـلامـت نڪرد ➍تصـمیم به تـــوبه نگرفت ➎از رحـمت خدا نامید شد. 👤👈آدم به ۵ علت سعادتمـند شد ➊اقـــــرار به گـــــــناه ڪرد ➋از ڪرده پشـــــــیمان شد ➌خــــود را ســـرزنش ڪرد ➍تعـــجیل در تـــــوبه ڪرد ➎به رحمت حق امید داشت. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 💔 حسرتی به دل‌هایمان مانده برای دیدنت؛ قلب‌هایی بی‌قرار مانده برای آمدنت؛به خدا که این روزها فهمیده‌ایم به این طبیب و آن طبیب رو زدن،تنها عمق جراحت را بیشتر می‌کند.درد ما یک درمان دارد و آن تویی،ای حضورت مرهمی بر زخم‌های عالَم! 💔 کاش ماسک های فراموشی را برمی داشتیم تا در هر دیدار ، یاد شما را به صورت واگیر دار به یکدیگر انتقال دهیم ، یاد و نام شما تنها اتفاقی است که هر چقدر پخش شود آسوده تر می شویم ... 💔 چه جمعه‌هایی که به جای طلوع روی ماهت،غروب آسمان را تماشا کردیم... کاش این شب‌های فراقمان یک روز سحر شود.کاش روزی این زمینِ خالی از حیات با قدم‌های تو جان بگیرد. 🌼 جهان از اضطرار،لبالب است و منتظرانت لحظه شمار و امیدوار که ثانیه ثانیه‌ی غیبت،بر سر وفای به عهد تو سپری شود. چراکه قلب‌هایمان به ما وعده می‌دهند، چیزی تا ظهورت باقی نمانده. 🌼 اللهم عجل لولیک فرج🌼 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌹و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟️قشنگ ترین عشق نگاه خداوند بر بندگان است هر کجا هستید به به نگاه پر مهر خدا می‌سپارمتون 🌟️الهی مهـر؛ بركت؛ عشـق محبت و سلامتى شادی و عاقبت بخیری هميشه همنشین شما باشند 🌟️ شبتون به نور خدا روشن 🌟 شب بر شما خوش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلا 🌺 همان پروردگار مشرقها و مغربهای عالم که بجز او معبودی نیست پس او را وکیل خود بگیر. 📖 سوره مزمل / ٩ 🌺 خدای مشرق خدای مغرب... خدای مــــــــــــن! خدایی جز تو ندارم.... امروز و هر روز پناهم باش! 🌹 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم 🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸اولین شنبه دی ماه تون 🍃🌸پربرکت با صلوات 🍃🌸بر حضرت محمد و آل محمد(ص) 🍃🌸اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🍃🌸وَالُ مٌحُمٌدِ 🍃🌸وعجل فرجهم 🍃🌸در پناه روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت🍃🌸 🌸✨ ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 ما میدانیم سینه‌ات از آنچه آنها میگویند تنگ میشود و تو را سخت ناراحت میکنند. پس برای رفع ناراحتی، پروردگارت را تسبیح و حمد کن! و از سجده‌کنندگان باش! 💥 : آری! این است نسخه خدای ما، برای رفع غم و ناراحتی، پس یادمان باشد: هرچقدر رابطه‌مان با خدا قوی‌تر باشد کمتر غمگین میشویم💪😊 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✍ : 🔹در آوردن کفشها به کاهش فشار عصبی کمک میکند. 🔹هوای دریا ، آب شور و صدای امواج ، همگی باعث آرامش شدید میشوند ، پس حداقل سالی یکبار مسافرت به سواحل دریا را فراموش نکنید. 🔹دست کم روزی 15 دقیقه را در سکوت کامل بگذرانید و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی که دارید فکر کنید. 🔹آهسته غذا خوردن و جویدن ، باعث تجدید قوای فکری و احساس آرامش خواهد شد. یاد بگیرید حداقل نیم ساعت سر سفر بنشینید 🔹جلوی گریه خود را نگیرید وگاهی گریه کنید. 🔹وقتی احساس میکنید که سرتان پر از فکرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست ، با قدم زدن ، آنها را پاک کنید. 🔹اگر نتوانید کسی را ببخشید ، افکار خشمگین‌ تان شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد کرد. کارهای خیریه وشاد کردن دیگران ، باعث آرامش میشود. 