♥️📜♥️📜
📜♥️📜
♥️📜
📜
بـہنـامــآنڪہعـشقࢪاآفࢪیـد♥️! '
📗🖇رمـان "ٺـبـسمدݪـفـࢪیـب"♥️
✍🏻به قلم : "هـالہ نـژاد صـاحبۍ"
🔗ژانر:عاشقانہ❤☺
🖍عاشقانه ای متفاوت و زیبا...
#پیشنهاد_مطالعہ
♡#بـہنـامــآنڪہعـشقࢪاآفࢪیـد♡
♥️🍃•••﴿ٺَـبـَسُّمْدِݪْـفَـࢪیٖـبْ﴾•••🍃♥️
•●❥ ═━━━━✥♥️✥━━━━═ •●❥
#part_1
ٺـبسـمۍزݪبدلفࢪیـباۅدیـدم
ڪہهرچہبـادݪمـنڪࢪدآنتـبسمڪࢪد
دستی به ریش یکدستش کشید و سرش را پایین انداخت.
معنی حرف هایش را نمیفهمید اما بچه نبود که نداند قطعا درخواست بزرگی
پشت گفتگوهایش پنهان است.
کلافه از شدت کارهایی که سرش ریخته بود و او وقت زیادی برای انجام
دادنشان نداشتی بیحوصله بین حرفاش پرید و گفت:
- چه کمکی از من بر میاد؟
محمود مکثی کرد و بعد با بغضی مردانه جواب داد:
- عقد کن دخترمو علی، لیلی اون بیرون تنهاست.
انگار که به شنیده هایش شک داشته باشد، سرش را بالا آورد و به طاق های
رنگارنگ پارچه ها دوخت.
هنوز آنقدر مسن نشده بود که به گوش هایش شک
کند اما...درکی از خواهشاش نداشت!
به سختی آب دهانش را قورت داد و کوتاه
گفت:
- متوجه نشدم!
محمود از آنسوی خط، ناله های مردانهاش شدت گرفت.
- خودت دختر داری علی آقا. روی من پیرمرد و زمین ننداز.
من کمه کم دو سه سال تو هلفدونیام.
لیلی تنهاست ...
برگ گلم زخمیه نالوطیهای شهره...خودت میدونی جز من کسیو نداره.
لات و لوتهای محل دارن مزاحمش میشن.یه عوضی تهدیدش کرده به... به... بی آبروکردنش.
د لامصب خودت پدری! بفهم حال منو مومن.
از روی صندلی برخاست.
گیج بود و متحیر.
انگار که کسی به گلویش چنگ انداخته بود و اجازه نمیداد نفس بکشد.
دلش میخواست بر سر همسایه معتمدی که این روزها اسیر زندان بود فریاد
بزند اما...
•●❥ ═━━━━✥♥️✥━━━━═ •●❥
♥️❥••《⇦#ادامهدارد⇨》
《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی با نام نویسنده از ࢪمان مـمنوع‼️ 》
♥️🍃•••﴿ٺَـبـَسُّمْدِݪْـفَـࢪیٖـبْ﴾•••🍃♥️
•●❥ ═━━━━✥♥️✥━━━━═ •●❥
#part_2
اهل بالا بردن صدایش، آن هم برای بزرگتر از خودش نبود!
با دستهایی که شدیدا میلرزید از یخچال کوچک مغازهاش بطری آب را
برداشت و لاجرعه سر کشید.
تا شاید کمی از خشم درونش بکاهد.
راه نفسش که باز شد، به آرامی جواب داد:
- تو رو به کربلایی که رفتی بس کن...بس کن جان دخترت!
محمود هق هقی کرد و ناله سر داد.
- نمیشه آقا علی... نمیتونم.حفظ جون و آبروی دخترم نمیذاره...من یه عمر رو
سیاهتم اما مردونگی و در حقم تموم کن.میدونم بعد اون خدا بیامرز قصد ازدواج
نداری. دو سه سال مرد دخترم شو! فقط اسمت بره تو شناسنامهاش. محرمش
کن ببر پیش خودت، امانت...
