•••❀•••
🌸فلفل
آقامهدی هر وقت میافتاد تو خـط شوخی دیگر هیـچکس جلـودارش نبود...
یکوقت هندوانهای را قاچکرد، لایآن فلفل پاشید، بعد به یکیاز بچه ها تعـارف کرد...
اون هم برداشت و شروع کرد به خـوردن!
وقت حسابی دهانش سوخت..آقامهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت : داداش! شیرین بود؟!😂😂
-شہیدمهدیزینالدیـن
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#طنز_جبهه😂💚
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
@tafrihgaah
♢°°°°°°••♡••••♡••°°°°°°♢
#طنز_جبهه『😂🤪』
#شهیدانه
یہ جا هسٺ:
شہید ابراهــیم هادے
پُست نگہبانےرو
زودتر ترڪ میڪنه👀
بعد فرمانده میگهـ
۳۰۰صلوات جریمتہ📿
یڪم فڪر میڪنه و میگه :
برادرا بلند صلوات . . .
همه صلوات میفرستن
برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد . .😂😂💁🏻♂
#شهید_ابراهیم_هادی
#طنز_جبهہ 😂🤣
بِسمِ رَبِّ شُهَداء وَ الصَدّیقین...🦋✨
قرار گذاشتہ بودیم هرشب یڪے از بچههاے چادر رو توے «جشن پتو» بزنیم
یہ روز گفتیم : ما چرا خودمون رو میزنیم؟😐🧐
واسہ همین قرار شد یڪے برہ بیرون و اولین ڪسے رو ڪہ دید بڪشونہ توے چادر...😜
بہ همین خاطر یڪے از بچهها رفت بیرون و بعد از مدتے با یہ حاج اقا اومد داخل🙄😅
اول جاخوردیم😳... اما خوب دیگہ ڪاریش نمیشد ڪرد . گفت : حاج آقا بچهها یہ سوال دارن .
گفتن : بفرمایید و .... بعدم جشن پتو شروع شد🎊🤣
یہ مدت گذشت داشتم از ڪنار یہ چادر رد میشدم ڪہ یهو یڪے صدام زد ؛ تا بہ خودم اومدم ، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یہ جشن پتوے حسابے...😕😂😝
تو همون حال گفتم : حاج آقا نههه حاج آقاها از شما بعیده😆🤕
صلوات یادت نره مومن..!
∞﴿بــا مــا همــراھ باشــد🙂﴾∞
#طنز_جبهه😂🤣
یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت
و دعا بود.
برای خودش یہ قبری ڪنده بود. شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.
ما هم اهل شوخے بودیم😉
یہ شب مهتابـے سہ، چهار نفر شدیم توی عقبہ.
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم🙄
خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش.
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال!😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ، بگو: اقراء😐
یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده!😰
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت: چے بخونم؟
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا ڪرم بخون😂😂😂
📚 قافلہ نور، ص 14
/#کافه_شهدا☕
∞﴿بــا مــا همــراھ باشــد🙂﴾∞
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم که یه خمپاره خورد بغل مون و یکی از بچه ها ترکش خورد .
دوربینو برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم :
تو این لحظات آخر اگه حرفی صحبتی داری بگو …
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت:
من از امت شهید پرور یه خواهش دارم. اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید خواهشا کاغذ روش رو نکنید ! بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه ؟ می خوام از تلویزیون پخشش کنم ! در حالی که لبخند به چهره داشت گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده ... !
•
•
#طنز_جبههツ
-🖤-𝑴𝒚𝒄𝒉𝒏𝒍↷
❁¦➺@tafrihgaah•°~•