🔹آرامش را از کودکان بیاموزید ، ببینید که چگونه در همان لحظه‌ای که هستند ، زندگی می کنند و لذت می‌ برند. 🔹از همان که هستید راضی باشید ، در این صورت احساس آرامش بیشتری میکنید. 🔹هر چه اکسیژن بیشتری به شما برسد ، آرامتر خواهید شد ، خوب است در محل کار و زندگی خود گیاهی نگه دارید. 🔹مهم نیست که با شما مودبانه برخورد کنند یا نه ، برخورد مودبانه‌ی شما باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد. 🔹سرعت حرکت شما با احساستان رابطه‌ای مستقیم دارد ، آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرامتر کنید ، طولی نمی‌ کشد که آرام خواهید شد. گاهی میتوانید برای رسیدن به آرامش ، دراز بکشید ، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید. 🔹 راحتی ، یکی از عناصر مهم آرامش است ، مثل دمای مناسب ، صندلی راحت و لباس غیر چسبان و کفش راحت 🔹هر چند وقت یک بار ساعتتان را باز کنید و خود را از فشار زمان نجات دهید. 🔹احساسات و مشکلات خود را به دیگران بگویید و آرامش بیشتری احساس کنید. 🔹روزانه چند دقیقه به گفتگو با خدا بپردازید و از او بابت هرچیزی که دارید مخصوصا سلامتی، تشکر کنید. باز خورد این عادت را به زودی در زندگیتان میبینید 👌یکی از مهمترین مهارتها در آرام بودن ، فکر نکردن به مسایل کوچک است دومین مهارت کوچک شمردن تمام مسایل است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👃پوکی استخوان ✅👈درمان طبیعی صبح: شیر عسل ظهر: شیر خرما عصرانه: پودر سنجد(که از مخلوط پودر پوست و گوشت و هستۀ سنجد است) مخلوط با شیر عصرانه یا وسط روز: خوردن مخلوط سه شیره (خرما، انگور، توت) شب: مغز گردو با پنیر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبـ🌤ـح‌ من‌ و یک 🍃دسته گل یاسمن و ناز 🌸یک شاخ نبات ‌و 🍃غزلـ📖 حـافـظ شیـراز 🌸امروز دعـ🙏ــای غزلم 🍃بدرقه تـو 🌸زیـبا بشود روز تُـو 🍃از لحظه آغـاز 🌸شروع هفته تون عااااالی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ فوق العاده زیبا تقدیم به شما دوستان 🌺🍃 حس آرامش یعنـی: بدونیم خدایی داریم که همیشه حواسش به زندگیمون هست... زندگی تون پراز یاد خدا 🌺🍃 ‎‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو چه کند مولا، یا فاطمه الزهرا افتاده علی از پا، یا فاطمه الزهرا 🎙مداحی آقای سید مهدی میرداماد 🖤 🆔 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌷﷽🌷✨ 💎حضرت محمد (ص) میفرمایند: ☘ به هر كس، راستگويى در گفتار، انصاف در رفتار، نيكى به والدين و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخير مى افتد، روزيش زياد مى گردد، از عقلش بهره مند مى شود و هنگام سوال مأموران الهى پاسخ لازم به او تلقين مى گردد 📖اعلام الدين ص 265 ❤️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚وآلِ مُحَمَّدٍ 💜وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‼️ازدواج با دختر رشيده 🔷س 3515: آیا (موقت یا دائم) با ای که صلاح و مصلحت زندگی خود را میداند و به هم رسیده است، نیاز به دارد؟ ✅ج: بنابر احتیاط واجب اجازۀ پدر یا جد پدری او لازم است و بدون آن بنا بر احتیاط واجب عقد صحیح نیست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ ✨وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم ✨مِّن بَعْدِهِ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكِّلِ الْمُؤْمِنُونَ(۱۶۰) ✨اگر خداوند شما را يارى كند، ✨هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد ✨و اگر شما را خوار كند، پس چه كسى است ✨كه بعد از آن بتواند شما را يارى كند؟ ✨بنابراين مؤمنان فقط بايد بر خداوند توكّل كنند(۱۶۰) 📚سوره مبارکه آل عمران ✍آیه ۱۶۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh