🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
وقتی کسی مرا ناراحت میکند یا به چالش میکشد یا مشمئز میکند از خود میپرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی را به من یاد بدهد ؟…
در این لحظه فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم ؟
انسانهای کند ذهن و کم هوش به شما صبر و بردباری می آموزند
انسانهای عصبانی ، آرامش و خونسردی را می آموزند
انسانهای تحقیر گر ، عزت نفس را به شما می آموزند
انسانهای بی احساس ، عشق بی قید و شرط را می آموزند
و انسانهای لجباز، انعطاف را به شما می آموزند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
ﺑﻬﻠﻮل و ﻃﻌﺎم ﺧﻠﯿﻔﻪ
آورده اﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ ﺧﻮان ﻃﻌﺎﻣﯽ ﺑﺮاي ﺑﻬﻠﻮل ﻓﺮﺳﺘﺎد . ﺧـﺎدم ﺧﻠﯿﻔـﻪ ﻃﻌـﺎم را ﻧـﺰد ﺑﻬﻠـﻮل آورد و ﭘﯿﺶ اوﮔﺬاﺷﺖ و ﮔﻔﺖ اﯾﻦ ﻃﻌﺎم ﻣﺨﺼﻮص ﺧﻠﯿﻔﻪ اﺳﺖ و ﺑﺮاي ﺗﻮ ﻓﺮﺳﺘﺎده اﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺨﻮري . ﺑﻬﻠﻮل ﻃﻌﺎم را ﭘﯿﺶ ﺳﮕﯽ ﮐﻪ در آن ﺧﺮاﺑﻪ ﺑﻮد ﮔﺬاﺷﺖ . ﺧﺎدم ﺑﺎﻧﮓ ﺑـﻪ او زد ﮐـﻪ ﭼـﺮا ﻃﻌـﺎم ﺧﻠﯿﻔـﻪ را ﭘـﯿﺶ ﺳـﮓ ﮔﺬاردي ؟ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ : دم ﻣﺰن اﮔﺮ ﺳﮓ ﺑﺸﻨﻮد اﯾﻦ ﻃﻌﺎم از آن ﺧﻠﯿﻔﻪ اﺳﺖ او ﻫﻢ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺧﻮرد .
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#تلنگر
تنها اینکه سرمان شلوغ باشد مهم نیست، بلکه مهم این است هدف اصلیمان چیست.
زنبور عسل و پشه هر دو همیشه مشغول هستند، اما یکی ستوده میشود و دیگری له.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#قضاوتهای_امیرالمومنین
نزد حضرت علی (ع) کودکی را آوردند که در بازی با پرتاب چوبدستی دندانِ همبازی خود را شکسته بود.
حضرت از خود کودک و سایر کودکان پرسیدند، آیا قبل از پرتاب چوب دستی اعلام خبر کرده بودند؟
گفتند: بلی داد میزد که مواظب باشید من پرتاب میکنم.
حضرت قصاص را از او برداشت و فرمودند: کسی که موقع ورودِ خطر هشدار و پیشآگاهی دهد، از قصاص معذور است.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
درد دل با مشاوره فرق دارد
یاد بگیریم
وقتی کسی با ما درد دل می کند
شاید دنبال گوشی برای شنیدن می گردد
بگذاریم حرف هایش را، درد هایش را بگوید.
نسخه نپیچیم برایش
خودمان را ناجی روحش نپنداریم
گاه هدف آدم ها از درد دل فقط گفتن حرف های به دل مانده است
بگذاریم آدم ها حرفشان را بزنند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️ #داستایوفسکی در زندان سگی رو میبینه که همه زندانیها بهش لگد میزنن، اون متوجه میشه که سگ از زندانیها فرار نمیکنه، برعکس وقتی اونها بهش نزدیک میشن،خم میشه و حالت لگد خوردن میگیره!
💢-یه روز داستایوفسکی بهش نزدیک میشه و سرشو نوازش میکنه. سگ با تعجب و ترس نگاه میکنه ولی ازش دور میشه و به شکل تلخی ناله میکنه.
💢-از اون روز به بعد، سگ هر بار که داستایوفسکی رو میدید فرار میکرد!
💢-اون سگ با بدرفتاری خو گرفته بود و از هر شکل دیگهای از توجه میترسید،وقتی کسی باهاش خوش رفتاری میکرد، امنیتشو در خطر میدید!
💢-در مورد انسانها هم همین حالت صدق میکنه.
آدمایی که تمام عمرشون بد رفتاری و بی اعتمادی دیدن، نمیدونن وقتی محبت میبینن چطور برخورد کنن، دنیای خوش رفتاری و اعتماد رو نمیشناسن، در اون احساس غریبی میکنن و ترس، ناباوری و اضطراب اونها رو فرا میگیره. در واقع برای آدما «خوبی ایی که نمیشناسن از بدی که میشناسن،خطرناک تره!»
💢-بی دلیل نیست که گاهی کسایی که باهاشون بدرفتاری میکنی ستایشت میکنن و اونهایی که باهاشون خوش رفتاری میکنی ازت ناراحت میشن چون به خوبی و محبت خو نگرفتن و بیگانن باهاش...
✍️ *بیندیشیم*
از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشدهای؟
پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است،
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت: تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمیتواند چنین لذتی را ببرد،
مگر آنکه درونش مانند من با کاه پُر شده باشد!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
ﺳﻮال ﻫﺎرون از ﺑﻬﻠﻮل در ﺑﺎره ﺣﻀﺮت ﻋﻠﯽ (ع)
روزي ﻫﺎرون ﺑﺮ ﺑﻬﻠﻮل وارد ﺷﺪ . ﻫﺎرون در آن وﻗﺖ ﺳﺮﺧﻮش و ﺳﺮﺣﺎل ﺑﻮد از ﺑﻬﻠﻮل ﭘﺮﺳﯿﺪ :
آﯾﺎ ﻋﻠﯽ اﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ اﻓﻀﻞ ﺑﺮ ﻋﺒﺎس ﻋﻤﻮي ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺑﻮد ﯾﺎ اﺑﻦ ﻋﺒﺎس اﻓﻀﻞ ﺑﺮ ﻋﻠﯽ ؟
ﺑﻬﻠﻮل ﺟﻮاب داد اﮔﺮ ﺣﻘﯿﻘﺖ را ﺑﮕﻮﯾﻢ در اﻣﺎﻧﻢ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ در اﻣﺎﻧﯽ . ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ :
ﻋﻠﯽ (ع) ﺑﻌﺪ از ﻣﺤﻤﺪ اﺑﻦ ﻋﺒﺪاﷲ (ص) اﻓﻀﻞ اﺳﺖ ﺑﺮﺟﻤﯿﻊ اﻫﻞ اﺳﻼم ﺑﻠﮑﻪ اﻓﻀﻞ اﺳﺖ ﺑﺮ ﺟﻤﯿﻊ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮان
ﺳﻠﻒ ، ﺑﻪ دﻟﯿﻞ اﯾﻨﮑﻪ رادﻣﺮدي ﺑﺎ ﻓﺘﻮت دﯾﻦ ﺑﺎوري اﺳﺖ ﺑﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ و ﺟﻤﯿﻊ ﻓﺼﺎﺋﻞ ﻧﯿﮑﻮ در او ﺟﻤﻊ و در
ﻣﻘﺎﺑﻞ دﯾﻦ و دﺳﺘﻮرات اﻟﻬﯽ ذره اي ﻗﺼﻮر ﻧﻮرزﯾﺪه و ﺗﻤﺎم دﺳﺘﻮرات اﻟﻬﯽ را ﻣﻮ ﺑﻪ ﻣﻮ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻋﻤـﻞ در
آورده اﺳﺖ و ﭼﻨـﺎن ﻋﻘﯿـﺪه راﺳـﺦ و ﻣﺤﮑـﻢ داﺷـﺖ ﮐـﻪ ﺟـﺎن ﺧـﻮد ﺑﻠﮑـﻪ ﺟـﺎن اوﻻد ﺧـﻮد را درﻣﻘﺎﺑـﻞ
دﺳﺘﻮرات دﯾﻨﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺷﻤﺮد و در ﺗﻤﺎم ﻏﺰوات ﺧﻮد از ﭘﯿﺶ ﻗﺮاوﻻن ﻟﺸﮑﺮ ﺑﻮد و ﻫﺮﮔﺰ دﯾﺪه ﻧﺸﺪ ﮐـﻪ
در ﺟﻨﮕﯽ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ دﺷﻤﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ و در اﯾﻦ ﺧﺼﻮص از ﺟﻨﺎﺑﺶ ﺳﻮال ﻧﻤﻮدﻧﺪ ﮐﻪ در ﻏﺰوات ﻣﻼﺣﻀﻪ ﺟـﺎن
ﺧﻮد را ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ و ﺧﺪاي ﻧﺨﻮاﺳﺘﻪ ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ازﻋﻘﺐ ﺳﺮ ﻗﺼﺪ ﺟﺎن ﺷﻤﺎ را ﺑﻨﻤﺎﯾﻨﺪ .ﺟﻮاب ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ :
ﺟﻨﮓ ﻣﻦ ﺑﺮاي دﯾﻦ ﺧﺪا اﺳﺖ و ذره اي ﻫﻮا و ﻫﻮس و ﺳﻮد و ﻏﺮض ﺷﺨﺼﯽ در ﮐﺎر ﻧﯿـﺴﺖ و ﺟـﺎن ﻣـﻦ
در ﯾﺪ ﻗﺪرت اﻟﻬﯽ اﺳﺖ و ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮم ﺑﻪ ﺧﻮاﺳﺖ ﺧﺪا و ﺑﻪ راه ﺧﺪا ﺑﻮده و ﭼﻪ ﺳـﻌﺎدت و ﻟـﺬﺗﯽ از
اﯾﻦ اﻓﻀﻞ ﺗﺮ ﮐﻪ در راه ﺧﺪا ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮم و در ﺟﻮار ﻣﺮدان ﺧﺪا و ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ راه ﺣﻖ و ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺟـﺎي ﮔﯿـﺮم و
ﻧﯿﺰ ﻋﻠﯽ (ع) در ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ اﻣﯿﺮ و ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ ﺑﻮد ﺷﺐ و روز آﺳﺎﯾﺶ ﻧﺪاﺷﺖ و ﺗﻤﺎم وﻗﺖ ﺷﺮﯾﻒ ﺧﻮد
را ﺻﺮف اﻣﻮر ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ و ﻋﺒﺎدت ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎل ﻣﯽ ﻧﻤﻮد و دﯾﻨﺎري از ﻣﺎل ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ و ﺑﯿﺖ اﻟﻤـﺎل را ﺑﯿﻬـﻮده
ﺻﺮف ﻧﻨﻤﻮده و ﺣﺘﯽ ﻋﻘﯿﻞ ﺑﺮادر او ﮐﻪ ﻋﺎﺋﻠﻪ زﯾﺎدي داﺷﺖ ﺧﻮاﻫﺶ ﻧﻤﻮد ﮐﻪ ﺣﻖ او را از ﺑﯿﺖ اﻟﻤﺎل ﻏﯿـﺮ
از آﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ او ﻣﯿﺮﺳﺪ دﻫﺪ ، ﻋﻠﯽ (ع) ﺧﻮاﻫﺶ او را رد ﻧﻤﻮد . ﻋﻘﯿﻞ اﺻﺮار ﻧﻤﻮد آن ﺣـﻀﺮت ﻋﻘﯿـﻞ را
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد دﻋﻮت ﻧﻤﻮد و ﭼﻮن ﻋﻘﯿﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺣﻀﺮت رﻓﺖ و وﺿﻊ زﻧﺪﮔﯽ اﻣﯿﺮ و ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻣﺴﻠﻤﯿﻦ را دﯾﺪ
دﯾﮕﺮ ﺷﺮم ﻧﻤﻮد ﮐﻪ ﺧﻮاﻫﺶ ﺧﻮد را ﺗﮑﺮار ﻧﻤﺎﯾﺪ و ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺗﻤﺎم ﺣﮑـﺎم دﺳـﺘﻮر ﻣـﯽ داد ﮐـﻪ ﺑـﻪ ﻣـﺮدم ﻇﻠـﻢ
ﻧﻨﻤﺎﯾﻨﺪ و ﺑﺎ ﻋﺪاﻟﺖ و اﻧﺼﺎف ﺑﯿﻦ آﻧﻬﺎ ﺣﮑﻢ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ و ﻫﺮ ﺣﺎﮐﻤﯽ ﮐﻪ ذره اي ﻇﻠﻢ و ﺳﺘﻢ روا ﻣﯽ داﺷﺖ ﺑـﺮ
او ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ و او را ﻓﻮراً ﻣﻌﺰول ﻣﯽ ﻧﻤﻮد و او را از ﻣﺠﺎزات ﻣﻌﺎف ﻧﻤﯽ ﮐﺮد اﮔﺮ ﭼـﻪ از ﻧﺰدﯾـﮏ
ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺴﺘﮕﺎﻧﺶ ﺑﻮد .
ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ اﺑﻦ ﻋﺒﺎس در ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﺼﺮه ﺑﻮد ﻣﺒﻠﻐﯽ از وﺟﻮه ﺑﯿﺖ اﻟﻤﺎل را ﺻﺮف اﻣﻮر ﺷﺨﺼﯽ ﻧﻤـﻮده
ﺑﻮد آن ﺣﻀﺮت آن ﻣﺒﻠﻎ را از او ﺑﺎزﺧﻮاﺳﺖ ﻧﻤﻮد و ﺑﺮاي اﯾﻦ ﻋﻤـﻞ او را ﺳـﺮزﻧﺶ ﮐـﺮد و ﻣﻮﻋـﺪي ﻣﻘـﺮر
ﻓﺮﻣﻮد ﺗﺎ اﺑﻦ ﻋﺒﺎس آن وﺟﻪ را ارﺳﺎل دارد وﻟﯽ اﺑﻦ ﻋﺒﺎس ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ و ﻣﯽ داﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻋﻠﯽ ﺧﻠﯿﻔﻪ اي ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺧﻄﺎي او را ﻧﺎدﯾﺪه ﮔﯿﺮد از اﯾﻦ ﻟﺤﺎظ ﺑﻪ ﻣﮑﻪ ﻓﺮار ﻧﻤﻮد و در ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪا ﺑﺴﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ در اﻣﺎن ﺑﺎﺷﺪ .
ﻫﺎرون از ﺷﻨﯿﺪن اﯾﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﻨﻔﻌﻞ و ﻣﺴﺠﻞ ﺷﺪ و ﺧﻮاﺳﺖ دل ﺑﻬﻠﻮل را ﺑﻪ درد آورد ﮔﻔﺖ :
ﭘﺲ ﺑﺎ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﻀﻞ و ﮐﺮاﻣﺖ ﭼﺮا او را ﮐﺸﺘﻨﺪ ؟ ﺑﻬﻠﻮل ﺟﻮاب داد :
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮدان راه ﺣﻖ و ﺣﻘﯿﻘـﺖ را ﮐـﺸﺘﻨﺪ ﻣﺎﻧﻨـﺪ ﻋﯿـﺴﯽ ﺑـﻦ ﻣـﺮﯾﻢ و داوود و ﯾﺤﯿـﯽ و ﻫـﺰاران ﭘﯿـﺎﻣﺒﺮان و
ﻧﯿﮑﻮﮐﺎران در راه ﺧﺪا ﻣﺠﺎدﻟﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ . ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ :
اﻟﺤﺎل ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪن ﻋﻠﯽ (ع) را ﺑﺮاﯾﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﻤﺎ . ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ : از ﺣﻀﺮت اﻣﺎم زﯾﻦ اﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ رواﯾﺖ اﺳـﺖ
ﮐﻪ ﭼﻮن اﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ ﻗﺼﺪ ﻗﺘﻞ ﻋﻠﯽ (ع) را ﮐﺮد دﯾﮕﺮي را ﺑﺎ ﺧﻮد آورده ﺑﻮد ، آن ﻣﻠﻌﻮن ﺑﻪ ﺧﻮاب ﻋﻤﯿﻘـﯽ
