eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
15.5هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ✅داستان ڪوتاه پند آموز ✍ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﮔــــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍﻣﯽﮔـــــﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧـﺮ کاﺭ! ﻣﯽگـفت: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧـﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﻫﻤﯿـــﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔـــــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـــــﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔـــــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸــــــﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧــــﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾـﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻏﺶ..! 🔻ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧـﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸـﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤـﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷــــﯿﻢ! ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧــﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ میکنیم ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ گـرم کرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ مشکﻼﺕ ﺍﺳﺖ. یڪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧـــﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤـــــﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﭘُــلوی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﻣﺎﻥ ﺑــﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔـــــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ. ‌http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
بهترین آرایش ها درزندگی: حقیقت برای لبها بخشش برای چشم ها نیکوکاری برای دستها لبخند برای صورتپ و عشق برای قلب از آنها خوب استفاده کنید و به زندگی زیبایی ببخشید... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا! او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
همیشه راهی برای رسیدن وجود دارد پس هرگز از خواسته های منطقی ام دست نمیکشم و ایمان دارم خورشید شادمانی، در چشمانم طلوع میکند... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
سه روز پيش خواجه كمال هروى، بازرگان معروف را ديدم، از خانه يكى از بزرگان شهر مى آمد. آشفته بود. علت را پرسيدم گفت: همه میدانند که من مدتهاست گرفتار یک عارضه‌ی مزاجی هستم که گاه بی‌اختیار بادی از من خارج میشود. درگذشته که مال و نعمتم سرجایش بود،وقتی این اتفاق می‌افتاد، اطرافیان میگفتند عافیت باشد، عطسه سلامتی است و دعای عطسه میخواندند و برخی هم آنرا تبرک میدانستند! امروز که درمانده و مستاصل به تقاضای وامی به خانه‌ی این بزرگ رفته بودم، از قضا بادی ناخواسته از من خارج شد. چند نفر از حاضران که درگذشته آنرا عطسه سلامتی میدانستند، زبان به تعرض و حتی فحاشی گشودند که پیرِ خِرفت شرم نمیکنی در جمع ما محترمین گوز میدهی؟! هرچه جزع و فزع کردم که ناخواسته بوده کسی گوش نکرد! از كتاب "حافظ ناشنیده پند" @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
