eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ🇮🇷⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ🇮🇷⌋
_ #استوری _ نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز، خدای فردا هم هست ما اولین بار است بندگی می کنیم و
ـآنچھ‌گذشت‌بر‌احوال‌‌مـآ!!"🌎" ـشبتـون‌بخـیر‌اهالـــــی‌‌جـان"🦋" ـبی‌گمان‌لحظه‌ی‌خلق‌تــ‌ط‌ُـو‌"آرھ‌رفیق‌خود‌تـ‌طُ‌ـو" ـخداعاشق‌بود...!!-"🚎" -💙-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~
ـتا‌خـدآهسـت،به‌مخلوق‌دمی‌تڪیه‌مڪن..(: ـسلآم‌وعرض‌ادب‌اھالـی‌جـان...!!"❤️"
•••🍓آیھ‌گـرافی‌!!•
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ🇮🇷⌋
تایپ ها به #ترتیب اینکه ممکنه به بقیه زور بگن از بیشترین به کمترین 🚥#ESTJ 🚥#ENTJ 🚥#ESTP 🚥#INTJ 🚥
تایپ ها به تو دل برو بودن از بیشترین به کمترین 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 🦠 ════════════ ★→@tafrihgaah★ ════════════
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ🇮🇷⌋
تایپ ها به #ترتیب تو دل برو بودن از بیشترین به کمترین 🦠#ENFP 🦠#ENFJ 🦠#ESFP 🦠#ISFJ 🦠#ESFJ 🦠#ISFP
تایپ ها به اینکه تو فیلما نقش مثبت دارن از بیشترین به کمترین 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 🍡 ════════════ ★→@tafrihgaah★ ════════════
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ🇮🇷⌋
تایپ ها به #ترتیب اینکه تو فیلما نقش مثبت دارن از بیشترین به کمترین 🍡#ENFP 🍡#INFP 🍡#ENFJ 🍡#ISFJ 🍡#I
تایپ ها به بلاتکلیف و بی برنامه بودن از بیشترین به کمترین 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 🚀 ════════════ ★→@tafrihgaah★ ════════════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 ▫️پسر : پدر چرا بعضیا با اسلام مخالف هستن؟! - پدر : اسلام کهنه‌ست، مال اعراب ۱۴۰۰ سال پیشه و خرافه‌ست پسرم... فقط گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک. ▫️پسر : جمله ای که گفتین از کیه؟ - پدر : زرتشت گفته. ▫️پسر : زرتشت کی هست؟ - پدر : پیغمبر ایرانیه که ۲۵۰۰ سال پیش زندگی می کرده. ▫️پسر : این که خیلی کهنه تره! - پدر : 😐 ▫️پسر : پدر، یعنی الان ما باید زرتشتی باشیم؟ - پدر : آره دیگه، دین عربا ارزونی خودشون، اونا به ایران حمله کردن و به زور ما رو مسلمون کردن. ▫️پسر : پس چرا وقتی مغول حمله کرد ما بودایی نشدیم، تازه اگه حمله ی یه مهاجم به یه کشور دیگه مساوی باشه با پذیرفتن دین مهاجمین از سوی مردم اون کشور، چرا وقتی ایرانی ها، رومی ها رو شکست دادن مردم روم زرتشتی نشدن؟! از این گذشته اندونزی بزرگترین کشور مسلمونه، عربا که دیگه به اونجا حمله نکردن، پس چه جوریه که همه مسلمونن؟! اونجا که دیگه شمشیری تو کار نبوده! - پدر : ☹️ ▫️پسر : پدر، این کوروشی که تو این همه ازش تعریف میکنی راستی راستی کبیر بوده؟! -پدر : آره پسرم، خیلی بیشتر از اونی که فکرشو میکنی کبیر بوده. ▫️پسر : پس چرا هیچ ادیب و دانشمندی یا هیچ شاعری اسمی ازش نبرده؟! مثلا چرا اسمی ازش تو شاهنامه ی فردوسی نیست، یا تو این همه شعر از حافظ و سعدی و مولوی و سنایی و عطار و رودکی و خیلی های دیگه هیچ اثری از این عمو کوروش نیست؟! - پدر : 😕 ▫️پسر : پدر، مگه دیشب اون آقاهه تو ماهواره نمی گفت یه ایرانی اعتقاداتشم باید ایرانی باشه و دین عرب بدرد خودش میخوره؟ -پدر : آره میگفت، خوبم میگفت. ▫️پسر : اما پدر، خود آمریکایی ها و اروپایی ها که ادعا میکنن مسیحی هستن؟ - پدر : خب که چی؟ ▫️پسر : پس چرا اونا خودشون پیرو دینی شدن (مسیحیت) که منشأش یه کشور عربیه؟! چرا مسیحیت برای اونا بیگانه نیس، و کلی هم براش تبلیغ میکنن، اما اسلام برای ما باید بیگانه باشه؟! - پدر : 😑 ▫️پسر : پدر، یه سوال دیگه... - پدر : نه دیگه کافیه! *🤔 امام علی (علیه السلام) : اندکی حقیقت، نابود کننده ی بسیاری از باطل هاست.(غررالحکم، ح 6735) -🖤-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~•
🥀🖤🥀 🖤🥀 🥀 بِھ‌نامِ‌آفریننده‌ی‌جآنانَم🥀! ' 📗🖇رمـان مـات🖤 ✍🏻به قلم : "مرضیہ یگانہ" 🔗ژانر:عاشقانہ❤☺ 🖍عاشقانه ای متفاوت و زیبا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 رمـــــان ھمه متعجب شدن.يوسف از پشت ميز برخاست به و اتاقش رفت.اونشب من روی ھمون کاناپه ای که نشسته بودم،خوابيدم و ھرچی سھيلا خانم اصرار کرد برم توی اتاق يوسف، نرفتم.چون ميخواستم توی تنھايی خودم تصميممو بگيرم و آخر ھوای عشق يوسف تصميمو به سمت اون کشوند. دلم خيلی ھوای يوسف رو کرده بود.ھوای نوازشھای شبانه اش.ساعت نزديک سه نيمه شب بود که بيدار و شدم پاورچين رفتم سمت اتاق يوسف.درو اتاقشو باز کردم.خواب بود.وارد اتاقش شدمو درو پشت سرم بستم. جلو رفتم و نگاش کردم.ديگه توی تصميمم مصمم بودم.کنارش روی تخت دراز کشيدم.طولی نکشيد که ھوشيار شد _شيدا !! چی شده؟ باز کابوس ديدی؟ _ ميخوام پيش تو باشم يوسف . متعجب شد نگام کرد و بعد حرفمو به حساب کابوسی گذاشت که نديدم.پتوی روی تختشو پھن کرد کف اتاقشو گفت: من کف اتاق ميخوام تو روی تخت بخواب . انگار بازم متوجه ی حرفم نشده بود که گفتم نه ...ميخوام پيش تو باشم . کمی نگام کرد و بعد بالشت ديگه از ای توی کمد ديواری درآورد و گفت: پس ھر دو روی زمين ميخوابيم ھر دو کنار ھم دراز کشيديم که چشمامو بستم و دست يوسف رو گرفتم.گرمای دستش بھترين آرامشی بود که سراغ داشتم.کمی بعد کف دستشو گذاشتم روی گونه و ام زمزمه کردم تو عذاب من نيستی يوسف... تو آرامش منی...دستات عميق ، آرامش بخشه...گرمای آغوشت ، ھمه ی کابوسھامو ميبره، بوسه ھای گرمت ، منو دوباره زنده ميکنه . چشم باز کردم.نگاش صاف نشست توی چشمام که گفتم: يوسف من تشنه ی محبتات‌ھستم... ازم دريغ نکن... من ھيچی ندارم...ديگه ھيچ اميدی ندارم...مادرم رفته، پدرم تشنه ی خون منه...فقط تو برام موندی... تو ميتونی با محبت منو دوباره جادو کنی.... من ھمون يوسفی رو ميخوام از که نگرانی کنار جاده ،جلوی چشم ھمه گريه ميکرد و صدام ميزد.ھمونی که تا اومدن آمبولانس از منو آغوشش جدا نکرد . با چشمانی تر شده نگاش کردم که يکباره نشستو دستمو کشيد و منو توی آغوشش جای داد دستی به موھام کشيد و گفت:شيدا...خيلی دوست دارم... به خدا حرفايی که توی ماشين از زدم روی حرص و عصبانيت بود . _ميدونم يوسف...فقط بھم بگو...اين دوست داشتنتو نشونم بده...درست مثل ھمون کنار جاده... صورتمو بوسيد و گفت: بخواب...فردا باھم برميگرديم خونه... 💞💠💞💠 ‼️ڪپے‌ممنـۅع❌❌ 🍂 🍁🍂 🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