ﻓﺮو رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﻧﯿﺰ ﺧﻮد اﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺑﻮد و ﭼﻮن اﻣﯿﺮاﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ وارد ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪ ﺧﻔﺘﮕﺎن را ﺑﯿـﺪار
ﻓﺮﻣﻮد ﺗﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﻧﻤﺎز ﺷﻮﻧﺪ . ﭼﻮن اﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎز ﻧﻤﻮد و ﺑﻪ ﺳﺠﺪه رﻓﺖ اﺑﻦ ﻣﻠﺠﻢ ﺿﺮﺑﺘﯽ ﺑـﻪ ﺳـﺮ آن ﺣـﻀﺮت
زد و آن ﺿﺮﺑﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ اﺻﺎﺑﺖ ﻧﻤﻮد ﮐﻪ ﻗﺒﻼً ﻋﻤﺮو ﺑﻦ ﻋﺒﺪود در ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺒـﺎرك آن ﺣـﻀﺮت زده
ﺑﻮد و از اﯾﻦ ﺿﺮﺑﺖ ﻓﺮق ﺗﺎ ﺑﻪ اﺑﺮوي آن ﺣﻀﺮت ﺷﮑﺎﻓﺘﻪ ﺷﺪ و ﭼﻮن ﺷﻤﺸﯿﺮ آن ﻣﻠﻌﻮن ﺑﺎ زﻫﺮ آﻟـﻮده ﺑـﻮد
ﭘﺲ از ﺳﻪ روز دار ﻓﺎﻧﯽ را وداع ﻧﻤﻮد و در ﺳﺎﻋﺖ آﺧﺮ روي ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺐ ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد ﮐﺮد و ﻓﺮﻣﻮد :
رﻓﯿﻖ اﻋﻼ و ﺻﺤﺒﺖ اﻧﺒﯿﺎء اوﺻﯿﺎ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺑﺮاي دوﺳﺘﺎن ﺧﺪا از دﻧﯿﺎي ﺑﯽ ﺑﻘﺎء اﮔﺮ ﻣﻦ از اﯾﻦ ﺿﺮﺑﺖ ﮐﺸﺘﻪ
ﺷﻮم ﻗﺎﺗﻞ ﻣﺮا ﺟﺰ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﺖ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﭼﻮن او ﯾﮏ ﺿﺮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ زده اﺳﺖ و ﺑﺪن او را ﻗﻄﻌـﻪ ﻗﻄﻌـﻪ ﻧﻨﻤﺎﯾﯿـﺪ
اﯾﻦ را ﻓﺮﻣﻮد و ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﺪﻫﻮش ﺷﺪ . ﭼﻮن ﺑﻪ ﻫﻮش آﻣﺪ ﺑﺎز ﻓﺮﻣﻮد ﮐﻪ در اﯾﻦ وﻗـﺖ رﺳـﻮل ﺧـﺪا (ص) را
دﯾﺪم ﮐﻪ ﻣﺮا ﺗﮑﻠﯿﻒ رﻓﺘﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﻓﺮﻣﻮد ﮐﻪ ﻓﺮدا ﻧﺰد ﻣﺎ ﺧﻮاﻫﯽ ﺑﻮد . اﯾﻦ ﺑﮕﻔﺖ و از دﻧﯿﺎ رﺣﻠﺖ ﻓﺮﻣﻮد
و در آن ﺳﺎﻋﺖ آﺳﻤﺎن ﻣﺘﻐﯿﺮ ﮔﺮدﯾﺪ و زﻣﯿﻦ ﺑﻠﺮزﯾﺪ و ﺻﺪاي ﺗﺴﺒﯿﺢ و ﺗﻘﺪﯾﺲ از ﻣﯿﺎن ﻫﻮا ﺑﻪ ﮔﻮش ﻣـﺮدم
رﺳﯿﺪ و ﻫﻤﻪ داﻧﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺻﺪاي ﻣﻠﮑﻮت اﺳﺖ .
