💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚✨💚
💚✨💚✨💚✨
💚✨💚✨💚
💚✨💚✨
💚✨💚
💚✨
💚
《به نام خالق عاشقی》
💚کوله بار عشق💚
#قسمت_شصت_و_سوم:
🍂امیر🍂
×سلام عمو.
مجتبی:سلام..چی شده؟؟
×تصادف کرده.
مجتبی:الان کجاست؟
×بهش گفتم کجاست و چه اتفاقی براش افتاده
مجتبی:یاابلفظل!ا..الان حافظش..چی میشه؟؟
×حافظش کم کم داره برمیگرده..
-سلام..
مجتبی:سلام......عه چقدر اشنایی تو؟؟؟!!
-من دوست اقا مصطفی هستم...
چند باری اومدم خونتون.
مجتبی:ببینم تو الیاس نیستی؟
-چرا خودمم.
مجتبی:چقدر بزرگ شدی پسر!ازدواج نکردی؟
-نه هنوزم😂
مجتبی:شماها چرا ازدواج نمیکنید؟؟قبلا والا پسر ۱۸ ساله دوتا بچه داشت!😐😂
-زمونه عوض شده دیگه.
مجتبی:مصطفی چشه؟
×سرش درد میکنه خوابیده.
مجتبی:وای خدا کنه خوب شه.