eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
کیا اینجورین؟ 😂😂 -🧡-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندر احوالات امتحان ها👌😂 خسته نباشید به همه‌تون تا اینجای کار😂 -🧡-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~•
هدایت شده از منِ‌ بھاءچه :]
واهووو ⁹⁰⁰ شوودیم😻:)) در یک قدمی یک کایی شوودن ^^ 🌽!
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
🎙 تایپ ها و یه گروه چت 💬#ENFP چت رو شروع میکنه. 💬#INTJ 3 ثانیه بعد، لفت میده. 💬#INTP گیج شده ولی به
تایپ ها به اینکه بیشتر احساس تنهایی میکنن از بیشترین به کمترین 👣 🐾 👣 🐾 👣 🐾 👣 🐾 👣 🐾 👣 🐾 👣 🐾 👣 🐾 ════════════ ★→@tafrihgaah★ ════════════
تایپ ها به اینکه ممکنه به بقیه زور بگن از بیشترین به کمترین 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 🚥 ════════════ ★→@tafrihgaah★ ════════════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 رمـــــان صبح شده بود. چشمامو که باز کردم ،نور خورشيد توی چشمام خورد.دستمو جلوی صورتم گرفتمو نشستم.يوسف نبود. اما کتری کوچکی روی گاز آشپزخانه در حال جوش خوردن بود.رفتم توی آشپزخونه و از توی کابينت ھا قوری پيدا کردم و چايی تازه،دم کردم.سفره ی يکبار مصرفی روی کرسی کشيدمو ،منتظر يوسف شدم خيلی زود برگشت.نون تازه و کره و پنير محلی گرفته بود ،گذاشت روی کرسی و گفت بيا نون محلی گرفتم . بی اختيار از يادآوری بوسه ی شبانه اش، لبخند زدمو گفتم:سلام صبح بخير . نگاشو توی صورتم چرخوند و گفت:سلام . سرشو ازم برگردوند که با دو ليوان چايی نشستم کنار کرسی و گفتم: ان‌شاءالله امروز منو ميبری دشت ّعشاق ديگه؟ پوزخندی زد و گفت: دشت ّعشاق ...چقدر ھم شما عاشقی _يوسف اذيتم نکن...اصلا حال خوشی ندارم.نميدونم از فشار عصبيه يا از استرس و اضطراب کابوسھايی که ميبينم، مدام حالت تھوع دارم...معده ام درد ميکنه،سر درد شديد ميگيرم نفسشو محکم بيرون و داد گفت:صبحانتو بخور، ميبرمت . لقمه ای برای خودم گرفتمو گفتم: نون از کجا گرفتی؟ _ خاله گلناز ديگه . خنديدم و گفتم:خاله شما ھم ھست؟ ! خندشو کنترل کرد و تنھا يه با لبخند گفت: خاله گلناز، خاله جديدمه . از حرفش خنديدم و نگاش کردم.نگاھی با يادآوری خاطره شب گذشته،که متوجه نگاه خيره ھمراه با لبخندم و شد پرسيد:چيه؟ چرا اينجوری نگام ميکنی؟ خيلی دلم ميخواست ھمون موقع سرمو بذارم روی شونه اش و ھمه چی تموم بشه ولی به سختی خودمو نگه داشتمو و نگامو ازش گرفتم و زير لب گفتم:ھيچی صبحانه که خورديم،يوسف گفت:آدرس دشت شما از رو اھالی روستا گرفتم . با خوشحالی گفتم:واقعا؟ ! لبخند تلخی زد از که ذوق بی اونکه بفھمم چکار ميکنم،دستمو دور گردنش انداختم و گونه اش رو بوسيدم.چنان متعجب شد،که خجالت زده روسريمو برداشتمو دويدم توی حياط.خدای من اصلا چطور شد ھمچين کاری کردم ! دم در خونه ايستادمو سرمو از خجالت پايين انداخته بودم که اومد.نشست پشت فرمون ماشين و گفت: پس چرا واستادی بيا ديگه . سوار ماشين شدم سرمو برگردونده بودم سمت پنجره که شنيدم گفت: ببين چھار تا شاخه گل چکار ميکنه... ای خدا ھيچی نگفتم که باز گفت: حالا چرا قھر کردی باز؟ _قھر نيستم . _پس حرف بزن...وقتی سکوت ميکنی اعصابم بھم ميريزه . توچی؟ تو چرا حرف نميزنی؟ با پررويی گفت: من حرفی ندارم...حرفام رو قبلا زدم _ به من نزدی، به دکتر آصفی زدی جواب داد تو اگه گوش شنوا داشتی و چشم بينا، از رفتارم حرفامو ميشنيدی و ميفھميدی . دلم رو به زدم دريا و گفتم: من ميخوام بشنوم از خودت.نميخوام تيکه ھای پازل رفتارتو کنار ھم بذارم تا چيزی بفھمم . با عصبانيت گفت: من ھمينم شيدا...اھل حرف نيستم.روز اول بھت نگفتم؟ تو قبول کردی . منم عصبی و شدم گفتم: چرا نميفھمی؟ الان فرق داره... يه من آدم معمولی نيستم. شدم یه روانی که فقط برای خوابيدن، صدتا قرص ميخوره...يوسف تو شوھرمی... چرا اينقدر اذيتم ميکنی؟ چرا بعد از يکسال ازدواج يکبار نبايد بھم بگی که دوستم داری؟ چرا یه بار دستمو نگرفتی بپرسی دردم چيه؟ من ازت محبت ميخوام... من ديگه اون شيدای قبل نيستم که توی يکسال زندگی فقط يه بار دستشو گرفتی و بھش گفتی که چقدر برات عزيزه... 💫〰💫〰💫 ‼️ڪپے‌ممنـۅع❌❌ 🍂 🍁🍂 🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