4_5839187336616740832.apk
1.01M
#یک_قاچ_کتاب•↯😋
📚رویایبودنت📚
✍نویسنده: سوگند صیادی
خلاصه:
داستانی عاشقانه و مذهبی از زندگی زنی است که دلش همیشه شور سفر مرد زندگیاش را میزند. مردی محجوب که از خوشیهای زندگیاش دست کشیده و به عنوان مدافع حرم حضرت زینب قدم در میدان جنگ گذاشته است. اما در آخر داستان، با وجود بارداریاش، بیقراریها و دلواپسیهاش را کنار گذاشته و از صمیم قلب راضی به این سفر میشود.
ژانر: #عاشقانه_مذهبی
#پیدیاف
#باهمبخوانیم
Edalate Ghalbe Man_novelz.pdf
965.4K
#یک_قاچ_کتاب•↯😋
📚عدالتقلبمن📚
ژانر: #عاشقانه_احساسی_غمگین
✍نویسنده: زینب سادات حسن زاده
خلاصه:
عدالت واژه ای وصف نشدنی که با زندگی، با عشق گره خورده است.
ناعدالتی کار به دست عشق می دهد، احساس یک فرد را از سنگ می کند و عشقی را تا مرز سقوط می برد، فراموشی را به قلب ها و خاطرات هدیه می دهد...
#پیدیاف
#باهمبخوانیم
Entegham_novelbaz.pdf
2.96M
#یک_قاچ_کتاب•↯😋
📚انتقام📚
ژانر: #عاشقانه_جنایی_انتقامی
✍نویسنده: شبنم آهنین جان
خلاصه:
مهسا و مهتاب دو خواهر که در کنار خانواده زندگی می کردند.
مهسا دختر بزرگ خانواده با یک اشتباه کوچک به قتل می رسد و این از دید خواهرش مهتاب پنهان نمی ماند.
مهتاب که می داند قاتل چه شخصی هست به دنبال انتقام می رود.
در پی انتقام با میلاد رو به رو می شود و زندگی مهتاب به طور کامل تغییر پیدا می کند و با حقایق رو به رو می شود...
#پیدیاف
#باهمبخوانیم
Ehsasam-Be-To-Eshtebah-Bood[www.lovelyboy.blog.ir].pdf
5.94M
#یک_قاچ_کتاب•↯😋
📚احساسمبهتواشتباهبود📚
ژانر: #عاشقانه_اجتماعی_طنز_پلیسی
✍نویسنده: فائزه رحمتی
خلاصه:
دختری شاد و شوخ که دل در گرو پسر عموش رامین داره ولی باید دید چه اتفاقاتی براش رقم می خوره و اون آیا به عشقش می رسه یا نه....؟!
#پیدیاف
#باهمبخوانیم
612
2.28M
#یک_قاچ_کتاب•↯😋
📚مالخودمنباش📚
ژانر: #عاشقانه #مذهبی
✍نویسنده: سحر درفشان
خلاصه:
من مجنونم.. مجنون ناخدای قلبم.. لیلی عزیز تر از جانم.. کسی که قلبم را به تصرف خود درآورده.. کسی که مرا با آن چشمان سیاهش دیوانه کرده.. آری تو را میگویم.. تو را که هر بار با دیدن دو گوی زیبا و دلنشینت که نمیدانم چه سـِحری در خود پنهان کرده است، مرا مسخ و دگرگون میکند.. نمیدانم!.. اما این را خـــوب میدانم که نه تنها آن دو چشمان قشنگ بلکه من قلبی عاشق را میخواهم که فقط ازان خودم باشد…خود خودم!
#APK
#باهمبخوانیم
هدایت شده از خـطخــطے
مود من بعضی وقت ها اینه که:
من نه میتونم حرف بقیه رو بفهمم نه میتونم منظور خودمو به بقیه بفهمونم😂
⌈ࡅߺ߳ܦ߭ܝࡅ࡙ߺܟߺࡏަߊܘ⌋
مود من بعضی وقت ها اینه که: من نه میتونم حرف بقیه رو بفهمم نه میتونم منظور خودمو به بقیه بفهمونم
شما ها چی😂
این حال و داشتید؟؟
"جودی عزیزم!
درست است، ما به اندازه خاطراتِ خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته میشویم. هرچه خاطراتِ خوشمان از شخصی بیشتر باشد، علاقه و وابستگی ما بیشتر میشود.
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و میخواهیم که بیشتر دوستمان بدارد، باید برایش خاطراتِ خوشِ زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم!"🍃✨
👤جین وبستر - بابا لنگدراز
╦══════════════┈
╰❥⿻ @tafrihgaah⋆ ࿐ ๋ ꤫ ࣪
💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚
💚✨💚✨
💚✨💚
💚
《به نام خالق عاشقی》
💚کوله بار عشق💚
#قسمت_صد_و_نود_و_هشتم:
🍂امیر🍂
با نگرانی اسم زهرا رو صدا میزدم و در آخر بغلش کردم و دوباره وارد بیمارستان شدیم...
میدوئیدم و اسم الیاسو صدا میزدم که یه پرستاری بیاره...
زهرارو روی یکی از تختا گذاشتم و خودم رفتم پذیرش و گفتم:
×چیکارش کردین؟؟؟؟تا شما بخیه هارو زدید اینجوری حالش بد شده!!!
بعد از کلی دعوا یه خانم دکتر مهربونی اومد و فشارشو چک و گفت:
*فشارش افتاده...ویتامیناش کلسیوماش همشون پایینن.
الیاس:قرصی چیزی بهشون نمیدید؟
*بدون تجویز دکتر نمیتونیم بدیم..حتما در اسرع وقت ببریدش دکتر خودشون براشون داروهای تقویتی مینویسن..
الانم اقای مرادی شما براش این سرمو وصل کنید چون من باید برم بخش بالا کار دارم.
بعد از اون ربع ساعت بمونه ابمیوه بهش بدید و ببریدش خونه.
الیاس:ممنون خانم دکتر.
*خواهش میکنم...
×ممنون.
"الیاس"
سوزن سرمو و دراوردم و هرکجای دستش که میذاشتم ورم میکرد...اصلا رگ نداشت..
الیاس:امیر رگ نداره!
×الان چیکار کنیم؟
الیاس:استین اون دستشو بزن بالا...
×باشه.
الیاس:بلاخره رو اون دستش تونستم وصلش کنم...