eitaa logo
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
9.3هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
886 فایل
از جهان ماندہ فقط جان ڪہ مرا تَرڪ ڪند من چنانم ڪہ محال است ڪسے درڪ ڪند!.☕ ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓☕ @Fh1082 ناشناسمـوטּ↓☕ https://daigo.ir/secret/51970196 تبلیغاتمـوטּ↓☕ @tabligh_haifa دراین کانال رمان هم گذاشته میشود فرق دارد با کانال فقط رمان! ×کپی×
مشاهده در ایتا
دانلود
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝ‌ࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊ‌‌ܘ⌋
شروع از صفر تا رتبه برتر شدن 😍 -🖤-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ❁¦➺@tafrihgaah•°~•
یه مدت اینجوری پیش رفتم بعد یهو برنامم بهم خورد💔 ولی خیلی جوابگو هستش👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشتگ مامان estj 😂😂 پ.ن: من که با باباشون بیشتر موافقم شما چطور؟😉 _پایتخت۵ ════════════ ★→@tafrihgaah★ ════════════
سلام.بله خودم هستم.
دیشب با حصان جون حرفیدم
و اما برای عزیزانی که میگن بزار:چشممم الان میزارم😁💜
💚✨💚✨💚✨💚✨💚 💚✨💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚✨💚 💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚 💚✨💚✨ 💚✨💚 💚✨ 💚 《به نام خالق عاشقی》 💚کوله بار عشق💚 : 🍁زهرا🍁 رسیدیم بهشت زهرا...رفتیم سراغ خاک مامان بابا. عمو براشون فاتحه خوند بعدم نشست قرآن خوندن منم کمی اونور تر از اون نشستم. +رفتم کنارش،دستمو دراز کردمو گفتم:پاشو عزیزم،بسه دیگه پاشو بریم. _دستمو گذاشتم تو دست عمو و از اونجا دور شدیم. عمو پیش یه بستنی فروشی نگه داشت و پیاده شد.. بعد از چند دقیقه با یه سینی که دوتا اب هویج داشت برگشت. +اینم برای زهرا خانم گل گلاب _یه لبخندی به روش زدم +عهه!نگام میکنه!خب بگیرررررش _صورتش خنده دار شده بود..خندیدم و سینی رو گرفتم..خودشم سوار ماشین شدو اب هویجشو برد پیش خودش. +بخوووور دیگه!هی منو نگاه میکنه! انگاری که من حقیر چی دارم؟! _عههه به عموی من توهین نکن میکشمت هااا
💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚✨💚✨💚 💚✨💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚✨💚 💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚 💚✨💚✨ 💚✨💚 💚✨ 💚 《به نام خالق عاشقی》 💚کوله بار عشق💚 : 🍁زهرا🍁 _یه بار دیگه به عموی من توهین کنی میام‌ این کفشمو میکنم تو دهنت. +با خنده گفتم خیلی خب بابا تسلیم. _والا عموی منو مظلوم گیر اورده +خوشبحال این عموت که تورو داره! لپشو کشیدم...البته چ لپی...! گوشیم‌زنگ خورد امیر بود جواب دادم...جانم امیر _اومدیم با برادرزاده ی عزیزم دور دور _تورو داییات میبرن _عموت فعلا فقط پول دوتا اب هویج و داره _عزیزمی خدافظ. _امیر بود؟ +اره میگه چرا منو نبردین _راست میگه،آهای عمو خان کارتتو تا شب شارژ کن امیرو بیاریم بیرون. +به روی چشم! _فدات +بلههه بایدم فدام شیییی _بی جنبهههه
💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚✨💚✨💚 💚✨💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚✨💚 💚✨💚✨💚✨ 💚✨💚✨💚 💚✨💚✨ 💚✨💚 💚✨ 💚 《به نام خالق عاشقی》 💚کوله بار عشق💚 : 🍁زهرا🍁 دوست داشتم برم خونمون! ولی دلم نمیومد برم! سعی میکردم فکر نکنم بهش و تا حدودی موفق شدم! +دوباره رفتی تو هپروت؟! _ن..اینجام... بعد از ربع ساعت رسیدیم و رفتیم تو امیر بیرون فرش گذاشته بود و نشسته بود مامانبزرگم براش چایی درست کرده بود ماهم سلام کردیمو نشستیم. ×ای نامردا بدون من میرید اب هویج میخورید؟ +یه روز دیگه میبرمت حالا. ×توراست میگی.راستی مرغ اوردم منقلو روشن کن کباب کنیم! به عمو حسین و مجتبی هم گفتم بیان. +عالیه _آفرین به داداش بنده. ×خجالتم ندید دیگه. +چقدم که تو خجالت میکشی! ×باله باله من کلا ادم خجالتیم +جون عمت. 🍁زهرا🍁 اخه چیکار داداش من داری شما؟؟ +اوه اوه نیومده صاحب پیدا کرد _امیر از قبل صاحب داااشت. +لابد اونم تو بودی؟ _یس یس. ×بسه جرو بحث دیگه،الانم بریم منقلو بیاریم.. _عمو مصطفی و امیر پاشدن تا منقلو اماده کنن.. که زنگ خونه به صدا در اومد.. مامانبزرگ:زهرا جان دخترم ببین کیه _میدونستم عموهان..رفتم درو باز کردم حسین:سلاااام مجتبی:سلام بر زهرا خانم گل گلاب بعد از اون زن عموهاهم سلام کردن و جوابشونو باخوش رویی دادم. پشت سر اون ها پسرعموهام اومدن تو با دو تا از دختر عموهام.. طاها ۱۸ سالش بود..مهدی۲۴..دیانا ۱۶.بچه های عمو حسین رضا ۱۹ سالش بود.آیلین۱۷ سالش بود.بچه های عمو مجتبی.. آیلین و دیانا بغلم کردن.خیلی دلم واسشون تنگ شده بود. خیلی دخترای گل و مهربونی بودن.