سرش کلاه رفت هنگامی که کسی فریب دیگران را بخورد می‌گویند: «سرش کلاه رفت » و اگر فریب بزرگی باشد ؛ می‌گویند: «کلاه گشادی سرش رفت» در گذشته شاید تا صد سال پیش برای کیفر دادن گناهکاران ، بر سرشان کلاه خنده داری که از آن زنگوله و چیزهای مسخره آویخته بودند و جامه‌ای خنده آور می‌پوشاندند و در کوچه‌های شهر در برابر دیدگان مردم رو به دُم خر می‌نشاندند تا بینندگان به آنان بخندند و این گنهکاران پشیمان و شرمنده شوند و آبرویشان همه جا برود و برای دیگران مایه‌ی اندرز گردند. از آنجا که در نتیجه‌ی سادگی و غفلت بسیاری از افراد فریب_فریبکاران را می‌خوردند و گرفتار این کلاه خنده دار می‌شدند ؛ این سخن در میان مردمان زبانزد شد. هر کس فریب می‌خورد می‌گفتند سرش کلاه رفت یا سرش کلاه گذاشتند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 🔴این متن عالیه با اوضاع الانمون کاملا همخوانی داره!!😂👌 در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!! 🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری.لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد. یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم. برای شروع همین متن را برای دیگرانی که دوستشان داریم بفرستیم🌹🍃
🕎گل گاو زبان معجزه دارويي !👌🏻 ▫️دارا بودن مقادير زياد كلسيم و پتاسيم ▫️آرامش بخش ▫️خواص ضد سرطان به دليل داشتن آلكوالوئيد ▫️ضد حساسيت، ضد رماتيسم و ضد التهاب ▫️تصفیه كننده خون
🍁 ✨﷽✨ ✨ دقایقی را که به عیب جویی، دیگران می گذرانیم، اگر صرف، اندیشیدن به عیبهای خود کنیم، فایده های زیادی می بریم، که کوچکترین آن خودشناسی است❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌️‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅•| |•❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یک دعای ساده اما بزرگ ❄️خدا را در تمام لحظه هاتون 🌸برای تمام غم ها ❄️و شادی هاتون آرزومندم 🌸که ناراحتی تون تمام بشه ❄️و شادیها تون بی پایان باشد 🌸بسم الله الرحمن الرحیم ❄️الهی به امیدتو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام 🌹 جمعه تون پربرکت با صلوات بر حضرت محمد ص و آل محمد 🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم در پناه روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 مولای غریبم نبودنت تمام روزهای هفته .. قلبم را به درد می آورد اما، جمعه که می شود  جای خـــــــالی ات طور دیگری تیر می کِشد.. بیا و با آمدنت دلهای پر درد ما را شاد بفرما 🌼 🌼
☝️☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 8 اسفند ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:15 ☀️طلوع آفتاب: 06:38 🌝اذان ظهر: 12:17 🌑غروب آفتاب: 17:57 🌖اذان مغرب: 18:15 🌓نیمه شب شرعی: 23:36
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌺 🔸 در بحث انفاق براساس تصریح کلام وحی و احادیث ائمه معصومین (ع) اولویت انفاق به ترتیب زیر می‌باشد: 🔹 اولویت اول با اطعامِ مسکین است و در این امر اولویت با طبخ غذا و تقسیم آن است تا این‌که جیرۂ خشک غذایی به آنان تحویل داده شود. 🔹 در اطعامِ مسکین اولویت با یتیم فقیر و در یتیم فقیر، طبق آیه 127 سورۂ نساء اولویت، با دختر یتیم است. 🌸 فِي يَتَامَى النِّسَاءِ اللاّتی لا تُؤْتُونَهُنَّ ⚡️درباره دختران یتیمی که حقوق‌شان را به آنان نمی‌دهید. 📖 سوره نساء/۱۲۷ 🔹 اولویت بعد با زنان بی‌سرپرست است که "أرْمَله" خوانده می‌شوند و امنیّت و آبرویشان در جامعه در صورت درک نیازشان، ممکن است از سوی برخی مورد مخاطره قرار گیرد. 🔹 اولویت بعد با خانواده‌هایی است که طفلی دارند، چون اطفال در سن رشد هستند و اشتهاء برای میل به غذاهای مختلف در وجود آن‌ها بیشتر از بزرگسالان است و چه بسا به خاطر غذایی که هوس کنند در منزل دچار بی‌تابی و گریه و آزار والدین‌شان شوند. 