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
#قطع_رحم
یکی از دوستان امام صادق ع خدمت ایشان رسیدند و عرض کردند: برادران و عموزادگانم خیلی خسیس هستند و با این که تمکن مالی دارند و من از نظر بدنی ضعیف هستم، ولی به من نه تنها کمک نمی کنند بلکه، در خانه بزرگی که هستیم مرا در اتاق کوچکی جای داده اند که شب ها پاهای خود جمع می کنم و می خوابم.
حضرت فرمودند: صبر کن خداوند به زودی گشایشی در کار تو انجام خواهد داد. مدتی کوتاه گذشت، تمام برادران و عموزاده ها، مرض وبا گرفتند و مردند و در آن خانه بزرگ فقط او زنده ماند و خانه به او رسید.
داستان را به امام صادق ع گفت. امام فرمودند، آن ها می توانستند تا اجل مسمی خود زنده بمانند ولی چون قطع رحم کردند و تو را آزار دادند، به اجل معلق گرفتار شدند و خداوند جانشان گرفت. امام صادق ع سوال کردند، آیا تو دوست داشتی که زنده بودند و جای تنگی تو را زندانی می کردند و بر تو سخت می گرفتند؟ جوان گفت: بلی. امام فرمودند: از جدم رسول خدا شنیدم بعد از شرک، خداوند از قطع رحم، تنفر دارد. تو هر چند می توانستی سخت گیری آنها را تحمل کنی ولی این امر برای خدای تو سنگین بود و تحمل نداشت.
بحارالانوار ج 74 ص 133
فَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ ذَ لِکَ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (الروم 38)
(اکنون که دانستی توسعه ی رزق به دست خداست،) پس حقّ خویشاوند و تنگدست و در راه مانده را ادا کن. این (انفاق) برای کسانی که خواهان خشنودی خدا هستند بهتر است، و آنان همان رستگارانند.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
☯️ در زمانهاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام برديا که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود.
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.
بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند.بردیا غمگین و افسرده سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود،
سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست.
شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود. شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت هرگز.
بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر، مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.بردیا صورت در خاک مالید و گفت.
خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#کمال_الملک_در_اروپا
کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد. زمانی که در6 پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت. یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز می گذاشتند و می رفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون می رسید
اما کمال الملک پولی در بساط نداشت بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن کشید، بشقاب را روی میز گذاشت و از رستوران بیرون آمد. گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را بردارد ولی متوجه شد که پولی در کار نیست و تنها یک نقاشی ست بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت و شروع به داد و فریاد کرد صاحب رستوران جلو آمد و جریان را پرسید.
گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد. بعد به گارسون گفت رهایش کن برود این بشقاب خیلی بیشتر از یک پرس غذا ارزش دارد.
نقل است امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری می شود.؟
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
☯️ اتاق سی سی یوی مرموز...
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند...
و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند....
کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.
به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند...
و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.....
در محل و ساعت موعود حاضر شدند بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و بعضی ها مشغول دعا بودند تا اینکه...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد😃😳😐 ..!!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️ داستان تاریخی حاکم و دهقان !
🤴روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🤴حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
👨🏼🌾روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🤴حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
🤴حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد #کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند #حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت .
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.
🤴حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
👨🏼🌾کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🤴حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در #رحمت_خدا باز بود من رو به آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم #نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو #حکومت نیشابور را می خواهی؟
🙄یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
🤴حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی.
😎فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
💯فقط #ایمان و #باور من و توست که فرق دارد....
💯"از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه" خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش
🥰خداوند بخشنده مهربان را شاکریم که ما قانون جذبی هستیم و هر لحظه باور ما بیشتر و محکم تر از قبل شده و در حال جذب بهترین ها هستیم.
😇خداوندا رحمت و نعماتت را شکر می گوییم و از تو بهترین ها را در تمام عرصه ها طلب میکنیم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