من ازاد شدم خودم کارای طلاقشو میکنم.
به شرفم قسم!
خنده هیستریکی کرد و در جوابش گفت:
- لا اله الا الله. بر شیطون حرومزاده لعنت.مگه زندگی قصهست؟
محمود به خوبی از درد علی باخبر بود.میدانست اما...حال این روزهای لیلیاش،
اجازه نمیداد جز او به کسی فکر کند.همیشه بین بد و بدتر راهی جز راضی
شدن به بد نبود.
چاره ای نداشت جز آن که از همسایه قدیمی اش، از مردی که دسته کم دوازده
سیزده سال با دخترش فاصله سنی داشت و بعد از سالها هنوز سیاهپوش همسر جوانمرگش است، بخواهدکه دخترش را عقد کند!
علی معتمد یک محل بود...و چه کسی امینتر از او برای دردانه اش؟
غرورش را نادیده گرفت و سعی کرد متقاعدش کند.
چرا که چارهای جز سپردن لیلی به او نداشت.
_ فقط میخوام در و همسایه بفهمن مرد بالا سرشه.
•●❥ ═━━━━✥♥️✥━━━━═ •●❥
♥️❥••《⇦#ادامهدارد⇨》
《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی با نام نویسنده از ࢪمان مـمنوع‼️ 》
سلام و خسته نباشید کانال خیلی خوبی دارید 🌺 منتها تنها انتقاد بنده اینکه بحث های سیاسی و البته بی مورد و واقعا اشتباهی رو در کانال قرار میدید! اینکه هرروز یک تیکه ای به آقای رئیس جمهور و البته قضاوت اشتباه! مدت زیادی از ریاستجمهوری سیزدهم نگذشته و قبل از این *ت هم هشت سال *تی کار میکرد که همه میدونیم چه ویژگی هایی داشت! حال به نظر شما دوست گرامی *ت قبلی چند ریال باقی گذاشت تا *تی که به تازگی اومده از اون سرمایه برای بهتر شدن کشور استفاده کنه؟معلومه هیچ ریالی چرا که ***ت دوازدهم بیشتر برای منفعت خود از این پول ها استفاده میکرد و از مال حق الناس که سهمش نبود رو میخورد. اگه ما یک آدم خوب و عاقل و منطقی هستیم پس این که دیگران رو قضاوت کنیم کار درست و جایزی نیست. و این کار شما باعث میشه مردم به انحراف کشیده بشن و در جبهه ای که بیشتر منافقان شعار میدن ((و هدفشون چیزی جز اینکه کشور رو به هم بریزند نیست)) وارد بشن و علیه کشور خودشون برخیزند. خلاصه کلام اینکه شهید بزرگ حاج قاسم سلیمانی هیچوقت با انسان های بد و بدرد نخور رفت و آمد نداشت. پس این شهید پیشونی کسی که انسان درستی نباشه رو نمیبوسه!
:
:
من کی به آقای رییسی حرفی زدم😐😬
یادم نمیاد حرفی زده باشم
لینک پیاممو بزارید لطفاً
والا ما که نفهمیدیم هر وقت هر کدوم از اطمینان اومدن نزدیک ده بیست اسم گفتم هیچکدوم اسم واقعی خودشون نبود 🔫😐😐😐😐
:
همه اومدن و اسم مستعار خودشون رو گفتند و کسی عوض نکرده به جز راحیل
که اول زهرا بود و حالا اسم واقعی خودشو گفته
سلام جصان جون خوبی ممنون رمان کوله بار عشق خیلی قشنگ بود میگم اسم رمان بعدی چیه میگم حصان اون آموزش ساخت استیکر رو خودت فیلم گرفته بودی بعد وسطش یه عکسی بود اون تو بودی؟
:
:
سلام ممنون
خوشحالم خوشتون اومده
تبسم دلفریب
نه من نیستم😂
خیلیییی ممنون رمان کوله بار عشق عالییییییی بود واقعاهرچی بگم کم گفتمممممم
:
خواهش می کنم ☘