🔹 اولویت دیگر خانه‌ای است در آن صاحب‌خانه مردش بیمار یا علیل است و با دادنِ غذا باعث تن‌پروری او نمی‌شوید. 🔹 اولویت آخر پیرزنان و پیرمردان بی‌وارث یا بدوارث یا ضعیف الوارث هستند یعنی فرزندان‌شان قدرت تأمین زندگی خود را ندارند، چه رسد تا به والدین مستأصل خود برسند. 👈 سه نکتهٔ مهم: 🔸الف: هر اندازه این اولویت‌ها رعایت شود و توزیع غذا در اولویت شماره یک (اطعامِ مسکین) قرار گیرد بیشتر مرضی حضرت حق‌تعالی است. 🔸ب: افراد به صورت ثابت تحت پوشش قرار گیرند و حتی‌المقدور خودشان برای گرفتن غذا مراجعه کنند تا در محلهٔ فقیرنشین هم آبروی آن‌ها حفظ شود و هم با عدم مواجه‌شدن با درخواست غذا برای غیر نیازمندان در زمان توزیع غذا، آبروی ما حفظ شود. 🔸ج: برای شناسایی این افراد در محلّه‌های فقیرنشین شهر بروید و از سوپرمارکتی‌ها، این افراد را شناسایی کنید چون این افراد برای درخواست نسیه به آن مغازه‌ها مراجعه می‌کنند. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🍃 : ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🍃 ،100مرتبه 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ⁉ ؟ 🌹از حضرت علی علیه السَّلام درباره «خیر» پرسیدند: 🌹حضرت فرمودند: 🔸خیر آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان و بردباری تو بزرگ و گران‌مقدار باشد و در پرستش پروردگار در میان مردم سرفراز باشی، پس اگر کار نیکی انجام دهی شکر خدا را بجای آوری و اگر بدی کردی از خدا آمرزش خواهی. 🔸در دنیا جز برای دو کس خیر نیست: یکی گنه‌کاری که با توبه جبران کند و دیگری نیکوکاری که در کارهای نیکو شتاب ورزد. 📚 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
✔️مواد غذایی و نوشیدنی هایی که می توان با آن ها به درمان فشارخون بالا در خانه پرداخت عبارتند از : 📌سرکه سیب 📌عرقیات گیاهی 📌شکلات تلخ 📌موز 📌آبلیمو 📌شیر کم چرب 📌آب گوجه فرنگی 📌آب چغندر 📌زرشک 📌آب الو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این آدینه ی زیبا 🍃براتون آرزو می کنم 🌸یک روز پر از آرامش 🍃یک عالمه شادی از ته دل 🌸ساعاتی دوست داشتنی 🍃یک عالمه دلخوشی 🌸وروزی پر از خاطرات 🍃 قشنگ وماندنی... 🌸در کنار عزیزانتون 🍃 آدینه مبارک
هدایت شده از 
میدونستی خیلی از حاجتها ومریضیهایی وجود داره که با خواندن مداوم اسمهای خداوند بر طرف میشه ؟!👌 ذکرهایی که پیامبر اکرم (ص) اونها را برای شفای مریض بسیار تآکید داشتن 🤲 و مداومت خواندن آنها را توصیه نمودند🙏 👈🏿مجموعه ای از نسخه های معتبر👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ ☝️☝️
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘ پ ‌ 🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام 👈 ....🍒 👈 پدرم وقتی داداشمو رو دید گفت کی اومدی؟ گفت الان ، گفت به چه حقی دست رو عموهات بلند کردی...؟ گفت مگه چی‌شده گفت چیشده؟ دماغشون رو شکوندی دندان سالم براشون نذاشتی ، حالا میگی چیشده!؟! گفت الهی گردنشون می‌شکست من نمی‌تونم طاقت بیارم کسی به مادرم توهین کنه ، بخدا نگذاشتن وگرنه جای سالم تو بدنشون نمی‌گذاشتم... پدرم گفت خفه شو راه بیفت بریم به دستو پاهاشون میوفتی و ازشون معذرت می‌خوای دستشون رو میبوسی... برادرم گفت هرگز.... اگه بمیرمم همچنین کاری نمیکنم ، پدرم ناراحت شد گفت تمام زندگیم رو ازم گرفتی هیچ جا برام آبرو نذاشتی هر روز یکی برام حرف در میاره زنم رو که عزیزترین کسمه هر روز باید ببرم دکتر زندگی برام نگذاشتی... برادرم گفت عزیزترین کست زنته یا برادرات به من چه که مردم چه حرفای میزنن.... پدرم گفت با من یکی به دو نکن گفت بیا بریم معذرت بخوا... داداشم گفت نمیام بخدا نمیام هیچ کار بدی نکردم که معذرت بخوام... پدرم بهش سیلی زد گفت غلط می‌کنی که نمیایی بهش بدوبیراه می‌گفت داداشم گفت پدر من روزه هستم چرا بهم فوش میدی؟ ، پدرم گفت این کارات آبروی منو برده رفتم وسط گفتم پدر بسه دیگه چرا می‌زنیش گفت بچه ناخلف رو باید کشت...به داداشم گفت می‌کشمت... چاقو رو برداشت با برادرم درگیر شدن برادرم دستش رو گرفت و قفل کرد طوری که نمی‌توانست تکون بخوره منم دستش رو گاز گرفتم تا چاقو از دستش افتاد و چاقو رو برداشتم پرت کردم تو حیاط... برادرم پدرم رو ول کرد پدرم گفت حالا رو من دست بلند میکنی؟؟؟ برادرم گفت من غلط بکنم رو شما دست بلند کنم ولی چرا می‌خوای کاری رو بکنی که پشیمون بشی؟ بهش سیلی میزد برادرم فقط بهش نگاه میکرد حتی دستش رو جلو صورتش نمی‌گرفت که سیلی بهش نخوره ، با هر سیلی که میزد صداش تمام خونه رو می‌گرفت ولی برادرم فقط به چشماش نگاه می‌کرد هیچ کاری نمی‌کرد منم گریه می‌کردم دست پدرم و می‌گرفتم می‌گفتم نزن بسه دیگه تور خدا نزن ولی فایدی نداشت... پدرم گفت الان حالیت می‌کنم دیگه پسرم نیستی رفت تو اتاق گفتم داداش برو تور خدا برو ولی نرفت پدرم شناسنامه شو آورد پاره کرد کوبید تو صورتش گفت دیگه پسرم نیستی ازم ارث نمی‌بری حق نداری برگردی تو این خونه اگر بمیرمم حق نداری بیای سر قبرم گفت اگر از حلال حرومی میدونی حرامت کردم هرچی دارم.... برادرم تیکه‌های شناسنامه‌ش رو برداشت بهشون نگاه کرد اشکاش جاری شد روی صورتش... گفت پدر پسر و پدری به یه تیکه کاغذ نیست ، بعد تمام خرما و چیزهای که گذاشته بودم تو جیبش درآورد گذاشت رفت... منم رفتم دنبالش تو حیاط گفتم کجا میری؟ گفت مواظب مادرم باش بهش چیزی نگو ناراحت تر میشه و رفت.... 👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما 👇
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘ ‌ 🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام 👈 ....🍒 👈 ۰سوم نشستم گریه می‌کردم بعد بلند شدم رفتم خونه عموم پدرم دنبالم اومد گفت به مادرت چیزی نگو سکته می‌کنه منم می‌گفتم بخدا بهش میگم همه چیز رو بهش می‌گم رسیدم خونه عموم زن عموم گفت چیه چرا گریه میکنی چی شده گفتم مادرم کجاست؟ گفت الان بزور خوابوندمش پدرم گفت ولش کن بهش نگو چیزی نیست گفتم چیزی نیست می‌خواستی بکشیش... زنم عموم گفت خاک بر سرم چیشده؟ گفتم زن عموم بابام چاقو برداشت می‌خواست احسان رو بکشه گفت الان احسان کجاهست؟ حالش چطوره؟ همه چیز رو براش تعریف کردم زن عموم به عموی بزرگم زنگ زد گفت تو کجایی مرد؟ اینا دارن این بچه‌شون رو می‌کشن بابا غذا نخواستیم خونه نخواستیم برگرد چیزی نمیخوام بیا این پسرو کشتن... زن عموم همه چیز رو برای عموم تعریف کرد عموم گفت بهشون زنگ میزنم گوشی رو بر نمیدارن خودمم تا دو هفته دیگه نمی‌تونم بیام بارم گیره... وقتی به حرف برادرم فکر می‌کردم که گفت امروز روزه هستم مونده بودم برای افطاری چی بخورم دوست داشتم سرم رو بکوبم به دیوار که تمام خرما هارو تو خونه جا گذاشت فقط گریه می‌کردم... به خواهرم زنگ زدم گفتم بیا پیش مادر دیگه نمی‌تونم کم آوردم خسته شدم... شبش اومد به مادرم گفت اومدم مواظبت باشم ولی مادرم گفت نمی‌خوام برو خونه به زندگیت برس برگرد من کسی‌ رو نمیخوام ؛ به زور خواهرم برگشت خونش... منم خونه عموم موندم دوست نداشتم برگردم یه شب دیر وقت همه خواب بودیم مادرم تو خواب فریاد زد گفت افتاد افتاد پسرم افتاد گریه می‌کرد زن عموم گفت چی شده...؟!؟ گفت احسان از بلندی افتاد بخدا یه چیزیش شده بلند شد رفت بیرون با زن عموم و شادی گرفتیمش ولی جیغ میزد می‌گفت ولم کنید پسرم افتاد از بلندی میرم میارمش... هر کاری کردیم نمی‌اومد تو خونه تو حیاط نشست همش براش دعا می‌کرد... بعد از چند روز ، جمعه بود شادی از صبح بهم گیر داده بود که باید باهام بیای بریم بازار کفش میخرم... ولی حوصله نداشتم از خونه برم بیرون تا بعد ظهرش رفتیم بیرون گفتم یه هوایی هم عوض کنیم... بازار بود که از همه جا میومدن خیلی بزرگ بود تو بازار حوصله نداشتم سرم رو بالا کنم وقتی به برادرم فکر می‌کردم دوست داشتم بمیرم... یه دفعه شادی گفت اون احسان نیست گفتم کو کجاست؟ گفت اره بخدا خودشه دیدمش بغض گلوم رو گرفت دوست داشتم گریه کنم... شادی گفت اون چیه دستش وقتی نگاه کردم چندتا بسته ژیلت و صابون دستش بود تا دیدم گریم گرفت شادی گفت بریم پیشش ؛ دستش رو گرفتم نمی‌تونستم حرف بزنم به زور گفتم نرو داداشم خجالت می‌کشه برادرم داشت دست فروشی می‌کرد یواشکی دنبالش رفتیم ولی کسی چیزی ازش نمی‌خرید جلو یه مغازه نشست سرشو انداخت رو زانوش انگار گشنش بود... شادی به یه دختر گفت خانم میشه این پول رو بگیری بری از آون جوان هرچی داره بخری هر جوری بود دختره راضی شد.... ولی دیدم پول رو نذاشت تو جیبش تند میان مردم میرفت ما هم‌ دنبالش رفتیم ، رفت تو یه مغازه بعد چند دقیقه اومد بیرون دنبالش رفتیم ولی آنقدر سریع می‌رفت که میان مردم گمش کردیم... گریه می‌کردم شادی گفت بسه دیگه همه دارن نگامون می‌کنن بس کن گفت بریم اون مغازه شاید آدرسی ازش داشته باشه... یه اقای پیری بود خیلی محترم بود شادی گفت آقا آون جوان رو میشناسی که الان اومد اینجا...؟؟؟ گفت احسان میگی چرا چیزی شده؟ مزاحم شده؟ گفت نه آقا اگر آدرسی ازش داری بهمون بده گفت نه زیاد نمی‌شناسمش چند جمعه هست که میاد وسایل می‌گیره می‌فروشه بعد پولش رو میاره... شادی گفت اگه نمی‌شناسیش پس چطور وسایل بهش میدی؟ نمی‌ترسی ازت بدُزده؟ خندید گفت نه اهل اینا نیست اون روزی که اومد ازم خواست که بهش وسایل بدم از خجالت عرق کرده بود کسی که از حرف زدن خجالت بکشه دزدی نمیکنه... شادی گفت سود این وسایل ها که بهش میدی چقدره؟ گفت زیاد نیست شاید 10 هزار.... شادی گفت ممنون که کمکمون کردی، رفتیم خونه عموم ولی غیر از گریه کاری نمی‌کردم وقتی یادش می‌افتادم که از هیچی کم نداشت ولی الان برای چند هزار پول دست فروشی میکنه آرزوی مرگ می‌کردم... می‌گفتم آخه احسانو دست فروشی؟ اون همیشه بهترین لباسها و ماشین و پول و احترام داشت آخه چرا بخاطر چی اینطوری شده.... 👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما 👇
💎امام باقر علیه اسلام : بر مردم زمانی می آید که امامشان از منظر آنان غایب می شود. خوشا به حال آنان که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهل بیت ثابت قدم و استوار بمانند! کمترین پاداشی که به آنان می رسد، این است که خدای متعال خطابشان می کند و می فرماید: بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است. 📗 کمال الدین ج۱ ص۳۳۰ 💎امام هادی (علیه السلام) : ☘ الناس فی الدنیا بالاموال وفی الاخره بالاعمال. 🌻 اعتبار مردم در دنیا به مال است و در آخرت به اعمال. 📕 بحارالأنوار ج 78ص 368ح 3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کلیپ کوتاه موضوع : *══🔶🔸═══✨﷽✨══* *🔰احکـ🔎ـام معــ🤝🏻ــامله* *💢 برداشتن برخی وسائل خانه بعد از فروش خانه* *🔷 سوال :* ❓شخصی خانه اش را فروخته و بعد از فروش، مبادرت به برداشتن چراغها و آبگرمکن و اشیایی از این قبیل نموده است، این عمل چه حکمی دارد؟ *✅ پاسخ :* اشیاء مذکور و مانند آن‌ها اگر هنگام فروش خانه، از نظر عرف، تابع آن محسوب نشوند، تا زمانی که بر فروشنده شرط نشده باشد که آن‌ها را به همان صورت در خانه باقی بگذارد، مبادرت او به برداشتن آن‌ها برای خودش، اشکال ندارد. 📕اجوبة الاستفتائات، سؤال ۱۵۸۳ ✦❁✧•❁•✧❁✦ ⇦ *کد 3096